شمارهی 457
آرش کریمی: بدترین شمارهی مجله بود. نقدهای جنگو ضعیف بودند. صفحهی جدید «دیدهبان» مثل قسمتهای ملالآور برنامهی «هفت» فقط شکل صنفی دارد. هیچ اشکالی ندارد اگر کمی مثل حاشیههای «نود» باشد. «جشنوارهی کوچک من» با آن اظهارنظرهای عجیب و تیترهای عجیبتر (لعنت بر تارانتینو)، از اظهارات منقدانه و سازنده خارج و شکل مانیفستهای ضعیف شخصی به خود گرفته.
نیکا هیدی از تهران: زندهیاد کاوسی در فیلم هفت گناه کبیره دستیار کارگردان بودند که اشاره نکردید.
- دوست عزیز در شناسنامهی کامل این فیلم - که سه دستیار کارگردان دارد - اسم دکتر کاوسی را نیافتیم.
رامک اخوان از رشت: وقتی شمارهی 457 را دیدم احساس کردم سینما هنوز زندهست. به نظرم این شماره یکی از پربارترین، کاملترین و ایدهآلترین شمارههای دو سال اخیر بود، مخصوصاً طرح بسیار زیبا و باوقار و شکیل روی جلد. این شماره از حد و اندازهی یک نشریهی سینمایی فراتر بود.
احسان حاجیمشهدی از گرگان: برخلاف روی جلد که خبر از بررسی کامل جنگو میداد، «نمای درشت» به لحاظ کمی ناقص بود.
- دوست عزیز این پرونده ده صفحه بود. افزایش حجم آن منجر به حذف مطالب دیگر میشد.
محمدامین طاهری از مشهد: خیلی بدیهی است که روی جلد شمارهی ۴۵۷ فوقالعادهست.
مینا ابراهیمی از تهران: شمارهی 457 مثل همیشه عالی بود. مرسی از چاپ مطالب مربوط به دکتر کاوسی. اطلاعاتم در موردشان خیلی کم بود. واقعاً جایشان خالی است.
حسین خدادادی از تهران: جناب آقای طالبینژاد، بر خلاف آنچه شما در مورد تارانتینو نوشتهاید، صرف نمایش خشونت نه دلیل ستایش فیلمی میشود و نه تقبیح آن.
بامداد دیرآگاه از تهران: سپاس بیانتها بابت یادنامهی دکتر کاوسی که کامل و جامع بود و هر مطلب بهصورت مجزا به بخشی از شخصیت و کارنامهی این مرد بزرگ پرداخته بود و از تکرار پرهیز شده بود. اما چه حیف که این یادنامه پس از درگذشت ایشان تهیه شد و بد نیست دربارهی بزرگان سینما، بهخصوص عزیزانی که به علت کهولت سن فعالیتشان کم شده و عوامل پشت دوربین هم پروندهای در بخش «سایهی خیال» تهیه کنید.
فرزاد فتحاللهی از بناب: طرح جلد شمارهی ٤٥٧ فوقالعاده بود. چندسالی بود که چنین تصویری روی جلد چاپ نشده بود؛ گیرا و کوبنده.
مهدی ملکیان از کاشان: از وارونگی دنیا همین بس که مجلهی «فیلم» پانزده صفحه به استاد هوشنگ کاوسی اختصاص میدهد. به این زودی یادتان رفته که در شمارهی ۴۵۰ علیه استاد ناسزا چاپ کردید؟ هرچند این هم از نشانههای مردهپرستی ما ایرانیها است.
- ناسزا؟ به هر حال اختلاف سلیقه همیشه وجود دارد و ما سعی کردهایم هیچ نقد و پاسخی توهینآمیز یا به قول شما ناسزا نباشد.
حسین قاسمی از قم: زندهباد ملودرام و زندهباد جواد طوسی بهخاطر نقد عالی فوقالعاده زیبایش بر حوض نقاشی. کلاه قرمزی و دوستانش یک استثنا هستند و هیچ سریالی قابل مقایسه با آن نیست. هنوز هم با یادآوری این عروسکها خنده به لبمان مینشیند.
حسین عبداللهی از آبادان: جلد شمارهی 457 پس از مدتها دوری از سینمای جهان و بازیگران خارجی واقعاً به دلمان نشست. گویی یادمان رفته بود زمانی همهی اطلاعات ما از سینمای جهان، از لابهلای صفحههای کاهی و پر از عشق همین مجلهی «فیلم» بود. این شماره یکی از بهترینهای یک سال اخیر مجله بود. از مطالب ماندگار در رثای استاد کاوسی و همچنین نقدها و مصاحبههای جذاب جنگو بسیار لذت بردم.
علی مسلمانزاده از مشهد: مجموعهی مطالب چاپشده به مناسبت درگذشت دکتر کاوسی بسیار خوب بود. جا داشت حمیدرضا صدر و بهزاد رحیمیان نیز دست به قلم ببرند. کلمهی «فرحبخش» در مطلب آقای نجوان زیرکانه بهکار گرفته شده بود.
