صبح امروز (8 بهمن) پس از برگزاری مراسمی در برابر تالار وحدت، پیکر زندهیاد مسعود بهنام برای تدفین به بهشت زهرا منتقل و در قطعهی هنرمندان به خاک سپرده شد. در این مراسم بسیار از سینماگران کشور شرکت داشتند و این هنرمند و فنآور سینما چنان خاطرات خوشی از خود در ذهنها به یادگار گذاشته بود که گاهوبیگاه صدا هقهق و شیونی از هر سو به گوش میرسید.
بیشتر سخنرانان این مراسم، منهای ذکر مصیبت و یادآوریهای همیشگی و آشنا در چنین مراسمی، از دلشکستگیهای مسعود بهنام در عرصهی کار مورد علاقهاش و ناملایماتی که به او تحمیل میشد گفتند. همکارش بهمن اردلان مالک استودیو بهمن (که مسعود بهنام مدیرش بود) با بغض و اشک اعلام کرد که استودیو از این پس به نام بهنام خوانده خواهد شد.
مردی که به مرگ فکر نمیکرد
چراغهایی روشنتر از گذشته...
عباس یاری
حوالی نیمهشب جمعه، خبر مرگ ناگهانی مسعود بهنام برایم یک شوک خردکننده بود. باورم نشد، تا ساعت دو به چند نفر از دوستان نزدیکم زنگ زدم. اما افسوس که حادثهی تلخ اتفاق افتاده بود. با خودم میگفتم مگر ممکن است مرگ به سراغ مردی رفته باشد که تمام وجودش سرشار از نشاط و امید به آینده است؟ کسی که با تمام شور و شوق در رؤیای ساختن یک استودیوی حرفهای تمامعیار است حتماً به تنها چیزی که فکر نمیکند، مرگ است.
طی سالها هر بار برای نمایشهای خصوصی فیلمها راهی دفترش میشدم، استودیویش را در حال تغییر و بازسازی میدیدم. غیر از عوامل فنی فیلمها که در استودیو های مختلف در حال کار بودند همیشه آدمهای دیگری هم از سیمکش و بنّا گرفته تا نجار و رنگکار مشغول کار بودند. آنطرفتر کنار پلهها مقداری آجر و سیمان و لوازم بنایی ریخته شده بود و در اتاقهای دیگر تکنیسینهایی در حال نصب دستگاههای تازه بودند. معمولاً برای پیدا کردنش مدتی از این اتاق به آن اتاق سرکشی میکردم تا پیدایش کنم. خودش میرفت برایم چای میآورد. بعد کنارش مینشستم و او از طرحها و برنامههایش برای آیندهی استودیو میگفت، بدون اینکه ذرهای اخم کند و از اوضاع و احوال فعلی پشت سر هم ناله و شکایت کند. آن قدر گرم و پرانرژی حرف میزد که محو رؤیاهایش میشدم به طوری که یادم میرفت برای چه کاری آمدهام. گاه چند بار میآمدند صدایم میکردند چون بچههای منتقد در سالن نمایش منتظر شروع فیلم بودند اما از او دل نمیکندم. دلم میخواست به جای دیدن فیلم ساعتها همان جا کنارش بنشینم و او برایم حرف بزند.
حالا وقتی به استودیو بهمن فکر میکنم، بدون حضور او، دلم هُرّی میریزد پایین. همهی خاطرات عزیزم از این موجود نازنین، از دوران تلویزیون تا حالا فرو ریخته است. دوستانش در مراسم تشییع جنازهی او قول دادهاند به یاد آرزوهای او چراغهای استودیویش را روشنتر از گذشته نگه دارند اما در دل بسیاری از دوستان او این چراغ فعلاً خاموش است...
