از همان سالهای خیلی دور که سینمای جهان پایش به سالنهای سینماها در «تهران و شهرستانها» باز شد، ما بهتدریج عادت کردیم که سینما را مانند یک آیین دنبال کنیم. ساندویچ نیمهی کالباس و نوشابه و سیگار و تخمه به همان اندازه در سینمای ما طرفدار داشت که صدای استریوفونیک ششباندی و پردهی 70 میلیمتری. برای همین شماری از آثار معمولی سینمای جهان، به اهتمام صاحبان فیلمها در سینماهای ما با آبوتاب به نمایش درآمدند. از یک سو تیزر آنها با استفاده از گویندگانی خوشصدا، هرچه را که در فیلم وجود داشت با تماشاگر «دولا پهنا» حساب میکردند. مجلههای سینمایی هم با آبوتاب هرچه دستشان میآمد، مینوشتند و هر عکسی پیدا میکردند تا از یک اثر معمولی سینمای جهان یک شاهکار بسازند. به این ترتیب شماری از آثار سینمای جهان ناگهان در سینمای ما به آثاری خلاقه بدل شدند. واقعاً کلاهمان را قاضی کنیم و ببینیم آیا ویلنزن روی بام انصافاً اثری سرشناس و ماندگار در سینمای جهان است؟ آیا پخشکنندههای وطنی از یک اثر متوسط یک شاهکار بلامنازع نساختند؟ آیا لورنس عربستان و دکتر ژیواگو در سینمای جهان آثار ماندگاری هستند یا دوبلهی خوبشان و نسخههای 70 میلیمتری با صدای استریوفونیکشان کاری کردند کارستان؟ بوریس پاسترناک در کجای ادبیات جهان میایستد، اگر جهان سرمایهداری برای کوبیدن کمونیستهای شوروی به او نوبل نمیداد؟ لورنس عربستان در کجای تاریخ جهان قرار دارد؟ او اصلاً در میان عربها چه میکرد؟ آیا بر اساس روایت دیوید لین او یک ناجی افسانهای برای کمک به عربها بود؟
دیوید لین انگلیسی گزینهی بسیار مناسبی است برای اینکه بتواند روایتی «خوشخوان» از لورنس به دست بدهد. لورنس که بود؟ چرا باید انگلیسیها او را تربیت کنند تا به عربها در مبارزه با ترکها یاری برساند؟ یادمان باشد که قرار نیست به دام تئوری توطئه بیفتیم اما فراموش هم نکنیم که عربها و ترکها دین واحد داشتند، با این تفاوت که یکی طرفدار آلمانها بود و بر عربها تسلط داشت. اما انگلیس باید اعراب را از چنگ عثمانی درمیآورد. فیلم دیوید لین به مخاطبانش میگوید که عربها آن قدر توانایی نداشتند که بدون کمک انگلیس بتوانند روی پای خودشان بایستند. برای همین یک انگلیسی به کسوت عربها درمیآید که زبانشان را بهتر از خودشان حرف میزند (چهقدر این ماجرا شبیه ورود فردی انگلیسی به نام جیکاک به ایران در زمان ملی شدن نفت است. او خود را به کسوت ایرانیها درآورده بود و تکیهکلامش این بود: «تو که مهر علی به دلت هست/ نفت ملی را برای چه میخواهی؟) آیا دیوید لین ذرهای به تحلیل رویدادهای واقعی در زمان جنگ جهانی اول میپردازد یا دائماً فداکاریهای لورنس را به تصویر میکشد؟ او نشان میدهد که لورنس برای کمک به عربها چه ستمهایی را به جان خریده است. صحنهپردازیهای باشکوه، فهرستی بلندبالا از بازیگرانی شناختهشده، میزانسنهای باشکوه و سیاهیلشکرهای فراوان، از فیلمی معمولی با حفرههای فراوان روایتی، در دههی چهل شمسی اثری ساخت که تا سالها بعد حتی نمیتوانستیم در حضور برخی از منتقدان سینمایی به ضعفهایش اشاره کنیم. بنابراین در حافظهی سینمایی ما (که خوشبختانه در موارد زیادی کوتاهمدت نیز هست) فیلم لورنس عربستان به عنوان یکی از نقاط عطف سینمای جهان ثبت شده است. فیلمی واپسگرا که تنها نقطهی اتکا به آن «باشکوه بودن» فیلم است. مثل این است که همین اواخر فیلمی در سینمای ایران به نمایش درآمده که همه از بازی بازیگر نقش اول آن سخن میگفتند و هیچ باری ندیدیم کسی بگوید آن فیلم کذایی، کارگردانی قابلتأمل یا دستکم فیلمنامهای درخور دارد. آیا باشکوه بودن صحنهپردازیها دلیل موجهی است که یک فیلم، اثر باعظمتی تلقی شود؟
حکایت دکتر ژیواگو نیز دستکمی از لورنس عربستان ندارد. این فیلم نیز اثری پروپاگانداست و قرار است بگوید انقلاب کمونیستی و استالین، طبقهی متوسط روسیه را نابود کردند و حتی عشق نیز از طاعون استالینی جان سالم به در نبرد. این موضوع را دیگر کسی نیست که نداند استالین در طول زمامداریاش چهها که بر سر مردم روسیه نیاورد. او کارنامهی قابلدفاعی ندارد اما اینکه انگلیسیها همیشه دوست دارند از آب گلآلود ماهی بگیرند، امری است غیرقابلدفاعتر از کارنامهی استالین. عشق یوری و لارا دستخوش تلاطمهای انقلاب کمونیستی میشود و چه عشقی تراژیکتر از اینکه عاقبتش هجران باشد. دیوید لین در دکتر ژیواگو مانند لورنس عربستان بیپروا عمل نمیکند و بنیان ایدئولوژیک نگاهش را لو نمیدهد. او در پشت یک «عشقنامه» سنگر میگیرد. او راوی حرمان و اندوه عاشقانهای است که سیاست آن را نابود کرده است. به شهادت «ویکیپدیا» پس از فیلم لین، مدل لباسهای آنها طرفدار پیدا کرد و خیلیها اسم نوزادان دختر خود را لارا گذاشتند.
سیاست تقریباً از همان ابتدا پی برد که سینما رسانهای بهشدت تبلیغاتی است و میتوان از آن بهرهها برد و با قرص شیرین هنر، روایت تلخ سیاست را بلعید. بنابراین در روز روشن فیلمسازانی مانند دیوید لین دست به کار شدند و به عنوان مبلغ سیاسی وارد گود شدند. لین تا پیش از این آثار بهاصطلاح باشکوهش، با اقتباس از آثار چارلز دیکنز مانند الیور تویست و نه مثلاً دیوید کاپرفیلد نشان داد که تجربههای تدوین تا چه حدی در فیلم ساختن به او یاری رسانده است. او در کارنامهاش تقریباً هیچ ردی از خودش بر جای نگذاشته است که بتوان بر اساس آن به درونمایههایی در آثارش اشاره کرد که مشترکاند. به عبارت دیگر، الیور تویست هیچ ربط ماهوی با لورنس عربستان ندارد. همان طور که انتخاب هابسن هیچ دخلی به گذری به هند ندارد. دیوید لین در تاریخ سینما فیلمسازی فنآور محسوب میشود که کارش را بلد است اما بلد نیست فیلم ایدئولوژیک بسازد. بلد نیست فیلمی بسازد که ظاهرش بتواند باطنش را پنهان سازد. دستگاه عظیم سیاسی/ تبلیغاتی - چه در سالهای دور در سینمای خودمان و چه همان وقتها در سینمای جهان - تلاش بسیاری کرد تا وانمود کند دیوید لین در لورنس عربستان و دکتر ژیواگو به سوی سینمای ناب قصهگو و سینمایی غیرسیاسی گام برداشته اما دم خروس در این دو اثر کاملاً بیرون زده است. باید از آن ضربالمثل معروف کمک گرفت و به آقای دیوید لین عرض کنیم که ای استاد: «شترسواری دولادولا نمیشود...»