محمود اکبری از قزوین: این شماره یکی از پربارترین شمارههای چند سال اخیر بود، از عکس روی جلد با تصویر کلوزآپ چهرهی دی کاپریو با عصیانگری پنهان که بیانگر نمایش بیپروای خشنونت ذاتی آثار تارانتینو است تا مطالب خواندنی که در رثای دکتر کاوسی نوشته شده بودند.
پیام نظرزاده از آبکنار بندرانزلی: گویا برنامههای نوروز تلویزیون برای یک مجلهی تخصصی مهمتر از درگذشت یک بازیگر جوان بوده. حتی مجلات بهاصطلاح زرد نگاه جامعتری به کارنامهی عسل بدیعی داشتند.
- به هر حال ما در حدی که لازم میدیدیم به کارنامهی این بازیگر پرداختیم؛ که متأسفانه از نظر شما کافی نبوده است.
بهنوش نصرتی از شیراز: مصاحبه با بازیگران جوان قاعدهی تصادف خیلی خوب بود. فقط من هر چه فکر کردم وجه تشابه اسکارلت اوهارا و الهه حصاری را نفهمیدم. اختصاص دادن حتی یک صفحه از مجله به آثار سخیف و بیارزشی چه دلیلی دارد؟
محمد احمدی از اصفهان: همهی شیرینی و دلچسبی روی جلد، پروندهی یک فیلم، نقدها و مطالب خوب این شماره با شنیدن خبر مرگ دکتر کاوسی برایم تلخ شد.
محسن الف. از بهشهر: ژست دی کاپریو روی جلد، تصویر روی جلد مجله پس از درگذشت براندو را به یاد میآورد. جلد این شماره تفاوت عکاسی در فیلمهای داخلی و خارجی را بیشتر نشان میدهد و این که یک عکس پرترهی خوب چهقدر میتواند تأثیرگذار باشد. شمارهی سریالی که پایین روی جلدهای اسفند و اردیبهشت شبیه برچسبی الصاقی است و در عین نچسب بودن، ناخواسته فضای گرافیکی جلد را تنوع بخشیده است. خواستم تشکری کرده باشم از ارسیا تقوا (که به گمانم روانشناس یا روانپزشک است) به بهانهی یک خاطره که بدون نگاهی صنفی و مغرضانه، تحلیلش از مطلب کیانیان و مابهازایش در پرواز بر فراز آشیانهی فاخته را نوشته است. دلایلی که آرمین ابراهیمی در نقدش بر تصمیم آنی دکتر شولتز در پانزده دقیقهی پایانی جنگو ایراد دانسته، بهنظرم (درست برعکس) از نقاط قوت فیلم است.
کیوان ذبیحی مهرایران از نکا: جا داشت روی جلد این شماره تصویر دکتر کاوسی باشد. صرفنظر از همهی دلایل، مجلهی «فیلم» خانهاش بود. حق او بر گردن سینمای ایران ادا نشد.
عبادی از تهران: واقعاً ماندهام چه بگویم وقتی میبینم و میخوانم که برخی از نویسندگان از فیلمهای بسیار خشن و گاه مهوع تارانتینو تعریف و تمجید میکنند.
اسماعیل شهبازی از اهواز: در صفحهی «نقد خوانندگان» این شماره، نقد انتخابی درمورد شباهتهای عشق و جدایی... بسیار از سطح اینگونه نوشتهها که قرار است به نوعی سرآمد نقدهای دریافتی مجله باشند، پایینتر بود. به این نمونهها توجه کنید: در بند دوم به وجود دو دختر در فیلمها اشاره شده، در حالی که دختر در جدایی... (سارینا فرهادی) از نسل چهارم و دختر در عشق (ایزابل هوپر) از نسل دوم و درواقع همسن والدین دختر اول است. در بند پنج که به هذیان گویی بیماران دو فیلم اشاره دارد، جلوی دیالوگ پدر که به نادر میگفت «علی زن گرفته» علامت سؤال آمده، در حالی که جملهی مذکور خبری بود. و در بند هفت اشارهای به سیدی موسیقی شده. سیدی موسیقی سنتی در جدایی... بیانگر علاقهی نادر به خاک و ریشهاش است و چه بسا بردن آن از جانب سیمین رفع دلتنگی باشد (به نام سیدی باید دقت کرد: «آرام جان» اثر استاد شجریان). اما سیدی در فیلم عشق، تکنوازی شاگرد فرد بیمار است. پیداست که نوازنده با این کار قصد یادآوری ایام خوش و پربار گذشتهی بیمار را داشته، غافل از این که این کار هم بیفایده است. صرف وجود چند عنصر یا تم مشترک در دو فیلم مختلف نمیتوان به چنین نتیجههایی رسید.
عباس دلوچی از کرج: از پوریا ذوالفقاری عزیز تشکر میکنم بابت مصاحبه با بازیگران قاعدهی تصادف. مصاحبه با شش نفر کار سختی بوده که نتیجهی آن عالی, خواندنی و متفاوت از کار در آمده است.
اردشیر سماوات از تهران: روی جلد خیلی زیباست.
حبیب موذن از گالیکش: مطالب در رثای دکتر کاوسی عالی بودند و دوباره همان نظریهی مردهپرستی خاص ایرانی و ایکاشهای همیشگی ما اثبات شد. کاش اندکی هم دربارهی سعدی افشار بنویسید. این شماره درکل جزء شمارههای عالی بود.
