بیستوچهار ساعت گذشته یکی از پرکارترین روزهای جشنواره برای سایتها و روزنامههای سینمایی بود، چون فهرست نامزدهای بخش مسابقه (سودای سیمرغ) اعلام شده بود و بازار اظهار نظر داغ بود. طبق سنت هر ساله، تحلیل و بررسی این فهرست تا روزها پس از پایان جشنواره ادامه خواهد داشت، ولی اوج واکنشها را در روزهای هشتم و نهم جشنواره شاهد بودیم. علاوه بر منتقدان و کارشناسان، بسیاری از چهرههای سینمایی و غیرسینمایی هم دربارهی این فهرست اظهار نظر کردند و انتخابهای هیأت داوران را به چالش کشیدند. از همه جالبتر شاید مخالفخوانی بعضی شخصیتهای غیرسینمایی بود که هیأت داوران را به دلیل تحویل گرفتن فیلم ابد و یک روز متهم به بیمبالاتی کردند. لابد در روزهای آینده از این موج مخالف بیشتر خواهیم شنید، اما امیدواریم نتیجهاش حذف و توقیف هیچ یک از فیلمها نباشد.
مهمترین ویژگی فهرست نامزدهای امسال، حضور پررنگ فیلماولیها در بین برگزیدگان است. همانطور که از پیش اعلام شده بود، سه فیلم ابد و یک روز، ایستاده در غبار و من علاوه بر بخش نگاه نو در بخش مسابقهی اصلی هم داوری شدند، اما کمتر کسی انتظار داشت که این تعداد نامزدی به این سه فیلم تعلق بگیرد؛ تا جایی که به نظر میرسد جوانها امسال جای قدیمیترها را تنگ کردهاند و جشنواره را تحت تأثیر قرار دادهاند. ابد و یک روز در ده رشته نامزد شده و بیشترین تعداد را در فهرست نهایی دارد. ایستاده در غبار هم با هشت نامزدی از این لحاظ موفق ظاهر شده و نیز من که در چند رشتهی اصلی از جمله بازیگر مکمل زن و مرد مدعی سیمرغ بلورین است. موفقیت فیلمهایی مثل امکان مینا و آخرین بار کی سحر را دیدی؟ در این فهرست، از جمله نکتههای ابهامبرانگیز انتخابها بود و باعث شد بسیاری در یادداشتها و اظهار نظرهایشان این پرسش را مطرح کنند که چهطور فیلمهای متوسطی که بهترین آثار سازندگانشان هم نیستند این تعداد نامزدی برای جوایز اصلی به دست آوردهاند؟ بهخصوص فرزاد مؤتمن که در این چند روز مدام به منتقدان و خبرنگاران توضیح میداد که فیلمش با چه مشکلاتی ساخته شده و دلیل برخی ضعفهایش چیست، قاعدتاً باید با دیدن فهرست نامزدها شگفتزده شده باشد. از سوی دیگر رضا میرکریمی هم مثل کمال تبریزی از چهرههای مورد توجه هیأت داوران بود و در چند رشته از جمله بهترین فیلم و فیلمنامه و کارگردانی، نامزد دریافت سیمرغ بلورین شده است. نکتهی مهم دیگر غیبت بادیگارد و ابراهیم حاتمیکیا در چند رشتهی اصلی است. پیشبینی میشد امسال این فیلمساز معترض سیمرغهای بلورین را درو کند، اما با اینکه بادیگارد برای بازی پرویز پرستویی، موسیقی کارن همایونفر، فیلمبرداری محمود کلاری و یکیدو رشتهی دیگر مثل صدا و چهرهپردازی کاندیدا شده، از فهرست انتخابهای بهترین فیلم و کارگردانی و فیلمنامه بیرون مانده است.
