تقریباً هر سال ویترین جشنواره با چند فیلم خوب، تعدادی سینماگر سرشناس و چند کشف دلپذیر سینمایی آراسته میشود و نظر منفیبافیهای شتابزده دربارهی بیفیلم بودن جشنواره را باطل میکند. این دوره هم طبق روال همیشگی با نمایش چند فیلم خوب و معرفی چهرههای نورسیده و بااستعداد همراه بود که نشاندهندهی بضاعت فراوان سینمای ایران برای رشد و ادامهی حیات است. در روزها و شبهای برگزاری جشنواره، یادداشتها و نظرهایی از نویسندگان و منتقدان در سایت ماهنامهی «فیلم» منتشر شد که خوشبختانه بازتابهای مثبت بسیاری به دنبال داشت. اکنون چند یادداشت دیگر...
پرویز (مجید برزگر)
رضا کاظمی: چارلز بوکوفسکی قصهی کوتاهی دارد به نام مرگ پدرم. جوانکی که در زمان حیات پدر مورد عزت و احترام همسایهها بوده پس از مرگ پدر و تنها شدن، خیلی زود از طرف همان اجتماع پیرامونی طرد و انکار میشود و میراث پدر هم رفتهرفته به یغما میرود. قهرمان فیلم مجید برزگر هرچند یتیمی را در قالب فقدان جسمانی پدر تجربه نمیکند اما به شکلی دیگر از حمایت و عنایت پدر محروم میشود و از چشم همهی آدمهای دوروبر میافتد. مرد میانسال هیولاسانی که گمان میرود کودکی معصوم درونش خفته، کمکم مسخ میشود به هیولایی واقعی که میخواهد برای انتقام همه چیز را ببلعد. ضرباهنگ کند فیلم با کرختی و کاهلی جسمانی پرویز سنگینوزن (که ترکیب ترمینولوژیک اسمش تضاد بامزهای با هیبت خرسوزنش دارد) در هماهنگی محض است. برزگر به رغم پیشرفت کند قصه و تکخطی بودن فیلمنامه توانسته با فضاسازی درخشان و دنبال کردن پرویز در تکتک نماها و همراه کردن تماشاگر با نفسنفس زدنهای او تعلیقی قابلقبول به قصه بدهد. این شخصیت سنگینوزن نفسبریده در این جهان تلخ و لَخت، یک جورهایی یادآور شخصیت حسینآقای طلای سرخ (جعفر پناهی) است و عصیانش نیز تا حدی به آن میماند اما برزگر دنیای یکهی خودش را برساخته و وامدار هیچکس نیست. پرویز شخصیتی اخته و ناتوان است؛ چه به لحاظ جسمانی و چه روانی. به گمانم ورود زنی همسنوسال او در زندگی پدر، بیش از بیمهریهای پدر، زمینهساز فروپاشی روانیاش میشود. سکانس درخشان مواجههی او با مانکنها از این منظر اهمیت بسیاری دارد. میزانسن و فیلمبرداری روان فیلم باعث شده نماهای طولانیاش بر خلاف بسیاری از فیلمهای این سالها به چشم نیاید. بازی لوون هفتوان در نقش پرویز آخرین گنجینهی جشنوارهی امسال برای ذهن نگارنده است. باید در فرصتی مناسب به این فیلم بهظاهر ساده و تکخطی اما بهشدت تأویلپذیر پرداخت. تا آن روز...
هیس! دخترها فریاد نمیزنند(پوران درخشنده)
پوریا ذوالفقاری: سرانجام پوران درخشنده توانست دغدغههای آموزشی و اخلاقیاش را با داستانی پرکشش بیامیزد و فیلمی بسازد که یک ساعت اولش، یکی از بهترین آثار جشنواره است. در فیلم، ایرادی هم اگر هست، در وهلهی نخست، ارتباطی با شعارزدگی ندارد. مشکل اینجاست که با گذشت یک ساعت از داستان، ناگهان قصهی ولی دم مقتول پررنگ میشود و درام روانشناسانهی درخشنده، به شکل عجیبی رنگوبوی غلیظ یک داستان جنایی و دادگاهی را به خود میگیرد. نیم ساعت پایانی فیلم صرف روایت ماجرایی میشود که با نبودن آن هم چیزی از قوت و ارزش هیس! دخترها فریاد نمیزنند، کم نمیشود. وقتی قرار نیست فیلم پایان قطعی داشته باشد، چرا باید روند اجرای حکم اعدام شخصیت اصلی، چنین پررنگ جلوه کند؟ درخشنده داستانی را پیش روی ما گذاشته که اعدام یا آزادی متهم داستان، چندان تأثیری بر واقعیت هولناکی که در فیلم تصویر میشود، نخواهد داشت. هیس... سال گذشته در همین روزها جلوی دوربین رفته بود. شاید به همین دلیل محافظهکاری بسیاری از فیلمهای بهاصطلاح «اجتماعی» جشنواره در آن دیده نمیشود. این فیلم زمانی ساخته شد که هنوز جنجالهای سینمایی به راه نیفتاده بود و فیلمسازان سینمای اجتماعی ما، در انتخاب و پرداخت مضمون سرگردان نشده بودند.