میلاد فتاحی از تهران: شمارهی 457 متوسط بود، از طرح جلد تا مطالب. «جشنوارهی کوچک من» ضعیف شده. قاعدهی تصادف لایق این همه توجه نبود، چون داستان باورپذیری نیست. به امید روزهای بهتر.
مصطفی طلائی از پاکدشت: بعد از مدتها عکس روی جلد این شماره بسیار حرفهای انتخاب شد.
امید ضمیر از تهران: بسیار بسیار سپاسگزارم از دوست و همکار بزرگوارمان آقای دکتر تقوا که در مطلب کوتاه اما تأثیرگذارشان دربارهی بیماران اعصاب و روان به روشنگری پرداختند. این نوشته نشاندهندهی تفاوت دیدگاه انسانی یک متخصص با نگاه صرفاً تخیلی یک بازیگر است که لابد اجازه دارد درمورد همه چیز نظر بدهد.
فرهاد پروین از اهواز: مجموعهی مطالب شمارهی 457 دربارهی دکتر کاوسی خوب بود. کاش فقط با اختصاص دادن عکس روی جلد به تصویر چهرهی فتوژنیک ایشان ادای دین شما و ما خوانندگان به استاد تکمیل میشد. هرچند از همین روی جلد خوب هم نمیشود گذشت.
علی حبیب از اهواز: درگذشت تقریباً همزمان دو منتقد بزرگ موجب اندوه شدید سینمادوستان شد. ارجگذاری بهحق مجله با مطالبش در مورد این دو، ارزشگذاری مناسبی به نقد فیلم و منتقدان بود.
علیرضا پارسی از تهران: عکس انتخابی برای معرفی مزایای جلوی چشم نبودن خیلی بیربط بود. فکر کنم عکسهای قابلچاپ برای این فیلم زیاد بودند. عکس از فیلم نیست بلکه تصویری از خود سارا پیلین است و نه جولین مور در نقش سارا پیلین.
شیرین عقیلی از مشهد: وقتی دی کاپریو را دیدم که جا خوش کرده روی جلد مجله، چند لحظه مکث کردم و دوباره به اسم فیلم گوشهی سمت چپ جلد نگاه کردم. پسوپیش نداشت، واقعاً خود خود فیلم روبهرویم بود. شاهکار بزرگیست، هم روی جلد، هم شخص دی کاپریو!
جلال ندیمی (دندانپزشک از کرمانشاه): آقای گلمکانی از دوستداران قدیمی شما و قلمتان هستم. ولی سنت پسندیدهی ایرانی خوب نوشتن از متوفی را درمورد دوست و استادتان دکتر کاووسی رعایت نکردید.
فرهاد کیانی: برای دکتر سنگ تمام گذاشتید. مخصوصاً از نوشتهی هوشنگ گلمکانی لذت بردم؛ هوشنگ علیه هوشنگ! ایشان از کاوسی بت نساختند و با نگاهی منصفانه به قوتهای بسیار و ضعفهای دکتر پرداختند، با طنز منحصربهفردشان. بقیه انگار ترسیده بودند دکتر از آن دنیا جوابیه برایشان بفرستد! از کاوسی خیلی یاد گرفتم، از تحلیل کوتاه اما بینظیر بر باروکیسم، تاریخ نگاریها و پاورقیهای بلعیدنی، زندگینامهی چاپلین و ... گرچه به فیلمهای ایرانی زیادی سخت گرفتند، اما انصافاً یک عمر سروکله زدن با اهالی کمسواد سینما و مطبوعات اعصاب را ضعیف میکند. مثلاً انتقاد شدیدی به ترجمهی دلبهخواهی سؤالاتی از وایلر که بالاخره دکتر با گفتن یکی از آن سؤالها قضیه را روشن کرد. سؤال راجع به شباهت بنحور وایلر با بنحور س. ب. دمیل بود! عشق بیحدشان به زبان و فرهنگ فرانسه از دلایل علاقهام به ایشان است. و حالا مرگشان مصادف شده با پنجاهمین سالگرد مرگ ادیت پیاف، خوانندهی محبوب هردویمان. انداختن تقصیر فاجعهی اتمی هیرویشیما – تلویحا – به گردن لنی ریفنشتال که دیگر باورش هم سخت بود و پاسخ محشری در «فلاشبک» گرفت. باری، از کاوسی بسیار آموختیم، از عشق و پشتکارش، از سوادش. ضمناً آقای گلمکانی، اینقدر عاشقان زیباترین زبان دنیا را دست نیندازید.
منوچهر افشاری از اهواز: از مطالبی که دربارهی دکتر کاوسی چاپ کردید متشکرم. سنگ تمام گذاشتید.
مرتضی مرتضایی از مشهد: جلد این شماره یکی از بهترین و خوشرنگولعابترین جلدیست که تا به حال دیدم. خواهش میکنم یک مقدار از صفحههای سینمای جهان را کم و به سینمای ایران اضافه کنید. مثلاً یکیدو صفحه را اختصاص دهید به بانک فیلمنامه و فیلمنامههای ثبتشده طی یک ماه اخیر.
