قیافهی معصوم شیرین (باران کوثری) اصلاً نشان نمیدهد که او این قدر بد باشد. سر همه از جمله محمد (صابر ابر)، خسرو (نیما شاهرخشاهی)، شهناز (اکرم محمدی)، شعله کچویی (بهاره رهنما) و رانندهی پژو 206 (حامد بهداد) را کلاه میگذارد. اگر پیشدرآمد فیلم و ماجرای کراوات احمد جعفری (امین حیایی) و زنش مهناز (نیلوفر خوشخلق) را نادیده بگیریم، داستان دایرهزنگی با شیرین شروع میشود اما او تنها یک بهانه است تا فیلم به آدمهای یک مجتمع آپارتمانی بپردازد که بیشتر شبیه به جمعی پریشاناند که اکنون صدای دایرهزنگیِ زندگیشان به گوش ما رسیده است. مردان در این مجتمع هر کدام سودایی دارند که یک سرش زنان آنها است. سرخی که (شریفینیا) آبش با عبداللهزاده (امید روحانی) توی یک جوی نمیرود و با همسرش شهناز و نوهشان و پسری که اعتیاد دارد و هرگز او را نمیبینیم، کارش طلافروشی است. وقتی جعفری از او میخواهد دستگاه ماهواره را پس بدهد چون همسرش مخالف است، جملهی دقیقی میگوید که شخصیت او را برای ما روشن میکند: «ما همهی زندگیمونو از زنمون قایم کردیم، اون وقت تو نمیتونی یه قوطی رو از زنت قایم کنی؟» به نظر میرسد او و عباس رزاقی (مهران مدیری) از یک جنس باشند. عباس پدری (اردشیر کاظمی) دارد که بازنشسته است و دائم به شبکههای ماهوارهای تلفن میکند و دلش آخر عمری به این اعتراضهای آبکی خوش است. منیر (نگار فروزنده) همسر عباس مترجم هری پاتر است اما از سویی دیگر تمام فکروذکرش سفری تفریحی است. غافل از اینکه سرخی در جایی اشاره میکند که پیش از او کتاب را مترجم دیگری ترجمه کرده است. عباس که در جایی اعتراض میکند که «زن خنگ هم نعمتیه» پیداست که گوشهچشمی هم به خانم کچویی دارد. این اوست که همسر عبداللهزاده (گوهر خیراندیش) را به خیال خودش هنگام ور رفتن با ماهوارهی خانم کچویی غافلگیر میکند و این را به کچویی لو میدهد.
فیلم بر اساس رفتارهای توأم با سوءتفاهم آدمهای فیلم شکل گرفته است. محمد پس از تصادف شیرین دنبال این است که پولی جور کند تا اتومبیل او را صافکاری کند. کار محمد، او و شیرین را به آدمهای دیگر میرساند. شیرین بهنوعی با هر یک از اعضای مجتمع برخوردی دارد. خانم کچویی بهاشتباه خیال میکند که باید به خانوادهی شیرین بگوید تا بیایند و دخترشان را جمع کنند. او به تلفنی زنگ میزند که خسرو به شیرین داده است. اما این شمارهی منزل عبداللهزاده است. تلفن میرود روی انسرینگ و ماجرای لیلا و همایون فیلمی (رامین راستاد) برملا میشود. شیرین میخواهد از دستشویی خانهی جعفری استفاده کند اما مهناز سر میرسد و پیش خودش خیالاتی میکند. شهناز از شیرین عکس میگیرد تا به پسرش نشان دهد اما موبایلش پیش شیرین جا میماند. ما نیز در مورد شیرین دچار سوءتفاهم هستیم. او را دختری بیگناه میدانیم که با اتومبیل پدرش تصادف کرده و حالا با جوانی به نام محمد آشنا شده است. از سوی دیگر شاهد سوءتفاهمهای طنزآمیز دیگری نیز هستیم که حتی تا آن سوی آبها نیز امتداد یافتهاند. ماجرای شعر شعله و پلیس و دهانت را میبویند و چیزهای دیگر نشان میدهد که گاهی عمق سوءتفاهمها را حتی نمیشود اندازه گرفت.
