اگر جایزهی «لوح زرین بهترین بازیگر نقش دوم مرد [معادل نقش مکمل امروز] به پرویز پرستویی برای دیار عاشقان را جایزهای در مرتبهی دوم ارزش و اهمیت به نسبت «لوح زرین بهترین بازیگر نقش اول مرد به حسین پرورش برای نقطهضعف به حساب بیاوریم، زندهیاد پرورش نخستین برندهی جایزهی بازیگری در تاریخ جشنوارهی فیلم فجر به شمار میآید.
لوح زرین در سالهای اولیهی برگزاری جشنواره، معادلِ سیمرغ بلورین امروزی بود. جشنوارهای دولتی و عجیب که در نخستین دورهاش به هیچ فیلم بلندی جایزه نداد، حتی از افراد شایسته هم برای نامزدی یا در مقام «تحسین» آنها هیچ نامی نبرد. در دورهی دوم نیز بهکلی بازیگران زن را نادیده گرفت و تازه از دورهی سوم به بعد بود که زنان (پروانه معصومی، جیران شریف) را شایستهی برنده شدن تشخیص داد. به هر حال در جشنوارهی دوم نیز آشکار بود که جایزهی پرورش، ارزش و اعتبار بیشتری از جایزهای که به بازیگر نقش دوم داده شده بود دارد. از همان سالها نیز تا همین چند سال پیش برنده شدن یک بازیگر به عنوان بهترین بازیگر نقش اول جشنواره، به او اعتباری میبخشید و چنین بازیگرانی اگر هوشمندانه عمل میکردند و شانس و اقبال هم میداشتند، میتوانستند در ادامهی فعالیت، کارنامهی وزینی برای خودشان دستوپا کنند. پرورش اما دیگر در جلوی دوربین هیچ فیلم و سریال دیگری حاضر نشد. نگارنده حتی به یاد دارد که زندهیاد حمید رخشانی در مصاحبه با گاهنامهی «سینمای نوین» گفته بود که در شروع ساخت نخستین فیلمش راه دوم به بازی حسین پرورش در کنار فریماه فرجامی اندیشیده بوده اما پرورشِ 52ساله خودش را برای چنین نقشی پیر میدانسته و سرانجام ناصر طهماسب و پروانه معصومی (بازیگر نقش مقابل پرورش در کلاغ) جایگزین این دو شده بودند. همین نقل قول از کارگردانش نشان می دهد پرورش به عنوان چهرهی آشنای مردم کوچه و بازار (با سریال پربیننده و جنجالی اشک تمساح) تا چه حد اهل مراقبت از نام، چهره و کارنامهاش بوده است.
حضور در فیلمهای بیضایی هنوز هم برای بیشینهی اهالی بازیگری در ایران وسوسهای بزرگ است. چه کسانی که همواره به او پیغام دادهاند بدون دستمزد و هیچ پیششرطی حاضرند در فیلم بعدی استاد بازی کنند. پرورش این بخت را یافت که در کلاغ سومین فیلم استاد، نقش اصالت، گویندهی تلویزیون، را ایفا کند. نمایش عمومی کلاغ به نخستین سال پس از انقلاب افتاد و چندان که باید فیلم و نقش دیده نشدند. اما خیلی زود مهدی صباغزاده، فیلمساز جوان، برای نقش مهمی از نخستین ساختهاش آفتابنشینها در کنار علی نصیریان به سراغ پرورش آمد. او نقش وزیری از کابینهی شاهنشاهی را که پدرش ارباب زورگوی یک روستا است و توسط روستایی ستمدیده (نصیریان) به قتل میرسد بازی کرد. آفتابنشینها به عنوان یک فیلم انقلابی نمایش گسترده و موفقی داشت. پرورش در گام بعدی به یک سریال تلویزیونی دعوت شد: نقش نخست داستان به نام «محمدعلی شاهدوست» در اشک تمساح که پخش آن گویا از بهمن 1361 از شبکه اول شروع شده بود و تا نوروز 1362 ادامه یافت، جنجالهای فراوانی را در پی داشت. شاهدوست مدیر کل حسابداری وزارت دربار شاه