حسین عموبیگی از اصفهان: مطلب یاشار نورایی دربارهی راجر ایبرت به نظرم کاملترین و جامعترین توصیف از یک منتقد بزرگ بود. همیشه به عبارت Two Thumbs Up که میرسیدم، میماندم که این کلمه یعنی چه. تا این که در ویژهنامهی درگذشت ایبرت فهمیدم او با استفاده از انگشتانش چهقدر به این کلمه معنی داده. در مطلب امید نجوان چه خوب تیتر را به عکس دکتر کاوسی تطبیق دادهاند. در مصاحبه با اشکان خطیبی گفته بود بعضی از کارگردانان به توانایی بازیگران و تناسب نقش با بازیگر اهمیت میدهند و از جمله بازی خودش در این فیلم. در حالی که خیلی از نویسندگان از جمله نویسندگان خود مجله گفتند که بازی او در قاعدهی تصادف تناسبی با نقش با او نداشته است. احمد طالبینژاد در نوشتهاش میگوید بازی خمسه در سریال پایتخت2 بیخاصیت بود. ولی برعکس خیلیها سریال را با وجود بازی در سکوت خمسه پسندیدند. به قول خود خمسه در مصاحبه با مجله در همین شماره بازی سکوتش اثرگذار بود. دقت کردهاید در طراحی جلد این شماره، گوش دی کاپریو در عطف قرار گرفته است. چهقدر غمانگیز بود درگذشت دو تن از بزرگترین منتقدان، آن هم در یک ماه و چهقدر مطالب مجله برای هردوی آنها جامع و خوب بود. چه زیبا استاد وجدانی تلاش دکتر کاوسی را برای ارائهی نقد فیلم و تغییر ذهن مردم نسبت به فیلم و سینما به «نبرد» تشبیه کردند. به نظرم مسعود فراستی هم از نتیجهی تلاشهای دکتر کاوسی است که فراستی شده، با این که با بعضی از نظرهایش مخالفیم. اگر راجر ایبرت با انگشت و پایین و بالا کردن آن، فیلمی را نقد میکرد، در ایران خودمان هم استاد کاوسی را داشتیم که یک فیلم را نقد میکرد ولی با «زبان» که البته خیلیها را خوش نمیآمد. توجه کردهاید بعضی از نویسندگان اگر بخواهند از بعضی برنامههای تلویزیون که شاخص شده تعریف کنند از همان ابتدای آغاز مطلب شروع میکنند به گفتن این که ما که تلویزیون نمیبینیم و ما که قهریم و... ازجمله احمد طالبینژاد و مهرزاد دانش برای نقد پایتخت2. من از نقد فیلم On The Road سر در نیاوردم. کاش نقدها کمک میکرد تا ما بعضی فیلمها را بهتر متوجه شویم. در قسمت نقد خوانندگان خوانندهای چه خوب شباهت بین عشق هانکه با جدایی نادر از سیمین را نشان داده بود.
امیرعطا عصاره از تهران: به نظرم میتوان ویژهنامهای درمورد نقدها و فعالیتهای دکتر کاوسی و حتی تمامی منتقدان آگاه و زبردست ایرانی و خارجی که اکنون در میان ما نیستند چاپ کرد. شاید کاری آموزنده و مفید باشد.
علی امیری از تهران: مطالبتان دربارهی درگذشت زندهیاد کاوسی بسیار خوب بود. اما عکسهای کمی داشت.
حسین بختیاری از بوکان: نمیدانم چرا عدهای سرشان درد میگیرد وقتی اسم مهران مدیری را میشنوند؛ من شخصاً دوستش دارم. او مردم را میخنداند، چهرهی خیلی صمیمی و شیرینی دارد، خدا حفظش کند. از این مطالب غرضورزانه در مجله چاپ نکنید.
پروانه زرین از تهران: عکس روی جلد چهقدر برازندهی «فیلم» بود. خوشحالم از معدود فیلمهایی که در عید دیدم جنگو بهترین بود. آفرین بر حسن انتخابتان. «جشنوارهی کوچک من» و بخش مربوط به دکتر کاوسی دلچسب بود. چهقدر عکسهای قدیمی دیدنی بودند.
پروین قلیزاده از شیراز: مطالب در رثای دکتر کاوسی کامل وخواندنی بود. فقط ایکاش یکی از نقدهای ایشان را هم چاپ میکردید.
نباتی از تهران: واقعاً برای آقای طوسی متأسفم بابت کینه از دکتر کاوسی. ایشان نیما حسنینسب را برای طرفداری از مهرجویی سرزنش میکنند (شمارهی اردیبهشت مجلهی 24) در حالی که هر فیلم بیارزش کیمیایی را چشمبسته شاهکار میدانند. آیا این رفیقبازیها باید روی قضاوت ما تأثیر بگذارد؟ شما که درس قضاوت خوانده اید آقای طوسی.
ح. قربانی از تهران: جناب آقای دکتر هوشنگ کاوسی، بابت نوشتن مطلب ساخته شدن واژهی «فیلمفارسی» از شما ممنونیم. شما برای ما همیشه زنده هستید. چونان که نام شما بار دیگر در زمرهی «همکاران این شماره» آورده شده است. چشمبهراه مطالب بعدیتان هستیم.