جدول برگزیدگان آرای مردمی هم بالاخره پس از چند روز از ترتیب الفبایی خارج شد و فیلمهای ابد و یک روز، بادیگارد و بارکد در صدر انتخابها ایستادند. اژدها وارد میشود، ایستاده در غبار و لانتوری هم از دیگر فیلمهای این فهرست هستند و فاصلهی سایر فیلمها بیشتر است. حضور چشمگیر مخاطبان عادی در سینماهای مردمی باعث شده اهمیت این فهرست بالاتر برود. سهم مخاطبان در آیینهای فرش قرمز هم امسال بیشتر بود، هرچند با نزدیک شدن به روزهای پایانی، عوامل و سازندگان بسیاری از فیلمها ترجیح میدهند در این مراسم حاضر نشوند. بهخصوص که نظم و روال برگزاری اغلب این آیینها هم در این دوره تعریفی نداشت و صرفاً ازدحام شدید عکاسها و دوربینهای تلویزیونی را موجب میشد. نشستهای نقد و بررسی فیلمها هم گرچه با فاصلهای نسبتاً طولانی از زمان نمایششان برگزار میشود اما به هر حال اثرگذاری سالهای پیش را نداشت و در خیلی از موارد بدون گرما و رونق لازم، صرفاً برای پر کردن جای خالی برگزار میشد. استفاده از مجریان تکراری و انتخاب غلط افراد، در چند مورد باعث شد این نشستها دقایق ناگواری داشته باشند؛ نمونهاش اینکه در نشست خبری یکی از فیلمها، یک کارگردان با لحنی تند از منتقد جلسه میپرسد «چرا بعضی همکاران شما اینقدر مریض هستند؟» و منتقد مربوطه هم بدون آنکه حس کند مورد توهین قرار گرفته و باید از حیثیت همکارانش دفاع کند، به چنین پرسش تحقیرآمیزی جواب میدهد. چنین میزانسنی – گذشته از زوایای اخلاقیاش – نشان از این واقعیت دارد که نشستهای مطبوعاتی بهدرستی مدیریت نشدهاند. حسین معززینیا که خود منتقد یکی از این نشستها بود، در حرفهایش به این نکته اشاره کرد که اصلاً چرا باید منتقدان در نشست خبری حضور داشته باشند؟ اگر قرار است شأن تحلیلی و نظری منتقد رعایت نشود، همان بهتر که عوامل سازندهی فیلم مستقیماً با خبرنگاران روبهرو شوند و در معرض نقد و پرسشهای تخصصی قرار نگیرند.
فردا با پایان سانسهای برنامهریزیشده برای فیلمها، جشنواره به ایستگاه آخر میرسد و هیجان شب اختتامیه اوج میگیرد. اما شنیده میشود که به دلیل استقبال مخاطبان، برای بعضی فیلمها سانسهای اضافی در نظر گرفته شده و نمایششان ادامه خواهد داشت. باز هم این بحث قدیمی پیش میآید که آیا جشنواره باید اشتیاقها برای تماشای فیلمهای جدید را کاملاً اطفا کند یا مخاطبان را برای اکران عمومی همین فیلمها در ماههای آینده مشتاق و پیگیر نگه دارد؟
سینمانیمکت (محمد رحمانیان)
پرده برداری
پوریا ذوالفقاری
هر بار یک چهرهی شناختهشدهی تئاتری به سینما میآید همه منتظرند ببینند آیا مثل حمید سمندریان تکفیلمی شده و به تئاتر بازمیگردد یا مثل علی رفیعی گام بعدی را هم برمیدارد. آخرین نمونهی این جریان در جشنوارهی سیام حمید امجد بود که آزمایشگاهاش مورد توجه منتقدان قرار نگرفت و شباهتی هم به نمایشهای او نداشت. ولی حساب محمد رحمانیان از همهی اینها جداست. دربارهی سینمانیمکت هر نظری داشته باشیم، نمیتوانیم انکار کنیم که این فیلم کاملاً در ادامهی مسیر نمایشهاییست که او در سالهای اخیر روی صحنه برده است. کولاژی از موقعیتهای گاه متفاوت و گاه مشابه بدون هیچ سیر و روندی. اتکا به تیپسازی بازیگران که در تابلوهای چند دقیقهای نمایشی میتوانند از تماشاگر بازخورد بگیرند و بر این اساس در طول اجرا خود را رتوش کنند و کمکم رونق و گرمایی به نمایش بدهند ولی در سینما همین امکان را هم ندارند.