است که پس از انقلاب تقریباً مخفیانه و در بیم و امیدِ گیر افتادن یا گریختن از دست انقلابیون به این در و آن در میزند. مردی (که سرانجام معلوم میشود انقلابینماست) به نام فضایلی که میکوشد از آب گلآلود ماهی بگیرد مدام شاهدوست را تهدید میکند، تا آنکه سرانجام دست فضایلی برای شاهدوست رو میشود. البته اولین و تنها نمایش اشک تمساح - از قرار - به پایان طبیعی و منطقی خودش نرسید و بهنوعی سرهمبندی قصه و حذف برخی قسمتهای بعدی سریال که به علت سانسور کلی، زودتر از تدوین اولیه توسط سازندگانش به پایان تحمیلی آن انجامید، باعث شد تا اشک تمساح بسیار زودتر از حد معمول از خاطرها محو شود. آنزمان هنوز بحث جداسازی گریم بازیگران مرد و زن و اجرای گریم بانوان از سوی چهرهپرداز بانو جدی گرفته نشده بود و همین مسأله (وجود نام گریمور مرد در تیتراژ اشک تمساح) حساسیتهایی را برانگیخت و در نهایت به تفکیک مجریان گریم در تلویزیون و حتی سینمای ایران انجامید. به همین سبب پرورش نتوانست پس از بازی در فیلم آخرش نقطهضعف از طریق بازپخش اشک تمساح به مردم و حتی کارگردانهای تلویزیون و سینما، نام و چهره و قدرت بازیگریاش را یادآوری کند و امکان حضور در آثار تازهای برایش به وجود بیاید. میمانَد این نکتهی مهم که در شروع دورهی جدید سینمای ایران و متولیان انقلابی و دولتیاش بازیگران - حتی آدمهای بسیار موجهی مانند فرامرز قریبیان و همگنان او - به هر بهانهای از یک سال تا چند سال ممنوعازکار میشدند. البته هر قدر ممنوعالتصویری کسانی از جنس قریبیان و زندهیاد داود رشیدی در آن زمان رسانهای میشد، بودند کسانی چون پرورش هم که در صورت (و احتمال) ممنوعیت، حتی خبر بیکار شدن آنها هم به هیچ رسانهای راه نمییافت. به هر حال این هم یک احتمال است که باید در خصوص او در نظر گرفته شود که به هر حال، ممکن است یکی از علتهای دوری همیشگیاش از آیندهی سینمای ایران بوده باشد...
در تنها زندگینامهی در دسترس از پرورش به عنوان مقدمهی - شاید - تنها مصاحبهی موجود یا در دسترس از او در مصاحبهاش با مجلهی «فیلم» شمارهی 10 (15 بهمن 1362؛ مقارن با همان جشنوارهای که پرورش جایزهی مهم عمرش را در آن دریافت کرد) که خیلی هم کوتاه است آمده: «حسین پرورش بازیگر سینما و تئاتر، و استاد رشتهی بازیگری در دانشگاه است. وی از سال 1337 تا 1341، دورهی عمومی تئاتر را در یکی از دانشگاه های آمریکا گذرانده و سپس، یک دورهی دوساله دانشگاهی را نیز در همین زمینه طی کرده است. از سال 44 تا سال 50، در یکی از استودیوهای فیلمسازی آمریکا، کار عملی بازیگری را آغاز کرد و چندی پس از شروع کار فراگیری، و همراه با آن، در کلاس های این استودیو به آموزش این فن نیز پرداخت. طی همین دوره، نقشهای کوتاهی در شش قسمت از شش مجموعهی تلویزیونی بازی کرد. پرورش، پس از بازگشت به ایران، از سال 1352 به تدریس بازیگری در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشکدهی هنرهای دراماتیک پرداخت و در این مدت، تنها در چند نمایش تلویزیونی شرکت کرد... پرورش هماکنون سرپرست بخش تئاتر دانشکدهی هنرهای زیبا است».