اگر اصغر فرهادی درونمایهی سوءتفاهم در دایرهزنگی را با طنز درنمیآمیخت تا از تلخی آن در زندگی واقعی بکاهد، با اثر بهشدت تراژیکی روبهرو بودیم. تصورش را بکنید که لودگی و بلاهت جعفری اگر نبود، لو دادن محمد به پلیس چهقدر میتوانست تکاندهندهتر از آنچه هست باشد. تصورش را بکنید اگر فضای کمیکی که ترانهی فیلم خسرو به وجود آورده نبود، چه اندازه تلخی فضای فیلمش بیرون میزد. اینکه پی میبریم شیرین هرچه توانسته از آن افراد دزدیده یا عبداللهزاده به پسرش میگوید تا توی شام امشب سم نریخته است، نمایش فیلم را قطع کند. یادمان باشد که این یک چشمه از تلخی تراژیکی است که دایرهزنگی نویدش را میدهد. فرهادی هرگز در آثاری که خودش ساخته، به این اندازه از ظرفیتهای طنزآمیز بهره نبرده است. شوخیهای پیمان در مورد الی و احمد و حرفهای بامزهای که دیگران در این باره میزنند، چندان حجمی در فیلم اشغال نمیکنند و در ادامه چنان فضای تراژیکی بر فیلم سایه میاندازد که همین شوخیهای اندک را نیز فراموش میکنیم. جدایی نادر از سیمین و گذشته نیز جای چندانی برای طنز و مطایبه باقی نگذاشتهاند. همین طور که پیش از این چهارشنبهسوری و شهر زیبا نیز لحظههای مفرحی ندارند. از سوی دیگر به نظر میرسد قالب طنز و شوخی همواره میتواند برای نقد رفتارهای اجتماعی تناسب بیشتری داشته باشد. به زبان طنز راحتتر میشود چیزهایی را نقد کرد یا دستکم گوشزد کرد که در فضای تلخ و رئال چندان محلی از اعراب ندارند. این امر بهخصوص در سینما ظرفیت بیشتری پیدا کرده است، چون تقریباً نمیشود در فضایی جدی نقدی در مورد هیچیک از قشرهای اجتماعی داشت بیآنکه حساسیتهایی ایجاد نشود. در دایرهزنگی با رندی هرچه تمامتر بسیاری از رفتارها (از جمله تازه به دوران رسیدن آدمها) به نقد کشیده شده است. همسر عبداللهزاده به شوهرش میگوید که چند بار گفته است که به درد جاهایی مثل این محیط بالاشهری نمیخورند. این در مورد شعله کچویی نیز صدق میکند: شعر او قرار است از آن سوی آبها به گوش مخاطبانش برسد. حتی انتقادهای سرهنگ، پدر عباس از چنین جنسی است. غرغرهایی که همواره با سوءتفاهم همراه است. حتی در این میان کنایهای نیز به فیلمسازان تازه از گرد راه رسیده نیز زده شده است. خسرو با پول پدرش فیلمی درباره آسیبهای اجتماعی ساخته اما تهیهکننده، فیلم پسرش را توقیف کرده است!
دایرهزنگی تنها تجربهی پریسا بختآور در سینما و (نه در تلویزیون) اثری قابلتأمل است؛ فیلمی که حتی طنزهایش در مقطعی حساسیت برانگیخت و مدتی نیز از نمایش بازماند اما سرانجام در فروردین 1387 به نمایش درآمد و به فیلمی پرمخاطب در سینمای ایران بدل شد. شاید یکی از چیزهایی که باعث میشود فیلمی در ذهن مخاطبانش جا باز کند، تماشای دوباره و دوبارهی آن فیلم باشد. این اتفاقی است که درباره دایرهزنگی برای نگارنده رخ داد و هر بار تماشایش از جذابیت آن چیزی کم نکرد. شاید روزی روزگاری باید بنشینیم و ببینیم چرا برخی از فیلمها چنین اثری بر مخاطب میگذارند. احتمالاً یافتن فرمول چنین موفقیتی نباید چندان دشوار باشد.