سالهاست که در ساختهها و اجراهای رحمانیان خبری از بازی نیست. در سریالهای نیمکت و توی گوش سالمم زمزمه کن هم در هر قسمت دو بازیگر اصلی تیپی خلق میکردند و بر آن اساس داستانکی را پیش میبردند. همهی اینها در سینمانیمکت هم هست. به مدل بازی و شیوهی سخن گفتن غلام قهوهچی دقت کنید. مبتنیست بر کلیشهای تصوری که از لمپنها و قهوهچیها داریم. به علی عمرانی بنگریم؛ بازی او در سکانسهایی که مشغول اجرای نمایش (فیلم) برای جمعیت است و پشت سر هم تیپ عوض میکند (مثل قسمت اجرای دوازده مرد خشمگین) هیچ تفاوتی با بازی خودش در نقش یک عشق سینما ندارد. شیوهی دیالوگ گفتن یلخی و لمپنی مهتاب نصیرپور پیش از این در نمایشهای همین کارگردان تجربه شده و احتمالاً به نظر کارگردان جواب داده است. تبولرز هومن برقنورد را به یاد آورید که اگزجرهترین شکل ممکن است و قطعاً اگر روی صحنه اجرا میشد، در ترکیب با شیرینی خود بازیگر، تماشاگر را میخنداند. به دیالوگها دقت کنید. اشکان خطیبی میگوید در سرما سیم ساز درمیرود. علی عمرانی جواب میدهد: «حکایت عروسهست. بلد نی برقصه، میگه زمین کجه.» عمرانی در سایر بخشهای فیلم به این شکل حرف نمیزند.
هیچ خبری از انسجام نیست. کولاژی از موقعیتهاست که میتوان ده تای دیگر به آنها افزود یا همین تعداد از آنها کاست بی آنکه اتفاقی بیفتد. دقیقاً مثل نمایشهای رحمانیان که هرگز در آنها کلیتی شکل نمیگیرد. یک سری موقعیت است. یک سری مونولوگ. مثل معرفی مهتاب نصیرپور در این فیلم؛ علی عمرانی روی تخت بیمارستان دراز کشیده و نصیرپور رو به دوربین و پشت به او مونولوگی دربارهی خود و گذشتهاش میگوید. شاید کسانی بگویند این تیپسازیها و این شیوهی معرفی شخصیت ریشه در تئاتر دارد. ولی سال هاست دوران اینها در تئاتر هم گذشته است. اگر این کارها به دل نمینشیند، اگر غلط است، در تئاتر هم غلط است. رحمانیان مثل رماننویسی است که دارد به جای نوشتن رمان، مجموعهی یادداشتهای کوتاه فیسبوکی یا اینستاگرامیاش را منتشر میکند. قطعاً این نوشتههای کوتاه مخاطبان بیشتری را جذب خواهد کرد. نسل بیحوصلهای که دوست دارد به جای دقیق شدن پرسه بزند و از موضوعی به موضوع دیگر برود و عمیق نشود، برای این استاتوسنامهها سر و دست خواهد شکست. اما آنها که رمان خواندهاند، کلاه سرشان نمیرود و تلختر اینکه مهمترین مانع برای نپذیرفتن این استاتوسها به جای رمان روحیهایست که مطالعهی آثار قدیمیتر همین نویسنده در شکلگیریاش نقش داشته است.
رحمانیان کار خوبی کرد که پیش از جشنواره گفت «اگر همهی دنیا بگویند فیلمم بد است، خودم میدانم که خوب است.» چون قطعاً در همهی دنیا هیچ سینماشناس و تئاتردیده و نمایشنامهخواندهای پیدا نمیشود که بگوید این فیلم خوب است. حتی کسانی که نمایشهای اخیر رحمانیان را خوب میدانند و پس از پایانش به جای مفصل نوشتن از آنها در صفحههای شخصیشان عکسی از اجرا میگذارند و نهایتاً یک کلمه مینویسند: WOW! رحمانیان در دههی نود کارگردان محبوب آدمهای این تبار است و در سینمانیمکت حتی از پس جذب اینها هم برنمیآید. این یعنی پردهبرداری از شکستی که سالهاست خودمان را به ندیدنش زدهایم. برای نگارنده این مهمترین و تلخترین نتیجهی تماشای سینمانیمکت است.