ریتا شجاعی از تهران: عکس روی جلد و عنوانی که برای نقد فیلم بینظیر تارانتینو انتخاب کردید عالی بود.
محمدرضا میرزایی از قم: چهقدر این عکس فیلم تارانتینو به جلد مجله نشسته؛ جلد این شماره عالی بود. مثل این که حجم تولیدات سینمایی کمتر شده، چون صفحهی «رویدادها» چند وقتیست نحیف است.
مهران پناهنده از کرج: عکس روی جلد بسیار زیبا و حرفهای بود. همینطور تشکر ویژه دارم بابت مجموعهی مطالب در رثای دکتر هوشنگ کاوسی.
سحر نصیری از تهران: عکس روی جلد این شماره خیلی خوب است. رنگهای ارغوانی و قهوهای عالیاند. حس نگاه کلوین کندی و انگشتری در دست روی جلد چشمک میزنند.
قاسم فتحی از مشهد: آقای یاری عزیز، یعنی شما با دیدن چند برچسب لوله بازکنی و تخلیهی چاه که دیگر اینروزها رسم معمولی شده، نتیجه گرفتید که آن شخص کاندیدا نمیتواند ناهنجاریهای اجتماعی را ترمیم کند؟ نقد منصفانهای نبود.
منصوره بهبهانی از تهران: در «خشت و آینه» مطالب عباس یاری، مهرزاد دانش و آرامه اعتمادی بسیار خوب و حرف دلم بود. آقای طالبینژاد در «جشنوارهی کوچک من» مثل همیشه خودمانی بودند. همیشه با خواندن این صفحه احساس میکنم به دیدن دوستی صمیمی رفتم و با هم دربارهی علایقمان گپ زدیم. همچنین از مطالب مفصل دربارهی آقای کاوسی سپاسگزارم.
شمارهی 456
حسین از قم: بد نیست به مناسبتهای مختلف از فیلمهای ماندگار سینمای ایران هم بنویسید. از مطالب نوشتهشده درمورد فیلمهای روز جذابترخواهد بود. به آقای دانش هم بگویید کسی منکر توانایی اصغر فرهادی نیست، اما لقب مشاهیر به اوباما و کلینتون با نوع نگاهشان به ایران و تحریمها منصفانه است؟ شما در کدام جامعه زندگی میکنید که مشکلاتی ناشی از تحریمها را نمیبینید؟ درضمن قم پر از افغانی است. برای همدردی تشریف بیاورید.
سعیده از آباده: ویژهنامهی نوروز بهترین عیدی امسال بود. همه چیز خوب بود، از جمله بهاریهی پرویز دوایی و گفتوگو با بازیگران حوض نقاشی. عکس جلد غافلگیرم کرد.
محمدباقر محمدی از مشهد: بهاریهی محمد شهرزاد را چند بار خواندم و خیلی به دلم نشست. من را به سالهای دور کودکی برد. از او تشکر میکنم.
محمدمهدی سروی از قم: بهاریهها همهشان بوی ناامیدی و یأس میدهند.
- دوست عزیز، این بوی ناامیدی نیست. در سنت این جور نوشتهها، ترکیبی از تلخ و شیرین، و دریغ و حسرت وجود دارد.
حسین از تهران: سلام مخصوص به سروش صحت که بدون ترس و واهمه از روشنفکرهای سینمایی از فیلمهای محبوب خودش نام میبرد. من هم میخواهم بدون ترس بگویم که فیلمهای فرزان دلجو را خیلی دوست دارم، چون حالوهوای خاصی دارد که دیگر تکرار نمیشود. البته آن فیلمها ارزش سینمایی ندارند، اما سینما زیباییهای دیگری هم دارد که فقط میشود حسش کرد؛ مثل حسی که آخرین بار با دیدن نفس عمیق و بوتیک داشتم. کاش میشد نظر مهرزاد دانش عزیز را میدانستم.
وحید تفنگچی از رشت: بهتر بود با نادیده گرفتن رسوایی و رژیم طلاییدر «نقد فیلم» سره از ناسره جدا میشد. اما شما به جای انتقاد، نوازش کردید.
کتاب سال
سلیمانیان از تهران: خواندن کتاب سال مجلهی «فیلم» واقعاً تحمل میخواهد. تازه من نویسندهی مطالب نیستم. چهقدر اشتباه! لطفاً توجیه نکنید.
منصوره روشنایی از گرگان: آیا حامد بهداد و امین حیایی عکسهای دیگری نداشتند که الزاماً این عکسها را انتخاب کردید؟ بسیار متأسف شدم. لطفاً در انتخاب عکسها بیشتر دقت کنید.
محمدحسن منقسمی از بهبهان: کتاب سال امسال پر از غلط تایپی بود. با اینهمه سابقه و تجربه واقعاً باورکردنی نیست.
پروین قلیزاده از شیراز: واقعاً چه به سرتان آمده؟ آن از کتاب سال پر از غلط، این هم از شمارهی اردیبهشت. تا حالا هر صفحهاش را که باز کردم یک غلط تایپی دارد.
