هیولا؛ ترکیب مدیری و قاسمخانی دوباره جواب میدهد؟
سریال هیولا یک کمدی شخصیتمحور است و مدیری پس از سالها وقفه در همکاری با پیمان قاسمخانی - که بهترین سریالهایش را نوشته- دوباره به مسیر اصلی اثرگذاریاش بازگشته است. یک کمدی سیاه انتقادی که هم اغلب معضلات روز را در بر میگیرد از جمله اختلاس، پولشویی، بوروکراسی در برخی نهادها، فقر و ....که اغلب در همین ماهها و سالها هم مابهازای بیرونی دارند! و علاوه بر این، رویکردی اخلاقی را مطرح میکند. معلمی به نام شرافت (فرهاد اصلانی) که جد اندر جد با شرافت و اخلاق زیستهاند، حالا با فشار خانواده کمکم به این نتیجه میرسد که به قول شخصیت کامروا (مهران مدیری) «چراغ خاموش» حرکت کند و از دویستهزارتومان تا سیمیلیون را هم به عنوان رشوه و زیر میزی قبول میکند و بهتدریج دیگر شرافت، آنطور که قبلاً خط قرمز او بود، مطرح نیست و به نوعی رنگ میبازد. البته این خط داستانی مخاطب را یاد مجموعه موفق زدن به سیم آخر میاندازد و در اینجا هم شاهد یک معلم شیمی هستیم که وارد مسیری غیرشرافتمندانه و خلاف آرمانهایش میشود اما مدیری توانسته این تأثیرپذیری را ایرانیزه کند و با جامعهی ایرانی وفق دهد.
از لحاظ ساختاری بعد از سالها تجربهاندوزی مدیری، طبعاً سریال، اجرای شستهرفتهای دارد، اما برگ برندهاش بازیهای سریال و برخی نکات ظریف در شخصیتپردازی است. فرهاد اصلانی در برخی سکانسها یکتنه بار موقعیت را به دوش میکشد و بهخوبی طی طریق یک فرد مظلوم و آرام و تابع قانون و اخلاقمدار را نشان میدهد تا تبدیلش به فردی که کمکم از بوی پول بدش نمیآید و از خرید ماشین تا شرکت در مهمانیهای آنچنانی را تجربه میکند. او بهخوبی توانسته هم شرمندگی و اخلاقمداری را ملموس جلوه دهد و هم حالت دوم را که به قولی «شترسواری دولا دولا» میکند؛ از یک طرف به معلمان و همکارانش اطمینان میدهد و از طرفی دیگر با هر پیشنهاد مالی کامروا ابتدا بهسختی مقابله میکند و بعد نرم میشود و میپذیرد. اصلانی که کمتر در فیلمهای کمدی بازی کرده و به عنوان کمدین صرف، در کارنامهاش فیلمی وجود ندارد، بعد از بازی استادانه در مغزهای کوچک زنگزده و بازی دیگرش در کلمبوس، با این بازی نشان میدهد که همچنان تمام ناشدنی است و اگر شخصیتپردازی، مجال پرورش به او دهد، بهخوبی میتواند همدلی مخاطب را برانگیرد.
در میان بازیگران زن هم بدون شک شبنم مقدمی بهترین است. جالب اینکه مقدمی در چند سال اخیر با بازی در فیلمهایی مثل اکسیدان و کلمبوس استعداد جدیدی از خودش در زمینهی بازی کمدی ارائه کرده و در هیولا نیز درنقش همسر شرافت یکی از پختهترین بازیهایش را دارد. زنی که حرفهایش به شکلی است که انگار به در میگوید تا دیوار بشنود! مدام از اخلاق شرافت و پاکیزه و منزه بودن شوهرش دفاع میکند اما فن بیان و میمیک صورتش طوری خلاقانه به خدمت گرفته شده که کاملاً در تضاد با دیالوگهایش قرار میگیرد و به نوعی مدام شوهرش را و در واقع سبک زندگی معلمی و اخلاقمحوری و درویشمسلکی و سادهزیستی را به تمسخر میگیرد و مقدمی این دوگانگی را باورپذیر کرده است و کافیست بازی او را مقایسه کنید در نقشهای جدی کارنامهاش، از فرزند خاک گرفته تا شبی که ماه کامل شد که نشان میدهد توانایی بازی در هر دو زمینه را داراست. در واقع انتخاب بازیگران و ترکیب آنها یکی از برگ برندههای اصلی سریال است.