دختر (رضا میرکریمی)
چشمنواز
محسن بیگآقا
وقتی رضا میرکریمی، فیلمساز خوشاخلاق و حرفهای سینمای ایران، با وجود توانایی در ساخت فیلمهای پرشخصیت در لوکیشنهای عظیم، تمایل به فیلمهای ساده با ساختار تلویزیونی در حدواندازهی امروز پیدا میکند، کار او شبیه به بازیکن دومتری بسکتبال است که به بازی پینگپنگ روی آورده باشد. مهم مضمون فیلم نیست، بلکه ساختار و نوع نگاه فیلم اهمیت دارد. استفاده از فضاهای خارجی نظیر پالایشگاه و جاده، دیدن شخصیتها و مکانها در لانگشاتهای متوالی و... به فیلم او هویتی متفاوت داده است. او با تسط بر تکنیک و نماهای عظیمش در فیلم کاری کرده که پل معلق اهواز بیشباهت به پل بروکلین در فیلمهای سینمای آمریکا به نظر نرسد! نماهای طولانی و حرکت آرامشدهندهی دوربین از بالا، چشم تماشاگر را نوازش میدهد. ضمن اینکه گاه مثل حرکات رقص ماشینها در اتوبان با آهنک محسن یگانه، کارکردی استثنایی دارند. نمای هلیشات حرکت قطار از بالا و عبور از روی جاده برای قاب گرفتن خودروی پدر نیز بسیار چشمنواز است.
فیلم با همان فصل شروع جمع دخترانه در کافیشاپ، تماشاگر را وارد فضای خود میکند. دنیای فیلم، دنیای عاشقانهی پدر و دختری است که ناگهان از هم جدا میافتند و پس از جدایی قرار است با عشق و علاقه و شناخت بیشتر در کنار هم قرار گیرند. در دنیایی که دختر و پسرها آزادی را طور دیگری تعریف میکنند، در دنیای پدر و دختر هنوز هر چیزی چارچوب دارد و با رعایت خانواده و اخلاق صورت میگیرد. برای همین است که آنها بین افراد دوروبرشان تا اینحد غریبهاند. فرهاد اصلانی پس از کوچهی بینام (هاتف علیمردانی) در فیلم دختر توانایی بازی حسی خود در ارائهی نقش پدر را – با تضاد میان خشونت ظاهری و مهربانی درونی - بهخوبی به نمایش درمیآورد. میرکریمی از جزئیات هم غافل نبوده است. شخصیت ستاره با صدای نازک و دارای بغضش، حرفها با تماشاگر دارد. بیماری تنفسی او و استفاده از اسپری در نمایش هیجان و نگرانیهایش سهم خاصی دارد.
آبادان میرکریمی آبادان بچههای عینک ریبن و دمپایی ابری نیست. دنیای او با کار کردن در پالایشگاه در میان گردوغبار کشنده تعریف میشود. دختر از معدود فیلمهای سینمای ایران است که بازیگرانش بهدرستی لهجهی جنوبی را در آن صحبت میکنند و رنگی از ادا درآوردن و تمسخر در بیانشان نیست.
لانگشاتهای سرگردان در جاده
مسعود ثابتی
دختر در قیاس با یکیدو ساختهی اخیر میرکریمی فیلم سروشکلدارتری است و کارگردان سعی کرده بر خلاف ساختههای اخیرش فیلم را با یک خط داستانیِ هرچند کمرنگ، قصهمحور پیش ببرد. همچنان که به رغم گرهافکنیها و گرهگشاییهای قابلپیشبینی و پیشپاافتاده، فیلم شروع کموبیش درگیرکنندهای دارد و از همان دقایق ابتدایی مخاطب را با خود همراه میکند. اما طولی نمیکشد که بخش قابلتوجهی از انتظاراتی که فیلم با شیوهی روایت و فرم و روند قصهگوییاش ایجاد کرده، بیپاسخ و بیثمر رها میشود و داستان و شیوهی روایت از جایی به بعد بدون توجیه مناسب و منطقی، مسیر خود را عوض کرده و در تغییر جهتی کموبیش ناگهانی هرآنچه را که تا پیش از آن رشته بود پنبه میکند.
به این ترتیب فیلمی که اساس درام و روایت خود را بر رابطهی بین یک پدر و دختر بنا نهاده، از جایی ادامهی کار را بر پایهی رابطهی آن پدر با خواهرش بنا مینهد؛ و در ادامه همهی تلاشهای کارگردان در توجیه این دوپارگی و پیوند این دو خط داستانی بیربط و غیرمنطقی به جایی نرسیده و در نهایت عقیم میماند. میرکریمی همچنان که در فیلم قبلیاش امروز، اینجا هم سعی کرده بخش عمدهای از بار جذابیت و کشش داستان را بر ابهامی استوار کند که در نگاهی کلی، تحمیلی و زائد جلوه میکند و کارکرد مشخصی در روند روایت پیدا نمیکند. ارجاع مرتب و مکرر به پیشینه و گذشتهی شخصیتها در قالب دیالوگها و درددلهای مکرر، بیآنکه مخاطب درک مشخص و واضحی از این پیشینه داشته باشد، به جای ایجاد جذابیت و کشش، نوعی سردرگمی و اغتشاش در روایت را باعث شده که حاصل آن کاستن از انگیزههای مخاطب برای پیگیری ماجرا و گسستن تدریجیِ ارتباط تماشاگر با فیلم است. اینچنین است که در غیاب یک روند منسجم و منطقی، فیلمساز از جایی به بعد این دیالوگها را بستری بر انبوهی از شعارها و اظهار نظرهای رو در باب مسئلهی خانواده و آزادی و مهاجرت و اختلاف نسلها و... قرار میدهد و این روند تا جایی ادامه مییابد که با اوجگیری در انتها، همچون تیر خلاصی پایان فیلم را تبدیل به نقطهی ضعف فیلم میکند.