محسن جعفریراد: ایدهی مرکزی فیلم و نوع مفهوم بنیادیاش از جسارت و نگاه تازهی پوران درخشنده، نسبت به مسائل اجتماعی خبر میدهد که سعی کرده با زبانی هشداردهنده و مستقیم، مخاطب را از ابعاد پنهان و پیدای معضل مورد نظرش آگاه کند. از بازی باورپذیر بازیگران (غیر از جمشید هاشمپور که حرکات دستش در همهی نقشها تکرار میشود) تا نوع نزدیک شدن فیلم به سوژهی ملتهبش نشان میدهد که درخشنده بعد از سالها تمرین واکاوی معضلات کودکان و نوجوانان توانسته به نیازهای درونی مخاطب پاسخ دهد. اما نقطهی ضعف فیلم به سی دقیقهی پایانی آن برمیگردد که طبق منطق پیامدهی و نتیجهگیری در آخر کار، به خاطر ایدهی اقدام دستهجمعی برای نجات یک بیگناه از چوبهی دار، فضاهای عامپسند فیلمهای ایرج قادری را تداعی میکند و نمیتواند روایت منسجم و تلخ نیمهی اول خود را به سرانجامی مطلوب برساند. در واقع نیمهی دوم فیلم غیر از تصویرهای چشمنواز مرتضی پورصمدی و همدلی اغراقآمیز همهی آدمها با فرد متهم به قتل، هیچ وجه پیشبرندهی روایی ارائه نمیکند تا فیلم درخشنده به صف فیلمهایی اضافه شود که نتوانستهاند بسط و گسترش مناسبی از ایدهی خلاق و تکاندهندهی خود داشته باشند.
هیچ کجا هیچ کس (ابراهیم شیبانی)
ارسیا تقوا: برای ما که خیلی وقت است عادت کرده بودیم در جشنواره منتظر فیلمهایی با فیلمنامههایی چندصفحهای باشیم به نظرم فیلمنامهی هیچ کجا هیچ کس یک اتفاق بود. آدمهایی متعدد با داستانهایی پراکنده را شاهدیم که از ابتدا ارتباط میان آنها را نمیدانیم و این سؤال ذهنمان را به خود مشغول میکند که روایت با چه تمهیدی قصد دارد ارتباط میان آنها را جمعوجور کند. داستان غیرخطی فیلم با رفتوبرگشتهای متوالی میان زمان حال و گذشته بیآنکه عامداً بکوشد با نشانههایی مشخص این رفتوبرگشت را به ما نشان بدهد در ابتدا گیجکننده به نظر میرسد. اما با پیشرفت فیلم و آشنایی بیشتر با منطق اثر، احساس میکنیم این شیوهی روایت بهترین حالتی است که با ایجاز به روشن شدن ابعاد داستان کمک میکند. در این حالت این رفتوبرگشت میان گذشته و حال بیآنکه فلاشبکهایش آزاردهنده و خستهکننده باشد بر کشش و جذابیت روایت میافزاید. وقتی فیلمی با داستانی غیرخطی میخواهد زاویههای پیدا و پنهان رابطهها را به تماشاگر نشان بدهد به دقت و بازنگری زیادی در زمان نگارش فیلمنامه نیازمند است. بهخصوص که قرار است این توالی که گاه ابهامبرانگیز به نظر میرسد، موجز و آشکارکننده باشد نه اینکه خود عاملی برای گیج کردن مخاطب شود. در این نحوهی چیدمان، گرههای داستانی در زمان درست و مناسب خود در منظر مخاطب باید گشوده شود و فیلمنامهی خوب احمد رفیعزاده در کنار فیلمبرداری حسین جعفریان و بازیهای خوب بهخصوص رضا کیانیان و صابر ابر، به این توفیق نزدیک شده است. در ضمن صدای فیلم نیز خیلی خوب و واضح بود؛ نمیدانم این موضوع به کار خوب صدابردار فیلم مربوط است، یا ارتقای پخش صدای برج میلاد در سال جدید و یا بهبود ثقل سامعه!