یادی از مسعود بهنام
مردی آرام و پر از «صدا»
علی شیرازی
برگی دیگر بر صفحات پرمخاطره و پرحادثهی امسال سینمای ایران افزوده شد و این سینما مسعود بهنام صدابردار و صداگذار و تکنیسین کهنهکار خوب خود را در حالی که انند هر سال روزهای پرکاری پیش از جشنواره را میگذراند از دست داد. بهنام که مدیر استودیو بهمن نیز بود عصر جمعه ششم بهمن در منزل خود راهی سفر بیبازگشت شد. به گفته مازیار میری کارگردان حوض نقاشی، او و مسعود بهنام از شب قبلش مشغول صداگذاری و میکس فیلم حوض نقاشی برای آماده کردن آن جهت نمایش در جشنوارهی فجر بودند که بهنام، عصر جمعه برای استراحت به منزل خود میرود و متأسفانه خبر درگذشت وی چند ساعت بعد میرسد. امسال زندهیاد بهنام در جشنواره با فیلم یادشده و همچنین ابرهای ارغوانی (سیامک شایقی) حضور دارد اما بجز این دو فیلم فجر حتماً بیش از اینها در حاشیه جشنواره از او یاد خواهد شد.
این دانشآموختهی مدرسهی عالی تلویزیون و سینما و مدیر استودیو بهمن، سال 1334 در کرمانشاه متولد شد. سه دهه بعد شروع جدی کارش در سینما با صدابرداری شبح کژدم (کیانوش عیاری) رخ داد، فیلمی که به همراه اجارهنشینهای داریوش مهرجویی به نوعی آغازگران جدی و بیتوقف صدابرداری سر صحنه (از سال 1365) در سینمای ما محسوب میشود. تا پیش از آن فیلمهای ایرانی یا مانند آثار آغازگران این سینما دارای صدای صحنه بودند (که بعدها و در بستر رونق گرفتن تدریجی فیلمفارسی این شیوه جای خود را به دوبله داد)، یا اینکه فیلمسازانی مانند کیارستمی (با فیلم بلندش گزارش و تقریباً همه فیلمهای کوتاه کانونیاش) و فرمانآرا (با سایههای بلند باد) گاهگداری از صدابرداری سر صحنه استفاده میکردند. اینگونه بود که بحث عادت تماشاگر به شنیدن صدای دوبلورهای همیشگی بازیگران ایرانی مطرح و ادامهی راه صدابرداران صحنه با تردیدهای زیادی توأم شد.
در سالهای پس از انقلاب، سینماگران ما پس از حذف ستارهها و همچنین بسیاری از مؤلفهها و عناصر گذشته، باید برای کنار آمدن با یک تحول دیگر نیز خود را آماده میکردند: حذف دوبلهی فیلمهای ایرانی و رواج صدابرداری سر صحنه. البته این تغییر عمده مانند ناپدید شدن عناصر مهم قبلی ناگهانی صورت نگرفت، بلکه به نوعی آزمون و خطا شباهت داشت که متولیان و سینماگران برای تحقق آن نقشی برابر داشتند. سینماییها باید شایستگی خود را نشان میدادند و سیاستگذاران نیز درایت و همراهیشان را؛ آن هم در رویارویی با پدیدهای که آن را نیمی از سینمای خواندهاند. از آن پس قرار بود ما صدای خود بازیگران را بشنویم و صدای خود صحنه را. البته صداگذاری و افکتگذاریهای بعدی که هنگام میکس فیلمها انجام میشوند هم سر جای خود باقی میماندند. در چنین شرایطی نمایش شبح کژدم (با صدابرداری مسعود بهنام) و اجارهنشینها (با صدابرداری تیم سهنفرهی جهانگیر میرشکاری، بهروز معاونیان و اصغر شاهوردی) در پنجمین جشنوارهی فجر همگان را به آیندهی این رشته امیدوار کرد و خوشبختانه این افراد در رشتهای که مجدداً در سینمای کشور حضور یافته بود دوام یافتند و بهتدریج دیگران هم آمدند. از قضا در سال بعد مردم از اجارهنشینها استقبال بسیار کردند، شبح کژدم نیز ناموفق نبود (و به شیوه مرسوم آن سالها در اکرانهای بعدی به سوددهی رسید) و صدای صحنه برتریهای خود بر دوبله را به رخ همه کشید و سینمای ایران یک گام دیگر به استانداردهای جهانی نزدیک شد.