حسن زارعی از یزد: کتاب سال91 پروندهی خوب و جالبی داشت. کاش برای روی جلد کتاب ذوق و سلیقهی بیشتری بهکار گرفته میشد.
امید جهانیان: تشکر برای مطالب جامع کتاب سال، اما چرا اینقدر اشکال تایپی؟ جابهجا شدن عددها و نیمفاصله (که از مجله بعید بود) در خیلی موارد غیرقابلتحمل میشد.
سعید پوربهرامی از شیراز: موضوع کتاب سال عالی بود، فقط حیف از ایرادهای فنیاش.
- تعداد دیگری از دوستان نیز بابت غلطهای تایپی «کتاب سال» گلایه داشتند که علتش ناهماهنگی بر اثر شتابزدگی و تراکم کارها در آخر سال بود. از همه پوزش میخواهیم.
پیامهای دیگر
محمدامین طاهری از مشهد: ما همچنان منتظر پروندهی ژاک ریوت هستیم، بر اساس قولی که احسان خوشبخت داده بود. شایسته است برای فیلم تحسینبرانگیز استاد (پل تامس اندرسن) پروندهای تشکیل بدهید. به نظرم وقت آن رسیده تا با مهران مدیری مصاحبهی مفصلی داشته باشید.
الف. قربانی از اصفهان: در کتابخانهی دانشگاه نشستم و دارم شمارهی 344 «فیلم» را میخوانم، جایی که احمد طالبینژاد از علاقهی بیش از حد جوانها ابراهیم حاتمیکیای عزیز نوشتهاند. خواستم بگویم من هم یکی از آن جوانهای متعصب هستم.
مینا ابراهیمی: اخیراً فیلم خوب بیخود و بیجهت را دیدم که از جهاتی شباهت به کشتار دارد، از شروع در آرامش، تداوم با تنش تا رسیدن به تفاهم و آرامش نهایی و در این بین تماشای رفتار دو زوج و عریان شدن خصایل انسان متمدن که نمیتواند مشکلاتش را به روش متمدنانه و بدون بالا بردن صدا حل کند. عنوان فیلم به بیهوده بودن تمام تنشها برای مراسمی که برگزار نمیشود اشاره دارد؛ مثل درگیریهای بیهوده در کشتار بر سر دعوای دو بچه.
مهدی ازهری از اصفهان: گاهی آدم وسوسه میشود دیگر چیزی برایتان ننویسد و نفرستد و خیال خودش را برای همیشه راحت کند و در نقش خوانندهای ساکت و سربهراه، بهشکلی گمنام و پنهانی به حیات خود ادامه دهد؛ یعنی همان دوری و دوستی. اما شما ما را هم مبتلا کردهاید. خوب یا بد، این خصلت منفعل نبودن و دست از مبارزه نکشیدن را، در خلال سالهای متمادی، از خودتان به ارث بردهایم. و همین وادارمان میکند پس از هزار بار چرکنویس و پاکنویس کردن و سوزاندن مقادیر فراوانی فسفر مغزی و هفتههای طولانی انتظار و به جان خریدن ریشخندهای اعضای خانواده، دوباره ابتدای هر ماه دست به کار شویم و با غول ناامیدی بجنگیم و با کلی امید و آرزو چندخطی بنویسیم و برایتان بفرستیم، به امید این که فرجی بشود و طلسم ما هم بشکند. راستش شما که نمیدانید. در بعدازظهرهای دلتنگیآور خیابان چهارباغ، در تعلیق ناخوشایند رسیدن یا نرسیدن مجله، سراغ دکههای روزنامه فروشی کنار خیابان میرویم و اگر شمارهی جدید مجله رسیده باشد با رضایت کامل قلبی هزینهاش را میپردازیم و در این زمانهی بیمهر، دلمان را به این خوش میکنیم که هنوز هم در گوشهای از زندگیمان آن دلخوشی ماهانه را داریم. حتی با این که هنوز مجله را ورق نزده، به خوبی میدانیم این شماره هم سهمی در نوشتههای مجله نداریم، ولی باز رسم وفاداری را بهجا میآوریم و از نو کمر همت میبندیم تا اینبار با نوشتن یادداشتی منسجمتر، رگ خواب شما را پیدا کنیم و مطلبی بکر و بابطبع ارائه دهیم. آخر وقتی پای عشق و علاقه در میان باشد آدمی (ولو با کمی بلاهت) دوباره جسارت جنگیدن پیدا میکند و بدون آن که از تجربههای تلخ گذشتهاش درس عبرت بگیرد یک کار را آنقدر تکرار میکند تا یا سرش حسابی به سنگ بخورد و ادب شود و یا این که بالاخره تاکتیک سنگ پای قزوین بودن جواب بدهد و جایی در ستونی (حتی کوچک) حرفهای او نیز منعکس شوند و سرانجام از میان چهارصد پانصد شماره از مجله، گوشهای از یک شماره هم به نام او سند بخورد و به یادگار بماند. چه اشکالی دارد؟ بگذارید این هم میراث نیکوی ما باشد برای نسلهای بعد از خودمان. کسی که از آینده خبر ندارد!