تابور (وحید وکیلیفر)
نیما عباسپور: دومین ساختهی وحید وکیلیفر مانند نخستین فیلمش گشر فیلمی است با ریتمی کند که بدون هیچ گونه افتوخیزی در داستان آن گونه که بدان عادت داریم پیش میرود و با حوصلهی تمام روایتگر حکایت شخصیتی خاموش و صبور است که شغلش سمپاشی است و در حالی که شبها سر کار میرود با سرنوشت محتوم خود کنار آمده. تماشای تابور دشوار است و طاقت میخواهد، اما ارزشش را دارد، چرا که در پس این قصهی بیقصه میتوان فیلمی علمیخیالی کشف کرد که سازندهی آن شخصیتش را با آن پوشش آلومینیومی و لباس کار و کلاه کاسکتی که همواره بر سر دارد همچون فضانوردی به تصویر کشیده که قدم به سیارهای بیگانه گذاشته که زمین نام دارد. درست به خاطر همین ترفند و تصمیم فیلمساز است که هیچگاه شخصیت اصلی فیلم را همچون کسی که تسلط و آشنایی با زبان این دنیا ندارد در حال سخن گفتن نمیبینیم و یا هنگامی که از سینمای سهبعدی سرزمین عجایب بیرون میآید او را در قامت فضانوردی میبینیم که از سفینهاش خارج میشود، و یا وقتی در طول تونل در حال احداث مترو قدم برمیدارد گویا در راهروی پایگاهی فضایی این کار را انجام میدهد. فیلمساز بدین ترتیب و با این گونه ترفندهاانسان را در زمین خود از هر جا غریبهتر و آسیبپذیرتر به تصویر درآورده است. تابور پر از این معادلها و لحظهها برای کشف است. ایکاش وکیلیفر در دو قسمت از فیلمش مانند مابقی آن متوسل به دیالوگ یا در واقع گفتار نمیشد تا تجربهاش را تماموکمال به سرانجام میرساند. تماشای فیلمهایی از این دست را نمیتوان به تماشاگر غیرصبوری که انتظارش از سینما تنها سرگرمی و تفریح است توصیه کرد. البته چنین انتظاری از طرف تماشاگران کاملاً بهجا و بهحق است، اما هر از گاهی فیلمهایی چوناینمیتوانند تنوعی باشند میان آنچه بدان عادت کردهایم. تابور سنتشکن است و همین در سینمای ما کم ارزش ندارد.
برلین ۷-
محسن بیگآقا: 1. برلین7- احتمالاً بینالمللیترین یا به عبارت صریحتر غیرایرانیترین فیلم تاریخ جشنوارهی فجر است که در بخش سینمای ایران به نمایش درآمده. اگر شخصیت جوان ایرانی عاشق موسیقی با بازی مصطفی زمانی را که تنها در سه فصل از فیلم چند جملهی فارسی به زبان میآورد کنار بگذاریم و شخصیت عجیب دلال بینالمللی فیلم با بازی مسعود رایگان را - که تا پایان معلوم نمیشود چرا فارسی را به این خوبی حرف میزند – نادیده بگیریم، فیلم نه ربطی به ایران دارد و نه ایرانی. اما در کنار این نکته حضور فیلم در بخش مسابقه را میتوان حرفهای بودن آن دانست که از کار بازیگران، فیلمبرداری تا طراحی صحنه و موسیقی آن دقیق و حسابشده هستند.