البته سریال در دو قسمت آغازین از لحاظ ریتم و ضرباهنگ کند شروع شد و کمی طول کشید تا داستانش را شروع کند اما از قسمت سوم و از زمانی که معلم داستان به نوعی جزو «خودی»های گروه کامروا شده، ریتم و ضرباهنگ بهخوبی بیننده را همراه میکند. گرچه بهخاطر اینکه تا قسمت ششم همچنان تقابل شرافت و گروه کامروا بر یک مدار میچرخد، مخاطب منتظر است که بالاخره اتفاق جدیدی رخ دهد که باید دید در نیمهی دوم سریال رخ خواهد داد یا نه.
اما از لحاظ مضمونی، هیولا حرفهای مهمی برای گفتن دارد. هر چند بالاخره باید برخی خطوط قرمز و ممیزی را رعایت کند، اما با وجود این، تیغ تیز انتقادش را سمت سیستمی میگیرد که همه در پی چپاول قشر ضعیف جامعهاند. سیستمی که مثلاً در یک کارخانه، ده شرکت صوری وجود دارد با نامهای اختصاری و هیأت مدیرهای که یکسان است و مثلاً در یکی از قسمتها، با میزانسن ظریف مدیری برای معرفی آنها در جلسه به شرافت، سه نفر فقط جای صندلیشان را عوض میکنند! که کاملاً با نمونههای واقعی انطباق دارد و نشان میدهد قاسمخانی، امیر برادران و مدیری علاوه بر سرگرمیسازی قصد روشنگری و تلنگر زدن به مسائل اجتماعی را نیز دارند. اما کمی هم در این زمینه در برخی مواقع سطحی کار شده و سریال شعارزده شده که شاید در قسمتهای بعدی این ضعف برطرف شود. در واقع اگر در سریالهایی مثل شبهای برره مدیری سعی میکرد در لفافه و به طور غیرمستقیم انتقادهای اجتماعیاش را مطرح کند و بسیار موفق بود، در هیولا دقیقاً مانند برنامهی دورهمی انگار صرفاً به «گفتن» معضلات بسنده کرده و «چگونه گفتن» کمتر برای او حائز اهمیت بوده است.
سالهای دور از خانه؛ سرگرمکننده و خوشرنگولعاب
این سریال به شکل آشکاری دنبالهی سریال شاهگوش محسوب میشود، بهخصوص با دو بازیگری که نقشهای اصلی را در هر دو سریال ایفا میکنند. یعنی احمد مهرانفر و هادی کاظمی و حتی خیلیها به جای نام اصلی سریال از آن به عنوان «شاهگوش2» یاد میکنند! در واقع شاید برای اولینبار در سریالهای ایرانی با یک spin off روبهرو هستیم. اصطلاحی که کمتر معادل فارسی میتوان برایش پیدا کرد اما شاید بهترین ترجمهاش «محصول جانبی» باشد. بدین ترتیب چند شخصیت فرعی از یک سریال،شخصیتهای اصلی سریالی دیگر را تشکیل دادهاند، البته با همان حالوهوای اولیه و شناسنامهای حداقلی، منتها در داستانپردازی، مسیر روایت به سمتی متمایز از سریال اصلی یعنی همان شاهگوش میرود. هر چند در دیالوگها و موقعیتها، مرتب به لوکیشن محوری سریال شاهگوش یعنی همان کلانتری و شخصیتهایش ارجاع داده میشود.