حالا که 26 سال از آن زمان میگذرد، هیچکس نمیتواند نقش و جایگاه بیبدیل مسعود بهنام در رواج و اوجگیری صدابرداری و اصولاً اهمیت دادن به عنصر صدا در فیلمها را در سینمای ما نادیده بگیرد. همچنان که خود او از همان نخستین بارهایی که به تماشای فیلمهای مکبث و رومئو و ژولیت نشست جذب صدای این آثار کلاسیک شد: «بیشترین جذابیت این فیلمها برایم صدایشان بود. قیمت بلیت سینما آریانای شیراز آن زمان سه تومان بود که برای یک دانشآموز شهرستانی با پول توجیبی محدود، خیلی زیاد بود. بنابراین وقتی پولم به تماشای بعضی فیلمها نمیرسید، در راهروی خروجی سالن و جلو در سینما مینشستم و فقط صدای فیلمها را گوش میدادم.»
بعدها این علاقه به سینما او را به تحصیل در مدرسه عالی تلویزیون و سینما کشاند و از همان جا که به استودیوهای تولید تلویزیون نزدیک بود به این استودیوها سرک کشید و کمکم درگیر کارهای تلویزیونی شد، با صدابردارهای حرفهای آشنا شد و با آنها به همکاری پرداخت تا آنکه صدابرداری و صداگذاری فیلم بلند داستانی با مرگ ماهیها (به کارگردانی رضا آزادی و از تولیدهای تلویزیون) به او واگذار شد.
زندهیاد مسعود بهنام در گفتوگوی چند سال پیش خود با خبرگزاری گفته بود: «سال 1355 چند ماه پس از استخدامم در دانشکده، سیامک اعتمادی که در انگلیس پس از فوق لیسانس دانشجوی دکتری سینما شده بود مسئول دپارتمان فیلم دانشکدهی ما شد. سیامک که دوستیمان با او هنوز ادامه دارد، تجربههای خیلی خوب و بهروزی در زمینهی سینما داشت و خیلی هم به من کمک کرد، چون در زمینهی صدای فیلم در دانشکده مطلقاً هیچ آموزشی وجود نداشت. او با تئوریهای زیادی به دانشکده آمده بود و من تئوریهای اولیهی صدابرداری و صداگذاری فیلم را از وی یاد گرفتم. آن سالها ما هیچ ارتباطی با سینمای حرفهای ایران نداشتیم و اگر هم ارتباطی پیدا میکردیم فایدهای نداشت، چون سیستمهایی که در سینمای حرفهای رایج بود با کاری که ما میخواستیم انجام بدهیم، کاملاً متفاوت بود. سرانجام سال 1356 همزمان با همکاریمان در دانشکده و با همکاری سیامک اعتمادی، یک شرکت تولید فیلم درست کردیم و تعدادی فیلم شانزده میلیمتری ساختیم و سرانجام قرار شد این شرکت یک فیلم سینمایی بسازد. فیلمبرداری این فیلم شروع شد و یک شب هم کار کردیم اما متأسفانه به دلایل غیرهنری کار متوقف شد. بعداً در اوایل سال 1357 بود که آقای بیضایی سناریویی را به نام تارا و ناشناس میخواست بسازد، قرار شد من در این فیلم صدابردار سر صحنه باشم و به همین دلیل برای بازدید از محل فیلمبرداری به فومن رفتیم. متأسفانه در جنگلهایی که قرار بود لوکیشن فیلم باشد قاچاق چوب میشد؛ درختها را میبریدند و صدای ارههای موتوری دائماً به گوش میخورد. آن زمان، چون تجربه و اطلاعات امروز را نداشتم، صدای ارهها