۲. نمیدانم چرا ما نمیتوانیم فیلم تبلیغاتی بسازیم. اشکال آیا از فیلمسازان ماست، یا از سفارشدهندگان به آنها و ناظران ناواردی که برای تأیید سفارش خود میفرستند؟ مشکل هر جا باشد، فیلم روی پرده آزاردهنده از کار درمیآید. انگار چیزی را که میخواهی پنهان کنی، داخل چندین زرورق بپیچی و بعد درون چندین کارتن جاسازی کنی، اما به قدری این کار را بد انجام بدهی که نظر اولین کسی را که به اتاق وارد میشود، به آن جلب کنی. حالا حکایت آمریکاییهای فیلم برلین 7- است: مادر خانواده در بمباران آمریکاییها کشته شده، دختر خانواده را به ابوغریب برده و مورد تجاوز قرار دادهاند و هر جا که پدر پا میگذارد و تلویزیونی در مکانی عمومی هست، در حال نمایش خشونت علیه مردم و وارد شدن به خانهی آنهاست! به پدر خانواده هم مدام توصیه میشود که مبادا از کشته شدن همسرش به دست آمریکاییها به ادارهی مهاجرت چیزی بگوید. در پایان ماجرا هم وقتی اقامت خانواده برای ماندن در برلین تأیید میشود که دختر به جای زندانی بودن در ابوغریب، از ربوده شدن خود توسط عدهای آدمربا میگوید.
۳. فیلم فریاد میزند که محصول مشترک است. پسربچهی عراقی فیلم که بعد از مرگ مادرش قادر به تکلم نیست، بعد از چند ماه اقامت در برلین، اولین کلمهای که به زبان میآورد، یک لغت آلمانی است. او با دیدن اولین برف در برلین، به جای گفتن کلمهی «برف» به زبان مادری خود، به زبان آلمانی میگوید: «برف، برف!»
خسته نباشید! (محسن قرایی)
ارسیا تقوا: وقتی به داستان فیلم فکر میکنم از این فیلم غمناکتر به ذهنم نمیرسد. زوج خارجی که بهتازگی پسر جوانشان را از دست دادهاند. دو جوان بیهدف و آویزان. خالهای که در یک گوشهی دنیا تنها و با یاد و خاطرهای از جوان پرپرشدهاش زندگی میکند. اما باورتان نمیشود که این داستان غمبار در فیلمی بیادعا به روایتی جذاب، دیدنی و «حالبهترکن» تبدیل شود. منطق روایی دقیق و باملاحظه در پرداخت ظریف به جزییات، استفادهی بینظیر از فضا و موقعیتها و بازیهای حرفهای و در راستای فیلم، کاری میکند که ناخواسته با منطق اثر هماهنگ میشویم. هرچه فیلم جلوتر میرود دغدغهی آدمها برایمان مهمتر میشود. در سکانسهای پایانی زمانی که همهی شخصیتها با انگارههای مختلف، کنار هم، در خانهی روستایی نشستهاند، حس میکنی این آدمها در عین تفاوتها چهقدر به هم نزدیکند و چه هارمونیای با هم دارند. انگار رؤیا افشار که از خاطرههای قدیم سریال آینه تا حالا زیاد ندیده بودیمش این همه سال خالهخانمی شده بود به کنج روستای شفیعآباد کرمان، روبهروی مدرسه تا پس از مدتها ما را به یاد خودمان بیندازد و این گونه، خواهرزادههای سرگشتهی خود را به تلنگری به خود بیاورد؛ در این صورت این جملهی فیلم ملکهی ذهنمان میشود که: «به از دست دادن عادت میکنی، به فراموشی عادت نمیکنی.»
اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند (نرگس آبیار)
جمیله دارالشفایی: اولین تجربهی سینمایی بلند نرگس آبیار داستانی زنانه است اما نه در دفاع از حقوق زن یا چیزهایی شبیه این. فیلم بیشتر شرح حال زنی تنهاست و حاشیههای این تنهاییاش. فیلمساز با اصرار خود به پرهیز از درامِ پراوجوفرود، مسیر سختی را تجربه میکند؛ مسیری که بسیاری از فیلمسازهای جشنوارهی امسال به آن علاقهمند بودهاند. اما اشیا... در کارگردانی این اتفاق، موفق است؛ در حالی که فیلمنامه خیلی جاها به تکرار میافتد و جایی برای قلاب انداختن بین فیلم و مخاطب ندارد. آبیار توانسته این کاستی را تا حدودی در اجرا جبران کند. با لحظههای طبیعی و باورپذیر، با انتقال دغدغههای کوچک اما مهم لیلا، زن اصلی داستان، به مخاطب و با تأثیرگذاری تنشهای کوچک و گذرا مانند صحنهی دزدی، یا برداشتن و گذاشتن بشقاب و پنهان شدنش پشت پرده. آنچه در موفقیت آبیار بیشترین تأثیر را داشته انتخاب بازیگری است که در نمایش واقعی آنچه بر او میگذرد و اجرای شخصیتی که بهخوبی پرداخته شده پخته عمل کرده است. گلاره عباسی زنی شلخته، بیحواس، شکمو و دستوپاچلفتی که عاشق کتاب است را باورپذیر نمایش میدهد. بیش از هشتاد درصد بار فیلم بر او سوار است، داستان از نگاه او روایت میشود و اگر بازی او تجربهی موفقی نمیشد میتوانست کل فیلم را به فیلم دیگری تبدیل کند؛ اتفاقی که در انتخاب اشتباه بازیگر مرد داستان افتاده و فصلهای مربوط به روابط او با لیلا ازدسترفتهاند، هرچند از مهمترین نقاط فیلم و فیلمنامهاند. اساساً اشیا... میتوانست با تأکید بیشتر بر رابطهی زن و شوهر، به همان شیوهی غیرداستانی خودش فیلم تأثیرگذارتری بشود؛ و با یک پایانبندی بزرگتر از گریهی زنِ بیخیال و شلخته.
زیباتر از زندگی (انسیه شاهحسینی)
مازیار معاونی: تنها سکانس تأثیرگذار و متفاوت فیلم سکانس افتتاحیهی آن یعنی بمباران روستا و مرتع اطراف آن است که با نمایش قابلقبولی از واکنش آدمهای غافلگیرشده بهخصوص دختربچهای که در مرکز زوم دوربین است اجرا میشود و بعد از آن هرچه هست نشان از آشفتگی است. با دیدن پریشانی و پراکندگیهای داستانی فیلم انسیه شاهحسینی بیدرنگ به یاد کیمیایی و قطعههای نچسب و بیربط آخرین فیلمهایی که از او دیدهام افتادم؛ منتهی با یک تفاوت آشکار و آن اینکه اگر کیمیایی قواعد اصولی قصهگویی و شخصیتپردازی را در ساختههای اخیرش رعایت نمیکند ولی دستکم فرم و فضاسازی را بهخوبی بلد است و این مؤلفههای برنده تا حدودی از اغتشاشهای داستانی او میکاهند اما شاهحسینی و این آخرین ساختهاش چه؟ تحلیل جانمایهی داستانیِ اثری که از دهها و صدها سکانس پراکنده و فاقد پیوستگی معنایی تشکیل شده به این سادگیها نیست. دقایق اولیهی فیلم دلالت بر این دارد که قرار است اثری را ببینیم که شهامتها و رشادتهای یکی از سرداران جنگ را بر یک بستر احتمالاً دراماتیک روایت میکند ولی در عمل آنچه در ادامه دیده میشود نه این است و نه آن. چینش خامدستانه و فاقد خلاقیت سکانسهای مربوط به ارتباط قهرمان با دختربچهی جنگزده (که مثلاً قرار بوده بار عاطفی و انساندوستانهی شخصیت شهید علمالهدی را به دوش بکشند) در جایجای داستان عملاً کارکرد معکوس دارند و هیچ تلاش و خلاقیتی برای ارتباط آنها با سایر قطعههای پازل داستان به خرج داده نشده. معلوم نیست کارگردان که از ارائهی یک تصویر اثرگذار برای قهرمان فیلمش عاجز بوده به چه دلیل فیلمش را تا این حد شلوغ کرده و این همه کاراکتر فرعی را هم به بطن قصهی خود اضافه کرده و برای هر کدام هم داستانکهایی با محوریت عواقب و عوارض جنگ در نظر گرفته تا به باورپذیری و جا افتادن هستهی مرکزی قصه کمک کنند. از اینها بدتر ارجاعهای سیاسی فیلم در اشاره به نحوهی ادارهی جنگ توسط بنیصدر و سیاستهای خاص اوست که به رغم اهمیتش در سیر طبیعی داستان، فقط به چند سکانس مکالمهی تلفنی قهرمان فیلم و دیالوگهای گلدرشتی که بیشتر شبیه بیانیه هستند محدود شده و حتی برای تماشاگران سنوسالدارتری هم که تجربههای ملموسی از آن مقطع تاریخی دارند برانگیزانندهی حس همذاتپنداری نیست؛ چه برسد به مخاطبان جوانتر. و در آخر هم باید اشاره کرد به نحوهی نمایش جنگ با حضور نیروهای عراقی که بیربط و گسسته است. مثلاً چهگونه سکانس رد شدن رزمندگان از محلی موسوم به کانال (که هیچ شباهتی هم به کانال ندارد) به سکانس بعدی متصل میشود و چرا همه چیز نصفهنیمه و بیسرانجام روایت میشود؟ حتی قهرمان فیلم هم بدون آنکه برای مرگ حماسیاش پیشزمینهی داستانی و روایی خاصی تدارک دیده شده باشد بهیکباره به شهادت میرسد.