هرچهقدر استفادهی میرکریمی از شیوهی فیلمبرداری اسکوپ و استفاده از لانگشات در نمونهای مثل خیلی دور خیلی نزدیک، منطقی و متناسب با فرم کلی و شیوهی روایت اثر بود، در دختر تحمیلی و خارج از چارچوب کلی فیلم به نظر میرسد. مکث و درنگ بر لحظات طی مسیر شخصیت پدر با اتومبیل از آبادان به تهران بیآنکه کارکردی در متن اثر داشته باشد، انگار فقط بهانهای است برای تکرار آن لانگشاتها و حرکتهای دوربین که نهتنها نمیتوان توجیهی برایشان پیدا کرد، که اصلاً کل این نزدیک به ده دقیقه ناهمخوان با شیوهی روایت و کاملاً اضافی به نظر میرسد. طبیعیست فیلمی که در بسیاری لحظات ناتوان از انتقال حس «سینما» به تماشاگر است و در قوارههای یک اثر تلویزیونی پیش میرود، نتواند تنها در ده دقیقهی بیکاربرد و منفک از بستر کلی فیلم، خود را به جای یک اثر سینمایی واقعی جا بزند.
آبنبات چوبی (حسین فرحبخش)
بارباپاپا عوض میشه
مهرزاد دانش
آبنبات چوبی میتوانست فیلم خوبی باشد به شرط آنکه:
1. از مزهپرانیهای نگین (سحر قریشی)، که در حال حاضر در فیلم بیشتر یک جور «میری» مؤنث است و حضورش در فیلمفارسی را تداعی میکند، بسیار فروکاسته میشد و فیلم لحن جدیتری که متناسب با بافت درونمایهاش است به خود میگرفت.
2. ادابازیهایی مانند چرخش ۱۸۰ درجهای دوربین در داخل خودرو و حرکت بک وارد موشن وجود نداشته باشد. داریم فیلمی از حسین فرحبخش میبینیم، نه ترنس مالیک. وسط ماجرایی معمایی که دارد قصهاش را متعارف روایت میکند، این جور ادابازیها خندهدار است و نه متفکرانه.
3. انتخاب رضا عطاران به عنوان شخصیتی محوری که قرار است با حضورش گره نهایی فیلم را غافلگیرانه بگشاید، صورت نمیگرفت. این را به لحاظ صبغهی کمدین بودن او نمیگویم؛ اتفاقاً عطاران تلاش قابلتوجهی کرده که فارغ از پیشینهاش، نقشی حساس و جدی را ایفا کند؛ مشکل اینجاست که شمایل او، بهویژه با گریمی که برای تیپپردازیاش در نظر گرفته شده، برای القای چهره و وجههی یک دون ژوان که دختران جوان را اغفال میکند متقاعدکننده نیست.
4. اینکه شخصیتی که در طول کل فیلم بسیار مثبت وانموده شده است، یک دفعه در دو سه سکانس آخر ضمیر اهریمنیاش افشا شود، غافلگیری نیست؛ سادهانگاری در جمع کردن فیلم است. معمولاً در روند غافلگیری، سعی میشود نشانههایی در طول روایت جاگذاری شود تا آن افشاگری نهایی، متکی به منطقی پنهان در فضای اثر باشد، نه اینکه ناگهان «آدم خوبه»ی ماجرا بشود «آدم بده». بله... در فیلم یکیدو مورد جزئی وجود دارد (مثل متلک جوان لات به او و یا نوع برخوردش با مشتری پولدار) ولی اینها کافی نیست.