باعث شد نتوانیم فیلم را صدابرداری کنیم. بنابراین فیلم بدون صدا گرفته شد و بعدها به اسم دیگری دوبله شد و نام جدید چریکه تارا را بر خود گرفت. چند سال بعد وقتی کیانوش عیاری میخواست دومین فیلمش را بسازد پذیرفت که این فیلم با صدابرداری همزمان ساخته شود و من با کمک دو دستیار، شبح کژدم را صدابرداری کردم. سال بعد عیاری ساخت آن سوی آتش را شروع کرد که صدابرداری آن را هم با همکاری کاظم ایزدیپور و پرویز آبنار انجام دادم. تا سال 1368 صدابرداری کردم، البته به صورتی نهچندان فعال، ولی معمولاً سالی یکیدو فیلم را صدابرداری میکردم. از ابتدا برایم مشخص بود که علاقهی اصلیام در زمینه هنر صدا،صداگذاری و میکس است و اگر در زمینهی صدابرداری کار میکردم به این دلیل بود که میخواستم صداگذاری کنم بنابراین تعداد کارهایی که صدابرداریکردم، شاید به ده فیلم هم نرسد...»
به هر حال برای مسعود بهنام، مهم «صدا» بود و نه صدابردار بودن صرف. فرقی نمیکرد که او با چه عنوانی در چه جایی از صدای فیلمها حاضر و ناظر و مشغول به کار باشد و حالا نامش به عنوان صدابردار و صداگذار فیلمهای مختلفی چون شبح کژدم، آن سوی آتش، لنگرگاه، ماهی، روز باشکوه، تمام وسوسههای زمین، آخرین روز بهار، دادستان، دو نیمهی سیب، نان و شعر، بوی خوش زندگی، عاشقانه، سفر به چزابه، برادههای خورشید، ساغر، کمکم کن، کیسهی برنج، بودن یا نبودن، زمانی برای مستی اسبها، بوی کافور عطر یاس، شب یلدا، نیمهی پنهان، متولد ماه مهر، شام آخر، کاغذ بیخط، نان و عشق و موتور هزار، دوئل، واکنش پنجم و بسیاری فیلمهای دیگر ثبت شده است. همچنان که در عنوانبندی فیلمها بارها اسمش با عنوانهای مختلفی همچون ضبطکننده موسیقی، طراح صدا، متصدی میکس، سرپرست استودیو، مسئول امور فنی صدا و دستیار صداگذار آمده است. بهنام همواره به صدای فیلم عشق میورزید و ذوق، قریحه و دانش هنریاش در این عرصه امکان بروز مییافت. در همین زمینه خوشبختانه کارش بارها به چشم و گوش داوران و جشنوارهها آمد، از جمله اینکه سیمرغ بلورین بهترین صدا گذاری را در سال 1375 برای فیلم برادههای خورشید از پانزدهمین جشنوارهی فجر گرفت و مراسم بزرگداشتی هم دو سال پیش در جشن خانهی سینما برایش برگزار شد.
از بازیهای غمانگیز و عجیب روزگار اینکه سرنوشت بهنام به گونهای رقم خورد که کوچ همیشگیاش در روزها و شبهایی اتفاق افتاد که پرمشغلهترین زمان کاری او و همکارانش را در طول سال شامل میشد؛ آن هم در یکی از سختترین و تلخترین سالهای این سینما. به یک معنا، این تکنیسین درجهیک و این مرد بیسروصدای «صدا» در سینمای ایران، در مهمترین روزهای سینمایی این سال پرحادثه، در خانهاش اسیر یک حادثه شد و از میان ما رفت. هر سال در چنین روزهایی غم نبودنش، بیش از همیشه به یاد ما و خیلیها خواهد آمد…