اکران قصهها از رخدادهای مهم امسال سینمای ایران است. گرچه هنوز مشخص نیست که این فیلم مسیر نمایشش را به سلامت طی میکند یا در پیچوخمهای راه به گل مینشیند و از پرده پایین میآید. ولی میتوان امیدوار بود و عاجزانه از مخالفانش درخواست کرد که یک بار، فقط یک بار، دندان روی جگر بگذارند و ببینند در صورت نمایش یکی از فیلمهایی که به نظرشان «مسألهدار» است، چه اتفاقی میافتد و چه قیامتی بهپا میشود. سینماگران و سینمادوستان پاسخ را میدانند. آنها از حاجی واشنگتن تا سنتوری دارند یک سناریوی تکراری را میبینند و هر بار هم به یک نتیجهی تکراری میرسند؛ اینکه قرار نیست با نمایش عمومی یک فیلم سینمایی، جای زمین و آسمان عوض شود. هر بار دیر یا زود فیلمی که محل مناقشه بوده نمایش داده شده (و حتی گاهی مثل حاجی واشنگتن از تلویزیون هم پخششده) بیآنکه آسمان به زمین بیاید. این وسط همواره سازندگان فرصت دیدن برخورد تماشاگران با فیلمهایشان را از دست دادهاند و تماشاگران فرصت تماشای یک فیلم سینمایی را؛ و انرژی اهل سینما به جای آنکه صرف فیلم دیدن و گفتن و شنیدن دربارهی فیلم شود، صرف تعقیب حاشیهها و ورود به بحثهای بیسرانجام و بیهوده شده است.
ممانعت از نمایش فیلمها به ریشه دواندن چند مشکل در سینمای ایران کمک کرده است. وقتی توقیف فیلمی تبدیل به خبر میشود، خواسته یا ناخواسته کنجکاوی عظیمی برای تماشای آن به وجود میآید و همه دربارهی فیلم توقیفشده میپرسند. این کنجکاوی بازاری مهیا برای توزیع نسخهی غیرمجاز فیلمها به وجود میآورد و سرمنشأ حاشیههایی میشود که آخر و عاقبتش را با هیچ رمل و اسطرلابی نمیتوان پیشبینی کرد. یادآوری سرنوشت مارمولک و سنتوری برای درک ادامهی قصه کفایت میکند. حتی کسانی که اهل سینما رفتن نیستند غرق در فضای بهوجودآمده نسخهی غیرقانونی فیلم را تماشا میکنند و لابهلای تصویرها، دنبال دلایل توقیف فیلم میگردند. بساط دلالی بهسرعت پهن میشود و سوداگران پولی هنگفت به جیب میزنند. به فاصلهی چند روز، همه فیلم را دیدهاند و این وسط سازندگان فیلم و سرمایهگذاران از رسیدن به پولی که سزاوارش بودهاند، محروم میشوند و سرمایهشان هم به باد میرود. اعلام شمارهی حسابی برای ریختن پول تماشای سنتوری از سوی داریوش مهرجویی و فرامرز فرازمند از نمودهای شاخص این رخداد تلخ بود. مدتی بعد هم تهیهکنندگان دستبهدامن مردم شدند که بگیروببند نیروی انتظامی و مبارزه با قاچاق فیلم فایدهای نداشته و تنها راه چاره این است که خود مردم از تماشای نسخههای غیرقانونی خودداری کنند. به زبان ساده یعنی کل سینمای ایران از مدیریت این وضعیت عاجز است و هیچ جوری نمیتوان جلوی سیل را گرفت؛ کاش از اول سیلبند برداشته نمیشد.