5. فیلم جاهایی تکلیفش با خودش روشن نیست. از جمله در پایان فیلم که مادر و فرزندانش مقابل خانهی داماد نابهکار میروند و پی پلیس میفرستند، اما خودشان هم وارد اتاق او میشوند و تا سرحد مرگ چاقویش میزنند. بالاخره پلیس یا چاقوکشی؟
ایستاده در غبار (محمدحسین مهدویان)
انگیزههای غبارآلود
مهرزاد دانش
فیلم از همان الگوی بهکارگرفته شده در داکیودرام آخرین روزهای زمستان بهره گرفته و بسیاری از امتیازات آن اثر را دارد: فضاسازی درخشان جبهههای جنگ و ایران چند دههی قبل حتی در ریزترین جزئیات، گریز از ادبیات و تصویرسازی کلیشهای و رسمی نسبت به قهرمانان عرصهی جنگ تحمیلی، بازنمایی فضای مستند با تمهیدات بسیار دشواری که در نوع فیلمبرداری و میزانسن و هدایت بازیگر و فنون صداگذاری و تدوین و تنظیم لنز و نگاتیو مشهود است، و جستوجوی نقاط حسی/ دراماتیک در روند مستندات مربوط به شخصیت اصلی ماجرا. تا همین جا کفایت میکند که ایستاده در غبار را از بهترین فیلمهای جشنوارهی امسال و بلکه از درخشانترین فیلمهای سینمای دفاع مقدس بدانیم. ولی به نظر میرسد صرف تحسینگویی بر اساس این نکات، چندان صائب نباشد و خودداری از اشاره به معدود نقاط ضعف اثر، اجحاف به فیلم و سازندهاش باشد. پس چند نکته در این باره یادآوری میشود:
یک - نریشنهای فیلم بهجز مواردی که بر اساس برخی قرینههای درونی (مثل گفتار خواهر شهید که اظهار میدارد این برادرش را خیلی دوست داشته است) و بیرونی (مثل گفتار محسن رضایی که به دلیل شهرت فراگیر و آشنا بودن جنس صدایش برای عموم) مشخص است از طرف چه کسی ابراز میشود، بقیه حالوهوایی نامعلوم دارند. مناسب مینماید برای اکران عمومی، هویت صاحب صداها با تمهیداتی (مانند زیرنویس) مشخص شود.
دو - فیلم در قسمتهایی دچار خلأ میشود. مثلاً اینکه شهید چگونه یکدفعه بهسرعت تبدیل به یکی از عالیرتبگان عرصهی جنگ میشود، برای مخاطب ناپیدا است. این خلأ در اثر قبلی مهدویان وجود نداشت و رشد و ارتقای مرحله به مرحلهی شهید حسن باقری از دنیای روزنامهنگاری به فضای حفاظت اطلاعات سپاه و از آنجا به حوزهی پیمایش مناطق جنگی و سپس نقشهبرداری و مستندسازی و نهایتاً رسیدن به موقعیت فرماندهی به تفکیک و از سر حوصله و با ریتمی خوشآهنگ مطرح میشد. مثال دیگر انگیزهیابی شهید در ورود به عرصهی مبارزات سیاسی علیه نظام پهلوی است. در فیلم فقط نشان داده میشود که دستگاه امنیتی پهلوی او را به دلیل تکثیر متنی ممنوع دستگیر میکند. اما به این پرسش که چرا اصولاً او چنین متنی را تکثیر کرده پاسخ داده نمیشود.
سه - فیلم در قیاس با آخرین روزهای زمستان، کمتر در حوزهی درام صیقل داده شده است. مثلاً در آن فیلم نوع شهادت باقری با نوع تولدش، به شکلی قرینهوار ترسیم شده بود و یا در دادن خوراکی به او هنگام عزیمت به جبهه از طرف مادر و همسرش در دو فضای قرینهای، تمهید هنرمندانهی پرحسوحالی صورت پذیرفته بود. در ایستاده در غبار، این لحظات و تمهیدات کمتر وجود دارد. گرچه تأکید بر مقاطعی مانند خودداری از بیهوش شدن هنگام جراحی، عصبانیت از زیردستش برای عدم رسیدگی به مجروح نوجوان، تنبیه و تشر زدن به فرماندهای برای آماده نبودن نیروهایش و سپس دلجویی از او، یا گلریزان او در بیمارستان از نقاط شاخص اینچنینی است، اما باز هم فیلم برای رسیدن به یک ارتفاع مناسب دراماتیک چیزهایی کم دارد.