قاعدهی تصادف (بهنام بهزادی)
محسن بیگآقا: آیا لذت بردن از سینما امری اکتسابی است یا با خاموش شدن چراغ سالن و فرو رفتن در صندلی، خودبهخود آغاز میشود؟ برخی از دوستان معتقدند در سالنهای سینمای سطح شهر هنگام تماشای فیلم با مردم عادی میتوان بیش از تماشای فیلم در برج میلاد لذت برد. چرا این نکته باید لااقل در مورد برخی فیلمها صدق کند؟ شاید یکی از علتهایش گم شدن اصل «لذت بردن» از فیلم در میان برخی از دوستان منتقد باشد. هنگام تماشای فیلم قاعدهی تصادف بیش از دیگر فیلمها این نکته به چشم نگارنده آمد. برخی از حاضران حتی تا پایان فیلم هم صبر نکردند و از همان ابتدا از کمبود «بازی زیرپوستی» بازیگران برای همدیگر گفتند. اما فیلم که تمام شد، غوغایی در سالن انتظار و راهروها برپا بود. یکی از عدم تطبیق فرم و محتوا در فیلم میگفت و دیگری روابط را پاستوریزه میدانست. یکی از تدوین فیلم و فیلمبرداریاش ایرادهایی میگرفت و معتقد بود همهی فیلم باید پلانسکانس باشد و دیگری فیلم را با فیلم اول بهزادی مقایسه میکرد. باور کنید نقد بد نیست و بعد از فیلم هم شنیدنش چیز بدی نیست. اما خود را محدود و مجبور به اظهار نظر کردن دربارهی فیلم در سالن سینما یا بلافاصله بعد از آن، چندان دلچسب نیست. این یعنی لذت نبردن از ذات سینما و نور روی پرده؛ یعنی از اول فیلم به دنبال خوش آمدن یا خوش نیامدن از فیلم؛ یعنی به جای تعقیب قصه و بار درام، مدام در پی ایرادگیری از فیلم و لااقل مدام در حال تجزیه و تحلیل کردن فیلم بودن. شاید تماشای فیلمها با تماشاگران گوناگون، به تماشاگر حرفهای – اینجا منتقدان و حتی دستاندرکاران سینما - بیاموزد و به یادش بیاورد که ما در درجهی اول باید از فیلم لذت ببریم و بعد دربارهاش قضاوت کنیم. اگر قرار باشد دربارهی فیلمی مثل قاعدهی تصادف نظر بدهیم، چه بهتر که صحنهای را به یاد آوریم که پدر در پارکینگ شرکتش درست وقتی به دخترش حملهور میشود که او گفته است: «دوستت دارم.» پدر توان شنیدن این جمله را در خود نمیبیند، چون میداند برای شنیدن دوبارهاش باید تاوان سنگینی بپردازد. محور دراماتیک فیلم هم از همینجا شکل میگیرد.
دو پرسش
محسن بیگآقا
1. پس «مستر کلاس» جشنوارهی فجر کی برگزار میشود؟
حالا دیگر برگزاری اکثر جشنوارههای فیلم در سراسر جهان، بدون مقولهی مستر کلاس ممکن نیست. اصطلاح Master class به کلاسهایی اطلاق میشود که توسط استادان سینما در کنار بخشهای مختلف جشنوارهها برگزار میشوند. استاد که میگوییم، منظور نه الزاماً استاد دانشگاه با رتبهی علمی مشخص در زمینهی سینماست و نه فیلمساز باسابقه. بین فیلمسازان ایرانی، مستر کلاسهایی توسط کیارستمی در جشنوارههای مختلف برگزار شده. با توجه به حضور فیلمسازان مهم در جشنوارهی فجر و مهمانان خارجی جشنواره، بهسادگی میتوان مستر کلاسهایی را برای جذب علاقهمندان سینما برگزار کرد. این کلاسها بیش از هر چیز برای انتقال تجربهی فیلمسازان به فیلمسازان جوان یا علاقهمندان به فیلمسازی برگزار میشود.