مشکل دوم اهمیت یافتن بیدلیل فیلم است. توقیف فیلم فضایی نامعقول خلق میکند و شرایط طبیعی دیده شدن و نقد شدن فیلم از دست میرود. همان قدر که گروهی بیدلیل (و شاید حتی نادیده) مخالف فیلم میشوند، گروه بزرگتری به طرفداران فیلمی که روی هم دویست نفر هم آن را تماشا نکردهاند بدل خواهند شد. این وضعیت فرصت نقد و سخن گفتن از خوب و بد فیلم را از بین میبرد و به جایش میدانی برای جبههگیری و مخالفخوانی ایجاد میکند. فیلمساز هم مثل هر بنیبشری وقتی هر روز نام خودش و فیلمش را در صدر خبرها ببیند، ایمان مییابد که فیلمی مهم و شاخص ساخته است. گروهی از منتقدان زمان اکران فیلم احساس وظیفه میکنند که نسبت به این اثر گرفتار و سازندهی دردکشیدهاش مهربان باشند. استقبال مردم از فیلم هم بیشتر برای رفع کنجکاوی است؛ یعنی کل وضعیت بیدلیل ملتهب است و در آن خبری از انصاف و واقعبینی نخواهد بود. چه بسا افول فیلمساز از چنین نقطهای رقم بخورد؛ جایی که او با اطمینان از قوت ساختهاش و مواجهه با دهها نوشتهی تحسینبرانگیز در حمایت از خود و فیلمش تصمیم به ادامهی همین مسیر بگیرد.
مشکل سوم و ملموستر، فراخ شدن عرصهی تولید برای آثار شانهتخممرغی است. جریانی که چون سودده است، ظاهراً هیچ مخالفی ندارد و تجربهی یک دههی گذشته نشان داده به محض مناسب دیدن فضا حاضر است از طنزهای تلویزیونی و فیلمهای ویدئویی شبکهی خانگی به سینما کوچ کند و با انبوهی شوخی و متلکهای جنسی شانس خود را در سینما بیازماید. توقیف ناگهانی فیلمی دارای پروانهی نمایش، جریان اصلی سینمای ایران را محافظهکار میکند و هدف اصلی میشود اینکه فیلمی بسازیم و مراقب باشیم در آن چیزی نگوییم که به کسی بربخورد. یک جور خنثیسازی که دقیقاً در خدمت فضای مورد نیاز سینمای شانهتخممرغی است. سینمایی که یاد گرفته چه بگوید و کجا بگوید که به نظر ملتهب برسد و در عین حال صدای مخالفی را از فضای رسمی برنینگیزد.
چهارمین مشکل، سوق دادن سینماگران جدیتر به سمت تولید فیلمهای جشنوارهای است. تعارف را کنار بگذاریم. فیلم باید پولش را برگرداند. وقتی امکان نمایش در کشور با وجود پروانهی نمایش نیست، عقل سلیم میگوید فیلم را به امید فروش به شبکههای خارجی به جشنوارهها بفرستیم. انتخاب نخست هیچ فیلمسازی جشنوارههای خارجی نیست. موفقترین فیلمهای ما در جشنوارههای جهانی ابتدا در کشور خودمان دیده و ستایش شدند. ولی وقتی راهی برای دیده شدن نیست، میتوان از ابتدا هدفگذاری متفاوتی داشت و منتظر معجزهای از بیرون ماند.
همهی این مشکلات یک نتیجه را در پی دارد: از بین رفتن جریان اصلی سینمای ایران؛ جریانی که از نیم قرن پیش با ساختن فیلمهای اجتماعی و کشاندن مردم به سینما توانست هم صنعتی سودآور (گرچه دشوار) باشد و هم به سندی از وضعیت اجتماعی دوران خود بدل شود. بیایید همین یک بار تا پایان اکران قصهها صبر کنیم. نتیجه هرچه بود، بپذیریم که در صورت اکران خانهی پدری و عصبانی نیستم! و سایر فیلمهای درمحاقمانده هم وضعیتی مشابه پیش میآمد. صادقانه نتیجه را قبول کنیم و بگذاریم در بهار سال 94 دستکم تکلیف یکی از سوءتفاهمهای تاریخی سینمای ایران روشن شود. هیچیک از مخالفان و موافقان فیلمهای منتظر در پشت خط اکران، حوصلهی تماشای فیلمهای خنثی را ندارند. ناخواسته سینماگران را به سمت خنثیسازی نرانیم، چون دودش توی چشم خودمان میرود و حوصلهی خودمان در سالن سینما سر خواهد رفت!