شبکه مستند تلویزیون از سال 1394 تا کنون اقدام به تولید و سپس نمایش مستندهای پُرتره از هفت چهره از گویندگان فیلم کرده است؛ گویندگانی که مخاطبان تلویزیون سالها صداهای آشنای آنان را در آثار گوناگون دیده و شنیدهاند و حالا با تصویر و زوایای کمتر دیدهشده از زندگی خصوصیشان نیز آشنا میشوند. اینکه چرا در این مقطع زمانی شبکه مستند روی به تولید چنین آثاری آورده شاید به حالوهوای این روزهای جامعه نسبت به جریان نوستالژی و اقبال عمومی به خاطرهبازی با دهههای پیشین بهویژه با دهه شصت شمسی و حضور پُررنگ دوبلورها در بسیاری از آثار سینمایی ایران و جهان و برنامههای تلویزیونی و رادیویی و آثار انیمیشن ارتباط دارد یا گمان میرود شبکه مزبور قصد نوعی تجلیل و پاسداشت از آنان در سنین کهنسالی و دوران بازنشستگی داشته تا قبل از آن که دیر شود، دوبلورها بتوانند برشی از زندگیشان را این بار در قاب تلویزیون ببینند.
در این رهگذر مدیران شبکه رویکرد سهل و آسانی جهت تولید این آثار داشته و کل بار ساخت را بر دوش یک مستندساز و گروه تولیدش گذاشتهاند در حالی که میشد با دعوت از گروههای بیشتر، تنوع محسوسی را در بافت تصویری این پُرترهها جاری کرد تا چنین شاهد در دام تکرار افتادن برخی از ایدهها نباشیم. برای نمونه حضور دوبلورها در خیابان لالهزار (به عنوان محلی مهم و تأثیرگذار در تاریخ دوبله فارسی با وجود سالنهای سینما و استودیوهای دوبلاژ فعال در طول سه دهه) در نگاه نخست ایده خوبی به نظر میرسد اما تکرار این ایده نهتنها ملالآور شده بلکه برای مخاطب هم قابل پیشبینی میشود که برای اثری مستند ویژگی ممتازی ندارد.
ابوالفضل توکلی (زاده 1350 در تهران) که در کارنامهاش آثاری چون یخهای بلورین، پران خیال، رگ سبز، سمفونی دوئل، جامبو یعنی سلام، روزگار بهروز (درباره بهروز رضوی) و... دیده میشود در ساخت این هفت مستند پرتره درباره دوبلورها نشان داده فرد علاقهمندی است و این حس علاقه و اشتیاق نسبت به این موضوع را در آثارش جاری کرده اما صرف علاقهمندی و میل به تصویر کشیدن زندگی دوبلورها برای ساخت مستند پرتره کافی است؟ آن هم موضوعی چنین تخصصی و مملو از اُفتوخیزهای تاریخی در سینمای ایران و اکران گسترده فیلمهای خارجی که آشنایی با این زیروبمها و روابط بین دوبلورها و استودیوها و صاحبان فیلم ضروری به نظر میرسد که دقیقاً فیلمهای توکلی در این زمینه آسیب دیده و جای خالی کارشناس و مشاور آگاه در کنار مجموعه حس میشود. از همین نقطه است که تفاوت برنامهای چون صداهای ماندگار با طراحی و نویسندگی شهرام جعفرینژاد با سایر برنامههای مشابه درباره دوبلورها مشخص میشود چرا که جعفرینژاد با آشنایی و دانش کافی نسبت به این موضوع، پا را فراتر از تعارفهای مرسوم و اینکه «چی گفتی؟» یا «جای کدام بازیگران گفتی؟» گذاشت و در برنامهاش با نگاهی تخصصی به «چهطور گفتن» و «چهگونه نقشگویی کردن» پرداخت که در واقع جستوجوی درخشانی است برای راز ماندگاری آن صداها و در گذر دو دهه از ساخت آن برنامه، هنوز هم برنامه روپایی است و از آن میتوان به عنوان مرجع تصویری شایسته از آن مقطع زمانی به کار گرفت که اتفاقاً توکلی نیز در هفت مستند پرتره از تصویرها و گفتوگوهای بهیادماندنی آن برنامه استفاده کرده است.