در کنار مستر کلاس، بسیاری از جشنوارهها اردوی استعدادیابی یا Talent Campus نیز برگزار میکنند که در آن علاقهمندان به کار در سینما طی کارگاههای متعدد و مختلف در رشتههای مختلف صنعت سینما تعلیم میبینند و در پایان به تهیهکنندگان جهت کار معرفی میشوند. تهیهکنندگان و سرمایهگذاران، سرمایهی لازم را با کمک جشنواره در اختیار آنها قرار میدهند تا فیلم کوتاهی بسازند. بخشی از جشنوارهی سال بعد به نمایش همین فیلمهای ساختهشده در اردوی استعدادیابی اختصاص خواهد یافت که دریچهای به سوی سینمای حرفهای خواهد بود.
اتاقهای ملاقات از دیگر ایدههایی است که جشنوارهها برای دیدار تهیهکنندگان و سرمایهگذاران با علاقهمندان به فیلمسازی ترتیب میدهند. در این اتاقها فیلمسازان و فیلمنامهنویسان ایده و طرح خود برای ساخت فیلم را ارائه میدهند تا در صورت توافق، سرمایهی لازم را جذب کنند. فیلم بوسنیایی برف (آیدا بگیچ) در یکی از همین ملاقاتها طی برگزاری جشنوارهی سارایوو شکل گرفت که طی آن قرار شد مرکز گسترش سینمای تجربی و نیمهحرفهای بخشی از سرمایهی فیلم را تقبل کند.
2. چرا سالنهای نمایش مهمانان خارجی مجزا هستند؟
چرا برای مهمانان خارجی سالنهای نمایش ویژهای در نظر گرفته میشود و آنها با منتقدان ایرانی فیلمهای بخش مسابقه را تماشا نمیکنند؟ آیا نگرانی خاصی برای این همراهی وجود دارد، یا مشکل جای دیگری است؟ یادم هست چند سال قبل یک فیلمسازی هندی را دیدم که مهمان جشنوارهی فجر بود، اما هرچه اصرار کرده بود فیلمش را در سینماهای نمایشدهنده در تهران تماشا کند، دستاندرکاران جشنواره مخالفت کرده بودند. او میخواست عکسالعمل تماشاگران ایرانی را نسبت به صحنههای مختلف فیلمش ببیند، غافل از اینکه مسئولان جشنواره نگران تماشای فیلم کوتاهشدهاش بودند که میتوانست اعتراضهای فیلمساز را به همراه داشته باشد. بحث ما در اینجا فقط بخش مسابقهی سینمای ایران است و به مشکلات نمایش فیلمهای خارجی کاری نداریم. در واقع نمایش فیلم به همراه تماشاگران حرفهای چند نکتهی فرهنگی به همراه خواهد داشت. مثلاً خواهیم دید خارجیها چه عکسالعمل تندی با کسی که زنگ موبایلش را ساکت نکرده خواهند داشت و با چه خشونتی با کسی
که با موبایلش صحبت میکند برخورد خواهند کرد. یا مزاحمت هنگام تماشای فیلم از طریق حرف زدن با یکدیگر یا فریاد زدن برای تمسخر فیلم، حتماً کمتر خواهد شد. نگران نمایش فیلمهای زیرنویسدار هم نباشیم. بعد از یکیدو فیلم، چشمها عادت خواهند کرد. یادمان باشد فیلمهای جشنواره در سالنهای ویژه، برای تماشاگران خاص به نمایش درمیآیند. پس فیلم جشنوارهی فجر میتواند زیرنویسدار باشد و در نمایش عمومی بیزیرنویس. طی جشنواره با همکار منتقدی مواجه شدم که پاهایش را بالای صندلی جلوی خود قرار داده بود. مکث کردم و نگاهش کردم. همان لحظه پاهایش را برداشت، اما چند دقیقه بعد باز همان حرکت را تکرار کرد، به نحوی که کفشهایش با کسی که میخواست از ردیف جلو عبور کند برخورد میکرد! سینما هنری وارداتی است و آن را ما اختراع نکردیم. اجازه بدهیم فرهنگش هم وارد شود.