بجز اینها در میان آثار زندهیاد خسرو شکیبایی نیز ردّ و نشانی از تلهتئاتر با خشم به گذشته بنگر (1354) به کارگردانی حسین پرورش بر اساس نمایشنامهای از جان آزبرن دیده میشود که نگارنده هنوز آن را ندیده است. چند سال پس از غیبت همیشگی پرورش، در دیماه 1390 نیز خبر انتشار نمایشنامهی یک نوکر و دو ارباب اثر کارلو گولدونی با ترجمهی پرورش توسط نشر «قطره» در قالب کتاب منتشر شد. این، تقریباً همهی آن چیزی است که این سو و آن سو از هنرمندی که به پستوی خموشی پناه برده یا رانده شده بود دستگیر آدم میشود. البته در شمارهی 3 مجلهی «کتاب صحنه» (پاییز 1377) هم حسین آزموده (که پیداست در دانشکده شاگرد کلاس پرورش بوده) در قالب مقالهی «یادداشتهای کلاس درسِ» استادش را بر اساس جزوههای بهیادگارمانده از او نوشته و منتشر کرده، آزموده همچنین کلاس درس پرورش را «نو، جذاب و بسیار کاربردی» توصیف کرده است. مقالهاش نیز خواندنی و دربردارندهی نکتههای مهمی دربارهی کمدی، تراژدی و ملودرام است.
آن مصاحبهی منتشرشده در شمارهی 10 «فیلم» نیز در سه صفحه به گفتوگو دربارهی مسائل تئوریک بازیگری اختصاص داشت. پرورش نیز مدرس دانشگاه بود و ضمن بیان نکتههایی مهم در مصاحبه به این موضوعِ (داغِ آن روزها) یعنی تفاوت بازیگری در سینما و تئاتر پرداخته بود. آن روزها خیل بازیگران تئاتر در حال کوچ به سینما و تلویزیون بودند و خب، پرورش هم ضمن داشتن انبانی از مباحث تئوریک، خودش یکی از همان کوچندگان بود که - صرفنظر از حضورش در شش سریال خارجی - تاریخ کوچش (در ایران) به سالهای قبل از انقلاب برمیگشت.
پرورش بهنوعی شاهنقش زندگی هنری و سینماییاش را در نقطهضعف به یادگار گذاشت. یکی از نخستین نشانهها و طلایهداران آنچه بعدها «سینمای جدید ایران» خوانده شد و منظور، سینمایی بود که بعد از انقلاب با هزار اگر و اما و قید و شرط و نظارت و «حمایت» و هدایت، سرپا ماند (نگه داشته شد) و البته به توفیقهایی - از جمله جهانی شدن سینمای بومی ایران - نیز انجامید.
نقطهضعف نخستین فیلم زندهیاد محمدرضا اعلامی هنوز هم دیده و تحسین میشود و برای عدهای حکم یک فیلمکالت را دارد. نسخههایش دست به دست میشود. دربارهاش مینویسند و حرف میزنند، هر از گاهی جلسهی نمایش و نقد و بررسی برای فیلم برگزار میکنند و مدام از کارگردانی امیدوارکننده (هرچند که اعلامی در ادامه کمتر توفیقی در آثاری با همین عیار از خود نشان داد) به همراه فیلمبرداری همیشه خوب علیرضا زریندست، موسیقی بابک بیات و بازی خوب هر سه بازیگر اصلیاش (پرورش، گلپایگانی و هاشمپور) گفته میشود. در این میان اما تماشای نقش و حضور پرورش شاید اثری بیش از بقیهی «خوبان» فیلم بر بیننده میگذارد...
دلایل امروزینش هم (با قید همان شایدِ همیشگی) این است که نقطهضعف آخرین یادگار (و تلاقی نگاهِ) تماشاگر حرفهای سینمای ایران با بازیگری با چنین توانایی بالایی است. تواناییای که حالا با وجود ربودن مداوم جایزههای معتبر جهانی در رشتهی بازیگری راحتتر میتوان از آن سخن گفت و پرورش نیز با طلایهداریاش در برنده شدن نخستین جایزهی بزرگ بازیگری در تاریخ جشنوارهی فیلم فجر، نشان داده بود که در صورت تداوم فعالیت میتواند آوازهای جهانی (هم) برای خودش دستوپا کند. او خوشچهره بود (در نقطهضعف خندههایش گاه آدم را به یاد فردین میانداخت) و با قد متوسطش در 52سالگی و زمان بازی در آخرین فیلمش خوشاندام نیز به نظر میرسید. ضمن اینکه در آن زمان، قحطی بازیگران خوشچهره (از زن تا مرد) به سراغ سینمای ایران آمده بود و در کوران ستارهزدایی، پرورش میتوانست همدلی بیافریند و بر پرده بدرخشد که از این نظر وجودش غنیمتی بود. اما تقدیر چنین رقم نخورد، او به پستوی خموشی خزید و سایهنشین ماند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: