میدانیم که فیلم از عناصر سبکی و روایی تشکیل شده است . پس در بازنویسی فیلم باید همه اجزاء تشکیل دهنده عناصر سبکی و روایی فیلم به خوبی مشاهده شده و با دقت نظر از تصویر به تحریر درآید . این کار میتواند فواید زیادی داشته باشد که اصلی ترین آن برای خواننده اثر سینمایی بازنویسی شده ، دریافت عمیق و دقیق از عملکرد کارگردان برای چیدمان حرفه ای ، هدف دار ، منظم و حساب شده در یک فیلم است .
در بازنویسی فیلم ، جزء به جزء و پلان به پلان فیلم به رشته تحریر درمیآید و هر آنچه که در قاب اتفاق میافتد توسط بازنویس فیلم توصیف میشود . اندازه نما ، تنوع رنگ ، ترکیب بندی تصویر و چیدمان عناصر نمایشی در سطح فیزیکی تصویر ، موقعیت سوژه و عناصر لازم یا غیر لازم در اطراف آن ، فاصله سوژه از دوربین ، نورپردازی ، تخمین نوع لنز ( نرمال ، تله یا واید بودن لنز ) ، حرکتهای سوژه و عناصر نمایشی در قاب ، حرکت های دوربین در سطح افق یا عمودی و یا حرکت های ترکیبی ، طول پلان ، تعریف نما ها ( اصلی یا پوششی بودن آنها) دستیابی به اطلاعات نحوه فیلمبرداری ، تدوین و جلوه های ویژه ( اپتیکی، میدانی و کامپیوتری) ، صحنه آرایی ، لباس و گریم ، افکت های تصویری و صوتی ، صداگذاری و میکس، گفتار فیلم ( دیالوگ ، مونولوگ و سولیلوگ ) ، موسیقی فیلم، زیر صدا و آمبیانس محیط ، نحوه اتصال پلان ها به یکدیگر ، ریتم ( اعم از ریتم عناصر تصویر ، ریتم تصویر و ریتم موسیقی ) و بالاخره استفاده نشانه شناسانه از عناصر تشکیل دهنده فیلم و در سطوح بالاتر و تحلیل هایی که در هامش هر پلان ثبت و ضبط میگردد مورد توجه و بازنویسی قرار میگیرد . البته باید توجه داشت که بازنویسی فیلم نیازمند نگاه کارشناسی بازنویس است و بدون وجود این نگاه کارشناسی اساسا امکان بازنویسی یک اثر سینمایی وجود ندارد .
یکی از کاربرد های بازنویسی فیلم ، آموزش فیلمسازی پیشرفته و نقد و تحلیل فیلم به کارشناسان ارشد رشته سینماست . سطحی از آموزش که به سینما ختم نمی شود و بستر لازم برای پژوهش های علمی درباره آثار سینمایی به خصوص در نقد فیلمساز و کارگردان فیلم فراهم میگردد . اما این تنها کاربرد بازنویسی فیلم نیست .
سینما را هنر هفتم میگویند بدان معنی که سینما یک هنر ترکیبی است . حتی زمانی که فیلم صامت بود نیز سینما هنری سمعی و بصری بود . چرا که اصلی ترین عنصر تشکیل دهنده یک فیلم ، ادبیات است که در ردیف هنر های سمعی یا شنیداری قرار دارد . سینما وقتی صد ساله بود ، حتی ساختار های سه گانه کلاسیک ، مدرن و نو را به خود دید و آثاری در آن اقتباس شد که به سالها پیش از میلاد برمی گشت . سینما همچنین زما ن را شکست، از سویی انسانهای نخستین به سوژه فیلم های سینمایی تبدیل شدند و از سوی دیگر انسان به آینده سفر کرد و جهان آینده به تصویر کشیده شد . صنعت سینما نیز آنقدر رشد کرد که انیمیشن و رئال آنچنان در هم تنیده شد که گویا کارتون ها، زنده و زنده ها کارتونی شدند. شکل گیری ژانرهای گوناگون در سینما نیز کار آسانی نبود و با افزایش تولیدات سینمایی ، کم کم زیر ژانر ها به ژانر تبدیل شدند و در مواردی نیز همین ژانرها آن قدر بزرگ شدند که نام سینما به خود گرفتند و ابر ژانر های سینمایی معنی پیدا کردند . سینمای عاشقانه ، پلیسی ، جنایی ، خشونت ، جنگی و .... از این دست ابر ژانرهاست که با آنها آشنا هستیم . هرچند که سینما را میتوان به دو بخش عینی و انتزاعی تقسیم کرد ولی نباید این واقعیت را از نظر دور داشت که اساسا سینما و ماهیت تصویری آن انتزاعی است . اگر هر چیز که بیش یا کمتر از سه بعد باشد را انتزاع بنامیم ، در این صورت وقتی عینیت در رویداد ها به تصویر دوبعدی تبدیل میشود ، چشمان ما با انتزاع یا همان تصاویر انتزاعی مواجه است . پیدایش سینمای سه بعدی برای تبدیل تصاویر دوبعدی به تصاویری با ابعاد عینی بود که روی داد و صدای دالبی نیز متناسب با دوری و نزدیکی مخاطب به سوژه معنی پیدا کرد . رشد صنعت سینما به دلیل نیاز هنرمندان و سینما گران ، مخاطبان و سرمایه گذاران به وقوع پیوست ولی نتیجه این رشد تکنولوژی نهایتا به رشد هنر سینما انجامید و این روند همچنان ادامه دارد .