ع. قریب از تهران: تازگیها داشتم برای چندمینبار قسمت اول سریال فرینج ر انگاه میکردم، سریالی که حتی تلویزیون خودمان آن را نقد کرد، البته به سبک خودشان. توجه کردهاید بعد از یازده سپتامبرسوژهی اصلی یا فرعی چند فیلم یا سریال درمورد سقوط هواپیما بوده است. اگر آمار بگیریم رقم عجیبی میشود، شاید در حد یک پرونده برای مجله.
کیوان حسینپور از ساری: اطلاق «صنعت هنر» به سینما لااقل در ایران شوخی تلخی است. صنعت، واجد مفاهیمی است که مدتهاست معنای خود را از دست داده، مثل تکنولوژی، سود، زیان، تبلیغات. از وجه هنری سینما هم غیر از استثناهایی که در هر شرایط زمانی رشد میکنند، چه فاکتوری برای هنر هفتم در این مرز پرگهر باقی مانده؟ البته غیر از مجادلات مختلف بین سینماگران، مدیران دولتی و هنرمندان. نتیجهی سینمای دولتی و گلخانهای همین است. سینمای قبل از انقلاب، حتی فیلمفارسی حداقل فردین را داشت و خاطرهساز بود. و مهمتر از همه اگر در مقطع انقلاب به مشکل خورد دستکم خصوصی بود. مخالفان فیلمفارسی و مروجان پاراجانف و رنگ انار نتیجهی کارشان را ببینند! با دیدن روی جلد ویژهنامهی عید، معلوم است حساسیتها نسبت به عکس روی جلد بیشتر از قبل شده. بهتر است طرح جلد ویژهنامهها طرح مربوط به پروندهی آن شماره و بقیهی شمارهها به جای عکس، پوستر فیلم باشد که بار تبلیغی و جذابیت بصری بیشتری دارد.
سیدایمان سیدی از درگز: 7 اردیبهشت آمدهام خانهی پدرم که شمارهی 457 را بگیرم که میبینم مجله در بدترین وضع ممکن زیر بارانهای بهاری افتاده و مادرم آن را برایم خشک کرده و کاغذها آنقدر باد کردهاند که دوبرابر حجم مجله شده. یک لحظه میخواهم بترکم اما لبخند مادرم مرا هم به خنده وامیدارد و حالا به تقدیر خریدن مجله پیش از رسیدنش پی بردم.
محمد پارسا از اهواز: چهقدر دلم به حال این سینمای بیحرف، بیابتکار و بیهدف و بیشور و اشتیاق میسوزد. کجاست جسارت آژانس شیشهای؟ کجاست سادگی خانهی دوست کجاست؟ فلسفهی ناب هامون، جسارت اعتراض، شعر گبه، درد بوتیک کجاست؟ کسی نیست اینان را از خواب بیدار کند؟
محسن الف. از بهشهر: همیشه فکر میکردم چهرهی رضا کاظمی را کجا دیدهام. نگو یکی از هامونبازها بوده! مستندی که با فراخوان چاپشدهاش در مجله، مرا بیشتر پیگیر مجلهی «فیلم» کرد. همیشه حسرت این را میخورم که چرا نباید زودتر با «فیلم» آشنا میشدم. چهقدرش تقصیر خودم بود که دیربهدیر به دکهها سر میزدم و لابد تعداد اندک مجله در دکهها هم زودبهزود تمام میشد. ولی مثل بیشتر وقتها ترجیح میدهم تقصیر را گردن مجله و نظام نامناسب توزیع در شهرستان بیندازم.
علی رمضانی از روامهران: سال گذشته پیشنهاد دادم برای نودسالگی استاد کاوسی در ماهنامه مطالبی در تقدیر و تشکر از ایشان منتشر کنید. حالا برای دیگر عزیزان این برنامه را اجرا کنید. شما که پایهگذار برخی برنامهها در مطبوعات بودهاید.
رامک اخوان از رشت: آقای گلمکانی عزیز در مطلب زیبایی خواستار استفاده بهجا از پلانسکانس در فیلمها شدند، البته با ذکر مثال. اما دوست عزیز پیرزن هشتادساله را با لوازم آرایش دیور و ارکانسیل و بورژوآ هم بزک کنید باز همان پیرزن است. فیلمی که پشتش اندیشه نیست، فیلمنامه ندارد، کارگردان افتخارش اینست که من کتاب نمیخوانم، با هزارتا پلانسکانس، صدتا جامپکات، دوربین روی دست دوربین یا روی پا باز هم همان است. چرا تلاش میکنیم ضعف ساختاری فیلم و سینما را به چیزهای نامربوط، مربوط کنیم؟ بهنظرم مطالب و نقدهایی که دربارهی عشق نوشته شده، بهنوعی هنرمندانه و باظرافت سینمای هانکه را دور میزند و آن را خالی از اندیشه نشان میدهد و بیشتر من خواننده را که هنوز ندیدمش، از فیلم دلسرد میکند. بهخصوص مطلب رضا کاظمی نویسندهی بااستعداد که بدجوری پیچیده و به روش به زعم خود فرامدرن مینویسد.
رامین رحمانی از اردبیل: نحوهی ارایهی مطالب بهخصوص «فلاش بک» شده عین مسئله تفاوت نوع پوشش بازیگرهای سینما و تلویزیون. سانسورشدهها در مجله چاپ میشوند و نوشتههای اصلی در سایت!
- دوست عزیز، سانسور ما در مجله و سایت یکسان است و معیارشان فرقی ندارد. فقط به دلیل حجم پیامهای رسیده ناچاریم مقداری از آنها را برای چاپ در مجله حذف و کوتاه کنیم.
علیرضا حسینیموسوی از مشهد (فیلمساز تجربی مستقل): اتفاقهای سینمایی و تولیدات مستقل در مجلهی حرفهای و مستقل شما کمرنگ است.
- و البته با اطمینان میگوییم که هیچ نشریهای هم به اندازهی «فیلم» به این نوع سینما نمیپردازد.
سعید سلیمی از تهران: داشتم مطلب مرحوم کاوسی در شمارهی 236 درمورد زنان فیلمساز را میخواندم. باید بگویم مردی برای تمام سطوح و تمام فصول بود.
سمیه از شیراز: قیمت ماهنامهی «فیلم» برای من بالاست. این ماه نتوانستم آن را بخرم. میدانم دست شما نیست. چهکار میشود کرد؟ خیلی سخت است، خیلی...
بهنوش نصرتی از شیراز: مطلب آموزندهی رضا کاظمی درمورد آسیبشناسی دو نقد که خطاب به یکی از خوانندگان بود، به من هم یاد داد بعد از این موقع اظهارنظر راجع به فیلمها دقت بیشتری در ادبیات گفتاری و نوشتاریام بکنم.
اوکتای بخشایش از تهران: به علت گرانی روزافزون پیشنهاد میشود مجلهی «فیلم» از ماهنامه به فصلنامه تغییر پیدا کند که هم مقرونبهصرفه باشد و هم حجم مطالب پربارتر باشد تا بلکه مجله از رنج گرانی و لاغری نجات یابد.
حسین عموبیگی از اصفهان: در مجله قسمتی را به نقدهای منتقدان بزرگ روز دنیا و نظراتشان دربارهی فیلمها اختصاص دهید. وقتی در گزارش جشنوارههای خارجی داستان بعضی از فیلمها را میخوانم، آن را با داستانهای فیلمهای خودمان مقایسه میکنم و میگویم ایکاش ما هم اجازهی ساخت فیلمها با موضوعهای مختلف برای رونق سینمایمان را داشتیم. پیشنهادی دارم برای رضا کاظمی و نویسندگان دیگر مثل شهزاد رحمتی. بهنظرم فیلمهای مهم هنری سال 2000 به این طرف را در قسمتی جدید، هر ماه، نقد کنند. بهخصوص برای دیدن مجدد آنها یا خواندن نقدهای جدید بر این فیلمها یا برای کسانی که تازه این فیلمها را میبینند. چند شب پیش تلویزیون مخمصه را نشان میداد، از دوبلهی شگفتانگیز فیلم با آن دو صدای جادویی از خسروشاهی و اسماعیلی روی بازیگران اصلی در حیرت بودم و آن را با دوبلههای این سالها مقایسه کردم. ایکاش نقدی بر دوبلهها و صداهای عجیب و غریب این چند سال میکردید.
سیدجواد قدمگاهی از نیشابور: درگذشت دو غول نقد سینمای فیلمفارسی و هالیوود بسیار غمناک بود. لطفا گزیدهی نقدهای ایشان را دربارهی فیلمهای ایرانی چاپ کنید. در مورد فیلم جدید فرهادی بیشتر بنویسید. یک پیشنهاد برای آقای احمد امینی دارم که یک ویرایش جدید از کتاب «صد فیلم سینمای ایران» را یا در مجله یا جداگانه چاپ کنید.
محسن دلدار از شیرگاه: چرا کاغذ مجله را کاهی/ رنگی نمیکنید؟
بهنام عزیزی از بافت: چرا نیما حسنینسب دیگر گفتوگو نمیکند؟ گفتوگوی سال پیش با عباس کیارستمی و لیلا حاتمی آنقدر جذاب بود که دهبار خواندمشان.
مجید طهماسبی از محمودآباد مازندران: چندوقت است دربارهی صداهای ماندگار هیچ مطلبی نمینویسید.
رضا پاکنژاد از تهران: «جشنوارهی کوچک من» شروع خوبی داشت. ولی بهمرور افت محسوسی کرده و مشخص هم شد برخلاف ادعای آقای طالبینژاد ایشان هم ماهواره تماشا میکنند هم تلویزیون. بخش «نقد خوانندگان» متحول شده؛ کیفیت نقدها بالا رفته و همسطح نویسندگان مجله شدهاند. قبلاً نقدهای بیشتر و کوتاه چاپ میشد. این روش باعث شده خوانندگان زیادی قلم را زمین بگذارند که البته امیدوارم اشتباه کنم. به هر حال ما عاشقان سینما از نوجوانی با شما مو سپید کردیم (و بعد از بیست سال نقدی هم از ما چاپ شد) دلمان گرفت که البته امیدوارم فقط دل من باشد. همیشه این گفتهی آقای صلحجو دربارهی نقد خوانندگان در ذهنم است: «کم گوی و گزیده گوی چون در گران».