فیلمساز در این پرترهها زیاد هم از لحاظ ساختاری پایبند به اصول مستند پرتره نبوده و در لحظههایی از سوژههای مورد نظرش بنا به موقعیت خواسته که به جای بازی با صدا و پشت میز میکروفن، این بار در مقابل دوربین بازی کنند تا برای بیننده موقعیت متفاوتی ترسیم شود. به هر روی اینکه چهقدر این مستندها توانسته راوی زندگی دوبلورها باشد، گذر زمان قاضی باکفایتی در این زمینه جهت ماندگاری آن در ذهن مخاطبان خواهد بود، بنابراین برای کندوکاو در این مهم به بررسی این هفت فیلم میپردازیم:
آقا جلال و مِستر رابرت (50 دقیقه، تولید 95-1394)
بهترین فیلم این مجموعه از نظر فرم و ساختار و استفاده از تکنیکهای سینمایی در میزانسن و تدوین که در این مورد چند پلّه فراتر از شکل و شیوه مستندهای تلویزیونی از این دست میایستد. تصویرها و جنس روایت نشانهای از آمادگی بالای فیلمساز و دورخیزش برای ساخت مستند پُرتره سروشکلدار با اجرایی کردن ایدههای از قبل فکرشده است. بنابراین ساخت ایده چشمگیر یکی شدن دوبلور با بازیگر (در اینجا جلال مقامی با رابرت ردفورد) در سراسر فیلم سبب برانگیختگی حس همدلی و پیگیری میشود.
آغاز فیلم با تصویرهایی از سالن سینما و صدای مقامی است که کمکم صدای سایر دوبلورها و همکاران مقامی شنیده میشود و به او سلام و خوشآمد میگویند. سپس بخشهایی از فیلم گمشده/ ازدسترفته (جِی. سی. شندور، 2013) با بازی ردفورد و واپسین نقشگویی مقامی به جای او بر پرده به نمایش درمیآید و از این لحظه تا پایان فیلم شاهد مرور خاطرات و درددلها و دلتنگیهای مقامی با بازیگر محبوبش میشویم و در لابهلای این تصاویر از سایر نقشگوییهای بهیادماندنیاش به جای بازیگران مهمی چون عمر شریف و رابین ویلیامز نیز یادی شده و البته در این بین نقشگوییهایش به جای وارن بیتی از قلم میافتد. پس از آن دوربین با مقامی به بیمارستان میرود و از عارضه مغزی که چند سال پیش به آن مبتلا شد و اثر مخربی بر شفافیت صدا و نوع گفتارش گذاشت در گفتوگو با پزشک معالجش نکتههایی گفته میشود و هضم این معضل را برای اویی که سالها با صدای گرم و شفافش در آثار گوناگون صداپیشگی کرده و در خاطر بسیاری مانده و حالا باید گفتاردرمانی انجام دهد، سنگین میکند. این سنگینی در نوع نگاه و گفتههایش در بخش حضور در لالهزار نیز دیده میشود و مقامی به سان غریبهای در جایی حضور دارد که خاطرههای پُرشماری از دوران سینما رفتن و فیلم دیدن و بعدها دوبله در استودیوهای آنجا داشته و در برابر بافت دگرگونشده امروز این خیابان و در هجوم بیامان موتورسیکلتها حسرتوار میگوید: «دیگه لالهزار نیست، موتورزار هست. لالهاش رفته و زارش مونده!»
فیلم در بررسی چگونگی نقشگوییهای مقامی بیاثر عمل کرده و تنها با ذکر عنوان اکتفا میکند تا اینکه در انتها باز به سالن سینما برگشته و در حالی که سکانس پایانی فیلم و صحنه غرق شدن بازیگر را میبینیم، مقامی هم نگران موقعیت خطرناک بازیگر به حالت کمک دستش را دراز میکند و او را نجات میدهد تا شمایلی باشد از یکی شدن دوبلور و بازیگر آن هم از جنس و حالوهوای دورانی که گذر کرده و آنها به سالهای پایان کارشان رسیدهاند.
زاده مهر (59 دقیقه، تولید 95)
همراه شدن با ایرج رضایی در کوچهباغهای زادگاهش روستای گوراب در جاده چالوس و جستوجو برای پیدا کردن استودیوهای سابق دوبلاژ در خیابان ارباب جمشید بهعلاوه فصلهای شعرخوانی پُراحساس اشعارش، بخشهای مهم و پُررنگ این مستند هستند. فیلم اطلاعات کمتر گفتهشدهای چون سابقه فیلمنامهنویسی رضایی در فیلمهایی چون حریص (شکرالله رفیعی، 1352)، گذر اکبر (محمدعلی زرندی،1351)، بهار در پاییز (مهدی فخیمزاده، 1366) و بازی در نقش وکیل مدافع در از فریاد تا ترور (منصور تهرانی، 1359) در کنار چگونگی شکلگیری تیپ کارتونی معاون کلانتر و دوبله سریال ارتش سری ارائه کرده و از این جهت موفق عمل میکند. اما در مورد اجرای ایده دو ایرج رضایی از نظر تصویری کنار هم و در پشت میز ضبط صدا در استودیو چندان موفق نبوده و بهنوعی سرگردان است چرا که با دوبلوری طرفیم که برای آن رویه از شخصیت و بخش وجودیاش قصد مرور خاطرات و درددل دارد ولی خیلی بیحوصله و کمرمق است و انگار از روی ناچاری این کار را انجام داده و حس ملالانگیزی به مخاطب القا میشود. در این بین، فیلم از دو نقشگویی مهم کارنامه ایرج رضایی بهراحتی عبور کرده و هیچ اشارهای نمیکند؛ یکی نقشگویی اندازهاش به جای ژان گابن در نقش دنیس فاراند در دوبله غروب تبهکاران (ژان دلانوی، 1967) و تشکیل ترکیب دونفرهشان با زندهیاد عطاالله کاملی (به جای رابرت استک) و دیگر نقشگویی به جای تاتسویا ناکادای در نقش پادشاه هیدتورا ایچی مونجی در دوبله آشوب (آکیرا کوروساوا، 1985) که تناسب باورکردنی به جای چهره این نقش و نوع بازی بازیگرش داشته و جای خالی بررسی این دوبلهها در فیلم بهشدت احساس میشود.
مرد لبخند (48 دقیقه، تولید 95)
فیلمی آرام و بیحاشیه که در تناسب با شخصیت سوژهاش یعنی ناصر ممدوح است. دوربین این بار به جای لالهزار به سمت خیابان سی تیر (قوامالسلطنه سابق) رفته و دوبلور را تا محل سابق استودیو میثاقیه (انبار کنونی بنیاد سینمایی فارابی) همراهی میکند. محلی که نخستین بار ممدوح در ابتدای دهه 1340 با فیلمنامهای به عنوان «نه مثلِ یک بیگانه» در دست به ملاقات صاحب استودیو میرود و در اینجا ممدوح از اضطراب و هیجان و خجالتی بودنش میگوید و چهطور غیرمنتظره همان روز جذب استودیوی دوبلاژ شده و آن خاطره را در این زمان بهنوعی بازی میکند. نقطه اتکا فیلم با وجود معرفی انواع نقشگوییها، شیوه مستندگوییهای جذاب، اجراهای برنامهها و مسابقههای تلویزیونی و تجربه بازیگری در چند فیلم و سریال به خانوادهدوستی و منش رفتاری و اخلاقی ممدوح در ارتباط با احترام به خانواده و توجه و پرستاری از همسر است که در موازات با شخصیت و حتی نوع جنس صدا و لحن گفتاریاش قرار میگیرد. از لحظههایی که برای اثری مستند نقطه ضعف به حساب میآید نیاوردن نام در امتداد شب (پرویز صیّاد، 1356) چه به عنوان زیرنویس و چه از زبان ناصر ممدوح به هنگام نمایش قسمتهایی از آن با بازی ممدوح در نقش آهنگسازی به نام کاوه است که چون نخستین تجربه تصویری ایشان در سینماست از نظر استناد تاریخی و بینندهای که ممدوح را با آن شکلوشمایل متفاوت با امروز میبیند بهتر بود که این عنوان ذکر شود.
ادامه دارد...