انقراض نسل فیلم های 8 میلیمتری یا سوپر 8 و 16 میلیمتری نشانه آشکاری بر وقوع انقراض استفاده از نگاتیو در سینما بود . تا همین چند سال قبل عده ای متعصبانه بر این باور بودند که دیجیتال هرگز نخواهد توانست جای نگاتیورا بگیرد و رزولیشن بالای نگاتیو هرگز اجازه خودنمایی به دیجیتال با هر تعداد پیکسل را نخواهد داد ، ولی دیدیم که صفر و یک به سرعت جای سلولوئید را گرفت و تصویر به معنی آنچه که بر روی نگاتیو ثبت میشود ، جای خود را به همین کد های صفر و یک دیجیتال داد و حالا دیگر این دیجیتال است که در عرصه تولیدات سینمایی میدان داری میکند .
مفاهیمی نظیر اتالوناژ و اصلاح رنگ یا کروماکی و میکس صدا و تصویر ، مونتاژ غیر خطی و غیره با سهولت بیشتری در اختیار تصویر بردار ، نور پرداز ، صدا بردار ، تدوین گر وکارگردان قرار گرفت و به تعبیری سینمای دیجیتال آن قدر پر مصرف و آسان شد که دیگر ضرورتی برای حفظ نگاتیو باقی نماند . اضافه شدن انواع جلوههای ویژه اپتیک و کامپیوتری به جلوه های ویژه میدانی و بزرگ شد آن دو در کنار این یکی آن قدر سریع بود که امروزه شاید بتوان جلوه های ویژه فیلم را به ترتیب کامپیوتری ، اپتیک و میدانی دانست .
افزایش قدرت دوربین های دیجیتال و تجهیزات تصویر برداری نیز به قدری کار را برای فیلمسازان آسان نمود که شرکت های فیلمسازی توانستند یکی پس از دیگری تاسیس شده و روز به روز پر تولیدتر شوند .
کم کم کار تا جایی پیش رفت که دروس مربوط به نگاتیو از واحد های درسی دانشگاه ها و دانشکده ها حذف شد و لابراتوار های فیلم رسما تعطیل شدند و دوربین های آنالوگ نیز به موزه ها پیوستند تا جزیی از تاریخ سینما باشند .
رشد چشمگیر سینمای دیجیتال حتی امکان پخش فیلم های سینمایی را نیز آسان تر نمود . حالا دیگر میشد با یک نام کاربری و رمز به فیلم دسترسی پیدا کرد و آن را در سالن های سینمای جهان پخش کرد ، بدون اینکه لازم باشد به تعداد آپاراتهای پخش فیلم و سالن های سینما ، نسخه نگاتیو را کپی کرده و برای آن ها فرستاد. این روند نه تنها باعث برچیده شدن سیستم کپی نگاتیو شد بلکه CD و DVD را نیز کم مصرف و چه بسا بی مصرف کرد . حالا دیگر با شکل گیری سیستم VOD که با تشکیل شبکه های اینترنتی پخش فیلم گسترش یافته است ، دلیلی برای کپی کردن فیلم های سینمایی بر روی نسخه های فیزیکی وجود ندارد و بازار عرضه و تقاضای فیلم ، با سرعت بیشتری راه افتاده است و روز به روز نیز کامل تر میشود .
بخش مهم و اساسی بازنویسی فیلم را ماهیت تصویر میسازد . ماهیت تصویر را میتوان به سه سطح فیزیکی ، نمایشی و ذهنی تقسیم کرد . سطح فیزیکی تصویر همان قابی است که عناصر نمایشی در آن قرار گرفته و دیده میشود . سطح فیزیکی میتواند پرده سینما ، صفحه تلویزیون ، نمایشگر رایانه ، تلفن همراه و یا هرچیز دیگری باشد . ما در جریان بازنویسی فیلم سطح نمایش را روی کاغذ ایجاد میکنیم و البته این همه ماجرا نیست ، چرا که در مواردی که دوربین حرکت دارد و به خصوص زمانی که دارای حرکت های ترکیبی است این انتقال تصویر بر روی کاغذ مطلوب ما نیست . در بازنویسی فیلم کافی است نقاطی را که میخواهیم ثبت کنیم و درباره پیامد و پیشامد آن فرم فیکس شده شرح دهیم .
به هر حال سطح فیزیکی را میتوانیم قاب پیش روی معرفی کنیم که در فیلم ، منظورمان از سطح فیزیکی ، قابی است که مشاهده میکنیم و محل مشاهده قاب چندان برایمان اهمیت ندارد .
و اما سطح نمایشی ، شامل عناصر نمایشی و نحوه چیدمان آنها در سطح فیزیکی را میگوئیم . در سینما میتوانیم از سطح نمایشی به عنوان میزانسن یاد کنیم . چرا که علاوه بر عناصر نمایشی که اجزاء و نور جزو آن است ، محل قرار گرفتن دوربین و نسبت آن با سوژه اصلی نیز برایمان مهم است .
سطح نمایشی همان چیزی است که ما در بازنویسی فیلم به شرح آن میپردازیم و آن را بر روی کاغذ منتقل میکنیم .
در سطح فیزیکی طول پلان برایمان مهم است ، چرا که در تجزیه و تحلیل های بعدی به خصوص در نقد ریتم فیلم باید به آن استناد کنیم و از طرفی نیز زمان را نمی توان از بازی ها یا عناصر نمایشی تصویر سینما جدا کرد چرا که رویداد های سینمایی که آمایش مضمون فیلم است ( زمان – مکان ) ی هستند و در فیلم ، تفکیک عنصر زمان و عنصر مکان از یکدیگر امکان پذیر نیست .
نکته دیگری که نباید از نظر دور داشت وجود عنصر صدا در فیلم است . درست است که صدا در پرده سینما یا صفحه نمایش فیلم دیده نمی شود ولی وجود آن یکی از عناصر مهم در انتقال پیام فیلم است و این موضوع باید در هر سه سطح فیزیکی ، نمایشی و ذهنی فیلم مورد توجه قرار گیرد .
این نکته را نیز باید اضافه کرد که صدا ممکن است افکت و آمبیانس محیط ، موسیقی و یا گفتار باشد و به هر ترتیب جزیی از ماهیت تصویر فیلم است و در بازنویسی فیلم باید کاملا مورد توجه قرار گیرد . در واقع بازنویسی فیلم بدون توجه به عنصر صدا در سینمای ناطق تنها ارزش خوانش تصویر را دارد که میتواند در عکاسی یا نقاشی و هنر های تجسمی اتفاق بیفتد . سینما هنری سمعی و بصری است و در بازنویسی یک فیلم باید به همه عناصر تشکیل دهنده سمعی و بصری آن توجه کافی نشان داد .
در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا توجه به ادبیات فیلم نیز در بازنویسی فیلم لازم است ؟ پاسخ این است که اولا ادبیات نیز جزء هنر های سمعی است و وقتی از لزوم توجه به همه عناصر تشکیل دهنده سمعی و بصری در بازنویسی فیلم سخن میگوییم ، ادبیات فیلم که شامل دیالوگ ها ، مونولوگ ها ، سولیلوگ ها و نریشن میشود نیز جزو عناصر تشکیل دهنده فیلم محسوب میشوند و باید به آنها توجه داشت . ضمن اینکه ساختار کلی فیلم را فیلمنامه تشکیل میدهد که در چارچوب ادبیات نمایشی تعریف میشود و اساسا نمی توان به درک مفاهیم تصویر فیلم دست یافت مگر اینکه به ادبیات فیلم توجه کافی نشان داد .
بنابر این در انتقال مفاهیم فیلم بر روی کاغذ در چارچوب خوانش فیلم باید به صداو تصویر توجه کرد و همانگونه که نور در تصویر به اندازه اجزاء و سوژه دارای اهمیت است ، به همان اندازه نیز افکت و موسیقی و نریشن و گفتار وحتی سکوت نیز در این باره حائز اهمتی میباشد .
نکته دیگر اینکه در بازخوانی فیلم بایدبه نسبت دوربین و سوژه توجه داشت و آن را به دقت ثبت نمود تا هنگام نقد و تحلیل به آن استناد نموده و به سطح ذهنی فیلمساز دسترسی پیدا کرد . اما سطح ذهنی تصویر چیست ؟ به سطح ذهنی تصویر در واقع همان چیزی است که ثبت کننده تصویر هنگام ثبت آن مورد نظر داشته و قصد او از چیدمان عناصر نمایشی در سطح نمایشی و قرار دادن آن در سطح فیزیکی تصویر به آن میاندیشیده است و قصد انتقال یک پیام مشخص مرتبط با سایر پلان ها در فیلم را دنبال میکرده است .
این کاردرست مثل چیدمان کلمات و جملات و مصرع ها و ابیات در یک شعر است. به گونه ای که هر یک از آنها مفهومی مشخص و قابل تاویل دارند و در عین حال تجمیع آنها در یک شعر نیز میتواند یک پیام مشخص را منتقل کند که مضمون کلی شعر است . همانگونه که شعر ، هرمنوتیک و قابل تاویل است ، به همین ترتیب نیز یک اثر سینمایی میتواند به تناسب قرار گرفتن مفاهیم عینی و انتزاعی در سرتاسر فیلم ، قابل تاویل وهرمنوتیک باشد .
نکته قابل ذکر در مورد سطح ذهنی این است که هنگام خوانش یک تصویر ، ما از سطح فیزیکی به سطح ذهنی میرسیم ، یعنی ترتیب و چیدمان عناصر نمایشی در سطح نمایش را که در سطح فیزیکی هویت پیدا کرده اند مورد توجه قرار داده و به سطح ذهنی خالق اثر دست مییابیم . در حالی که هنگام خلق اثر این هرم وارونه است و آفریننده اثر ابتدا آنچه را که در ذهن دارد، معلوم و هدفگذاری میکند و سپس با درکی که نسبت به عناصر نمایشی داشته و آگاهی که نسبت به سطح فیزیکی کسب کرده است و با اشراف به ظرفیت ها و قابلیت های سطح فیزیکی اثر خود را پدید میآورد .
بنابراین ما در خوانش تصویر و در بازنویسی فیلم از سطح فیزیکی وارد سطح نمایشی شده و به سطح ذهنی خالق اثر دست مییابیم در حالی که هنگام آفرینش اثر ، این هرم وارونه است و هنرمند سطح ذهنی خود را با چیدمان عناصر نمایشی در سطح فیزیکی ایجاد میکند .
نکته دیگری که در این جا باید به آن اشاره کرد بحث توانمندی است که در هنگام آفرینش یا خوانش اثر وجود دارد و متناسب با آن است که آفرینش یا خوانش اثر انجام میشود .
هنگام خلق اثر، هنرمند هرچه بیشتر به هنر ، سطح فیزیکی ، تکنولوژی و امکانات فنی و مفاهیم اساسی نظیر ریتم ، نشانه شناسی و زیبایی شناسی تسلط و آگاهی داشته باشد به همان اندازه میتواند در پیاده کردن ذهنیت خود با چیدمان عناصر نمایشی در سطح فیزیکی موفق تر عمل کند . در هنگام خوانش اثر نیز به هر میزان که شناخت و آگاهی خواننده اثر بیشتر باشد ، این موضوع در خوانش اثر خود را نشان میدهد .
با این حساب برای خلق یا خوانش یک اثر هنری ، باید به سطح آگاهی ها و توانمندی ها افزود تا نتیجه بهتری به دست آورد .