مجید صالحی در اولین تجربهی سریالسازیاش برای شبکهی نمایش خانگی، گام اول را محکم برداشته. سریالی که دقیقاً در مقابل سریال هیولا از نظر رویکرد کمدی قرار میگیرد و سعی میکند از کمدی اسلپ استیک گرفته تا شوخی با لهجهها و تأکید کاریکاتورگونه به شکاف طبقاتی جامعه، مخاطب را سرگرم کند. احمد مهرانفر راکورد حسی در شاهگوش را در این سریال بهخوبی حفظ کرده، طوری که فقط کافیست کار او را در کنار ایفای نقشش در مجموعهی پایتخت قرار دهیم که هیچ شباهتی با هم ندارند. اما هادی کاظمی همان تیپ آشنایش را دارد که بیشتر با میمیک صورتش و زیر و بم کردن صدایش قرار است طنز ایجاد کند.
یکی دیگر از ویژگیهای مهم سریال این است که زیاد در بند این نیست که حتماً باید رویکرد واقعگرایانه نسبت به معضلات داشته باشد. بلکه سعی کرده نگاهی فانتزی و کاریکاتوری نسبت به مقولاتی مثل فقر، اعتیاد، کارتنخوابی، بیکاری و ازدواج و زندگی تجملاتی داشته باشد. مثلاً انواع و اقسام فقیرانی که شبها گرد هم جمع میشوند و آواز میخوانند و میرقصند که اوجش در مجلس عروسی بود که خود خنجری پشت میکروفن قرار گرفت! در واقع موضع نویسنده و کارگردان گویی این بوده که از تلخی سوژهها کاسته و سعی کنند با موقعیتهای بامزه و خوشرنگولعاب مخاطب را همراه کنند که تاکنون طبق آمار موفق بودهاند.
نهنگ آبی؛ بهترین سریال از نظر کارگردانی
نهنگ آبی با مضمونی ملتهب و ساختاری متکی به تعلیق و بازیهای جذابش، خیلی خوب داستانش را شروع کرد و شخصیتهایش را از حالت تیپ فراتر برد و به آنها فردیت داد. از لحاظ ساختاری و فرم بصری نیز بالاتر از سایر سریالهای شبکهی نمایش خانگی قرار گرفت. اما این سریال هم به دام تکرار افتاد. و البته یک حاشیهی خیلی عجیب هم داشت. لیلا حاتمی که برای اولین بار در شبکهی ویدئویی حضور پیدا میکرد و در تبلیغات هم روی بازی او مانور بیشتری نسبت به سایر بازیگران داده میشد، ناگهان از داستان حذف شد. مخاطبان ابتدا فکر کردند که این تغییر عجیب، جزیی از درام است اما کمکم زمزمهی اختلاف حاتمی با عوامل سازندهی سریال به گوش رسید تا در نهایت خودش ماجرا را به شکل آشکاری بیان کرد. البته او چند بار با فریدون جیرانی همکاری کرده، ولی به نظر میرسد مشکل اصلیاش با تهیهکننده و نویسندهی کار باشد. ماجرا از این قرار بود که حاتمی در همان روزهای اول میگوید که شخصیت من باید پر و بال و قوام بیشتری داشته باشد و به او قول داده شد بهتدریج این گسترش شکل میگیرد اما هر چه از سریال گذشت، به زعم حاتمی، توجهی به خواستهاش نشد و او هم طبق روال مرسوم سالهای اخیر که در میان بازیگران مد شده، خودش را از بازی در سریال کنار کشید تا هم مخاطبانی که هزینه و وقت و حوصله بابت دنبال کردن سریال صرف کردهاند سردرگم شوند و هم شاخوبرگ داستانی تازهای به داستان اصلی اضافه و در واقع تحمیل شود که طبعاً سریال را از رمق انداخت. هر چند در شکل کنونی هم نهنگ آبی از لحاظ اجرا و کارگردانی بهترین سریال شبکهی نمایش خانگی در ماههای اخیر است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: