قطار سنگین و پرسروصدا و پرمسافر جشنوارهی فیلم فجر در شرایطی به ایستگاه آخر رسید که امسال هم مثل هر دورهای حرفوحدیثها و حرارت برگزاری یک دورهی پرماجرا در روزهای پس از پایان جشنواره هم ادامه دارد. قطعاً شب اختتامیه نقطهی پایان وقایع هر دوره نیست و روزهای پرحرارت و شلوغ سینمای ایران عملاً با پایان جشنواره به سردی نمیگراید تا بحث اکران نوروز پیش بیاید و رونق فضاهای سینمایی را تداوم بخشد. البته این دوره در مجموع دورهی کماتفاقی بود ولی صرفاً همان وقایع معمول جشنواره هم برای گرم کردن تنور هر دوره کافی است. به این ترتیب هیچگاه نمیتوان تصور کرد که دورهای از جشنوارهی فجر به شکلی سوتوکور برگزار شود. به هر حال واقعهای پیش میآید که منشأ حرفوحدیث و تکاپو شود و فیلمی نمایش داده میشود که موجی از اشتیاق ایجاد کند.
در روز پایانی جشنوارهی فجر، حواس همهی مخاطبان و منتقدان به نمایش ویژهی فیلم محمدص (مجید مجیدی) بود و خبرها دربارهی اکران قریبالوقوع این فیلم عظیم در سه سانس ویژه بیش از برنامهی معمول سالن رسانهها مورد توجه قرار داشت. مجیدی که با وسواس و زحمت زیاد مشغول نظارت بر آخرین مراحل آمادهسازی فیلمش است با سختگیریاش نشان داد که هیچ گونه مشکل و دستاندازی را در این مرحله نمیپذیرد و پای فیلمش ایستاده که نسخهای بینقص را برای اهل رسانه نمایش دهد. این شاید پاسخی باشد بر مجموعهای از پرسشها دربارهی این پروژهی پرسروصدا که در طول این چند سال کمترین خبرها و توضیحها دربارهاش منتشر شد و آن خبرهای اندک هم به جای فیلم به فرایند تولیدش اشاره داشتند. حالا میتوان بدون اما و اگر، مستقیم با خود اثر مواجه شد و پاسخ این سؤال بنیادی را گرفت که آیا فیلمی مثل محمدص که همهی بنیه و توان سینمای ایران صرف ساختش شده، بازتاب امیدوارکنندهای از دارایی و پویایی این سینماست؟
در روز آخر همهی انرژی اهل رسانه و سینماگران به تحلیل انتخابهای هیأت داوران صرف شد و اکنون فرصت مناسبی برای جمعبندی ده روز گذشته و تحلیل جشنوارهی سیوسوم است. وقتی گرد و غبار فرومینشیند، تصویر شفاف و بیحاشیهای پیش روی ناظران قرار میگیرد که اگر کجبینیهای شخصی باعث اعوجاجش نشود قاعدتاً باید واقعیت محض باشد. رسیدن به این برداشت منصفانه و واقعی، اگر مهمترین دستاورد هر دورهی جشنواره نباشد لااقل باارزشترین آنهاست و ضمناً عیار داوری خود ما را هم آشکار میکند.
سیوسومین دورهی جشنوارهی فیلم فجر هم با همهی خوبیها و بدیهایش تمام شد و آنچه مانده خاطرهی یازده روز پرالتهاب و پرتحرک است و تصویرهایی پراکنده از فیلمها و اتفاقهای جشنواره که در حافظهی بلندمدت جامعه ثبت میشود. اما با اینکه بازی به آخر رسیده، هنوز قصه ادامه دارد و این فقط مقدمهی یک سال سخت و پرماجرا بود که اکنون پیش روی سینمای ایران است. اکران 94 چشماندازی مبهم دارد و خیلی از کارشناسان نگران ویترین سال آیندهی سینماها و میزان استقبال مخاطبان از فیلمها هستند. سال گذشته هم نگرانیهایی از این دست وجود داشت، و شاید حتی شدیدتر، اما سینمای ایران نشان داده که در مراحل دشوار هم به هر حال برگ برندهای از آستین درمیآورد و گلیمش را از آب بیرون میکشد. اکران 93 بر خلاف پیشبینیها یکی از پربارترین و پرونقترین دورههای اکران در سالهای اخیر بود. چرا اکران 94 با به هم زدن معادلات و پیشبینیها شگفتیساز نشود؟ سینمای ایران بهشدت به این نوع غافلگیریهای خوشایند نیاز دارد.
یادداشت جشنوارهی سیوسه (4)
محمدسعید محصصی
باز هم اندر معنای نگاه نو: بعد از ماهی سیاه کوچولو که مرا نسبت به اطلاق این فیلم به بخش «نگاه نو» به شک انداخت، نوبت بدون مرز و سپس مردی که اسب شد بود (هرچند دومی در بخش «هنر و تجربه» به نمایش درآمد) که این شک را تشدید کرد. چیزی که اهمیت دارد جسارت و خلاف قاعده بودن ساختار و محتوای فیلمهاست و مسیرهای تازهای که در روایت میگشایند، و این اصلاً موضوع محوری جستوجوی او در جشنوارهی امسال است؛ اما قرار هم نیست هرگونه شنا بر خلاف جریان آب را «نگاه نو» و «تجربهآفرینی» بنامیم. اصلاً قرار نیست تجربهی هر کس با زبان سینما را ...، اصلاً بگذاریم برای وقتش. اما:
بدون مرز را چیزی بیش از تقلیدی ناشیانه از جهنم در اقیانوس آرام اثر فراموشنشدنی جان بورمن نمیتوان دانست که البته چیزهایی هم از بازی بزرگان کامبوزیا پرتوی برگرفته است. اینکه در بدون مرز لالبازی ناگزیر سه شخصیت از سه ملیت نمیتواند تماشاگر را قانع کند، به این دلیل ساده است که با به کار بردن زیرنویس، خلأی که باید در فهم میان شخصیتهای فیلم از سویی و آنها با تماشاگر بهوجود آید و همین خلأ بشود مایهی گرهافکنی و سرآخر یک اتفاق، بشود گرهگشا، ازبین رفته است؟! اما و بدتر از آن، جعلی بودن جغرافیایی که در کشتیِ بهگلنشسته و پناهگاه این سه ارائه میشود حداقل پایهای از واقعیبودن قصه به تماشاگر عرضه نمیکند که تماشاگر در تجربهی خاص این سه شخصیت درگیر شود و مشارکت ورزد؛ پس دیگر چه نگاه نویی؟!
دومین فیلم یعنی مردی که اسب شد تجربهی متفاوتتری است و تماشای سختِ این فیلم کشدار را بر خود هموار کردم، تا ببینم تا پایان اتفاقی میافتد که امیدوار باشم یک روایت جسورانه یا حرف تازه و دنیای متفاوتی در خلق سینمایی را شاهد هستم یا نه. واقعیت این است که متفاوتنمایی با متفاوت بودن فرق دارد، نمیتوان دهبیست نمافصل را که حرکاتی یا منولوگهایی تکراری در آنها وجود دارد، دنبال هم چید و انتظار خلق دنیایی یا روایتی متفاوت را داشت. درست است که این هم نوعی روایت است که کل گرههای برهمزدهشده و درهمتنیده را بیاییم تنها در بیست دقیقهی پایانی، در دنبال هم بگشاییم و تماشاگر را واداریم نمافصلهای پیشتردیدهشده را معنا کند و پیدرپی بهخود بگوید: «آها! فهمیدم! پس اینطور! درسته!» اما نه اینکه نمافصلهایی درست کند که تا حد مرگ یک حرکت ساده و تکراری یا یک مونولوگ تقریباً بیسروته بارها و بارها تکرار شود، بیآنکه معرفتی در بارهای چندمینِ تماشا نسبت به اولین بار، در تماشاگر پدید آید. اگر سال گذشته ماهی و گربه با آن روایت حلقوی، تعداد بسیار زیادی از تماشاگران سینمادوست از نخبه و نوجو گرفته تا تماشاگر حتی عادی را توانست شیفتهی خود کند و حداقل تکان دهد، مردی... تنها توانسته دنیایی جعلی خلق کند و در سؤالهایی که طرح کرده خودش دربماند!!
طعم شیرین خیال/ انتظاری که برآورده نشد: از کمال تبریزی انتظارها بسیار بیشتر بود: در کل سکانس دوم فیلم طعم شیرین خیال ما شاهد 25 دقیقه سخنرانی بزکشدهای هستیم با محتوایی بسیار معمولی و در حد هر مقالهی معمولی که در هر سایت معمولی اینترنتی در مورد انرژی پاک میتوان یافت، آنهم برای دانشجویان دورهی فوق لیسانس؟! اما جنبهی بدتر قضیه این است که این سخنرانی مطول الگویی میشود برای تمام سکانسهایی که قهرمان داستان حضور دارد و حتی گرهافکنیهای فیلم با همین الگو شکل میگیرد. در کنار این قضیه، «درام» فیلم، یک عاشقیِ هزارانبارفریادشدهی استاد رازیانی به شیرین قناد، (حتی توی کلاس درس و جلوی تمام دانشجویان!) است و جالب اینکه حتی یک رقیب عشقی جدی یا یک مانع واقعی که بهآسانی رفع نشود، وجود ندارد که تماشاگر را تا پایان درگیر ِ خود بسازد. اما موضوع انرژیهای پاک که فیلم با آن شروع میشود، با هیچ چسبی به آن «درام» سست چسبیده نمیشود زیرا صرف اینکه شیرین قناد با استاد رازیانی بر سر قضیهی انرژیهای پاک همراه و همدل است، تبدیل نمیشود به موضوعی که هر دو را بهطور جدی درگیر درام فیلم بکند. بنابراین بنای فیلم تا پایان همچنان سست میماند و تماشاگر درمیماند آیا این فیلم واقعاً کار یک کارگردان باتجربه و داستانپرداز و کمدیشناس است؟
ویرایش واقعیت عینی
شاهین شجریکهن
وسط اینهمه هیاهو دربارهی کیفیت نازل اکثر فیلمهای این دورهی جشنوارهی فیلم فجر، گاهی نکتههای مثبتی فراموش میشود که اتفاقاً بیش از آن حکمهای منفیبافانه دلیل و سند برای اثباتشان وجود دارد. کسانی که اصرار دارند که فلان فیلم سیاهنمایی دارد و در بهمان فیلم موضوعی مستهجن مطرح شده، اغلب استدلالی جز تشخیص و برداشت خودشان اقامه نمیکنند، اما آنچه این وسط پنهان میماند درخشش آشکار تعدادی از جوانترین سینماگران این سرزمین است که در هر فیلمی (از ساختههای قدیمیترها تا کار فیلمسازان تازهوارد) رد پایشان دیده میشود. معلوم نیست بر اساس کدام دلالت سینمایی در خانهی دختر مخالفانش میگویند موضوع این فیلم دربارهی تجاوز جنسی آن هم در حریم خانواده است. کجای فیلم اشارهای به این موضوع میشود؟ از کدام رفتار شخصیتها یا از کدام دیالوگ مستقیم یا غیرمستقیم به این نتیجهگیری میتوان رسید؟ یا اینکه در جزوههای حاشیهپردازی که این روزها رایگان در سینماها پخش میشود فیلمی دیگر را به آموزش مصرف مواد مخدر متهم میکنند، در حالی که فیلم اساساً قصد هشدار دادن دربارهی گسترش سوءمصرف مواد مخدر صنعتی را دارد و فقط شخصیتهای منفیاش را در حال مصرف مواد نشان میدهد. طبعاً چنین رویکردی را نمیتوان به حساب الگوسازی برای اشاعهی یک رفتار گذاشت. مسأله این است که اغلب این برداشتها ریشه در خوانش غیرسینمایی فیلمها دارد و نشاندهندهی تلاش عدهای برای حمل پیشفرضهایشان بر آثار سینمایی است. لابد این عده بر اساس گرایش فکری و سیاسیشان از قبل تصمیمشان را گرفتهاند که کدام فیلم و فیلمساز را «بکوبند»، چون در غیر این صورت بدون دلیل و مدرک به متهم کردن فیلمسازان و ایجاد حاشیه برای فیلمها نمیپرداختند.
موتیف یادداشتهای این جزوههای رایگان، عموماً این است که وزارت ارشاد در ممیزی فیلمها کوتاهی کرده و با بیتوجهی و سهو و مسئولیتناپذیری تمام، به مفاهیم و موضوعاتی راه داده که قاعدتاً نباید در فیلمی متین و سالم جایی داشته باشند. پیشنهاد نویسندگان این یادداشتها هم صرفاً تنگتر کردن دایرهی ممیزی و سختگیری بیشتر در صدور مجوز نمایش برای فیلمهاست؛ حالا فرقی هم نمیکند که محل نمایش فیلم یک بستر تخصصی و نسبتاً محدود مثل جشنوارهی فیلم فجر باشد یا اکران عمومی. طبیعتاً این حرف به گوش اهل سینما تازه نمیآید و بارها نهتنها شنیده شده که در قالب طرحهای سفتوسخت اجرایی به هیأت قانون و دستورالعمل هم درآمده است. سینمای گلخانهای و سازوکار سختگیرانهی ممیزی در دهههای شصت و هفتاد دمدستترین سند اثبات ناکارآمدی این شیوه است. اگر امروز مخاطبان فیلمهای ایرانی با سینما میانهی گرم و نزدیکی ندارند نه به دلیل افسارگسیختگی موضوعی فیلمها که برعکس به سبب فاصلهای است که در اغلب موارد بین واقعیت اجتماعی و جهان فیلم وجود دارد. رواج جریانهایی مثل رئالیسم اجتماعی و فراوانی فیلمهای منتقد و گزنده و تلخ با مضمونهای اجتماعی و با نیمنگاهی به معضلات ریشهای جامعه، خود برهانی بر صحت این ادعاست که سینما قدم به قدم به بازتاب دادن واقعیت روز جامعه نزدیکتر میشود و فیلمهای گلوبلبلی و سفارشی که از این قافله جا بمانند در بین همین اندک تماشاگران سینماروی پیگیر هم هواخواهی نخواهند داشت. به جای جدل و محاجه، کافیست نگاهی به میزان استقبال مخاطبان از این گونه فیلمها بیندازیم.
سینما خواه ناخواه ناگزیر از ارتباط با جامعه است و هیچ فیلمسازی نمیتواند واقعیت پیش رویش را نادیده بگیرد و با کولهباری از امید و خوشبینی در دشتهای سرسبز خیال پرسه بزند. اگر در فیلمی از یک فیلمساز جوان و خوشفکر و باهوش امروزی، تصویری میبینیم که مطابق میلمان نیست و واقعیتی تلخ را جلوی رویمان میگذارد که پذیرفتنش نشانهی شکست و ناتوانی ما و تفکر مورد علاقهمان است، شاید بهتر باشد به جای حذف فیلم و فیلمساز، کمر به حذف آن معضل اجتماعی ببندیم و برای یک بار هم که شده، شیوهی سختتر را امتحان کنیم. گاهی پاک کردن صورت مسأله هیچ فایدهای ندارد و گره زدن بر باد است؛ گاهی باید به جستوجوی جواب رفت، هرچند که ناخوشایند و تلخ باشد. واقعیت با کسی شوخی ندارد و به میل کسی هم رنگ عوض نمیکند. سینما را میشود سانسور کرد، اما با واقعیت اجتماعی چه میتوان کرد؟
ارباب نجیب
محمد شکیبی
اولین نکته این است که رمان جامهدران نوشتهی ناهید طباطبایی و فیلم اقتباسشده از آن به کارگردانی حمیدرضا قطبی یک کلیشهی ازلی و همیشگی ادبیات و سینمای ایران را که مربوط به ازدواج و در واقع تصاحب اجباری دختر رعیت توسط ارباب و اربابزادهها و شرح بیمسئولیتی و تباهی زندگی دختر رعیت و کل خاندان اوست، شکسته و وصلتی از همین نوع و نه از روی انتخاب و اختیار بلکه بهدلیل مصلحتی به نفع اربابزاده انجام شده اما پسر خان با وجود ازدواج دوباره با دختر دلخواه مسئولیت خود به عنوان یک همسر و پدر را هرگز در مقابل دختر رعیت و تا پایان عمر فراموش نمیکند. گرچه در جامهدران نیز در لایهای از ساختار قصه و فیلم با نوعی اجبار و اجحاف از جانب ارباب به خانوادهی رعیت مواجههستیم اما هدف اصلی چیز دیگری است. مقصود آفرینش یک رمان معماگونه است که تنها طرح و پیرنگش را از یک کلیشهی آشنای مخاطب ایرانی گرفته و در ادامه شکل و شمایلی نو و امروزین به آن بخشیده است. همانطور که از افزوده شدن به فرزندان و میراثبران یک متوفای ثروتمند و مجادلات حقوقی و جنایی بر سر مالومنال چشمپوشی شده و تنها به نشانههای اندکی با کاربرد حس تعلیق و گرهافکنی داستانی از آن بهرهگیری شده است. در نهایت حمیدرضا قطبی این درام خانوادگی را به روانی و مهارتی فراتر از یک سینماگر تازهکار که اولین فیلمش را جلوی دوربین برده، به سرانجام رسانده و حاصل کارش علاوه بر اینکه احتمال زیادی در جلب توجه و نظر تماشاگران در نمایش عمومی آن دارد، نوید دهندهی ظهور یک سینماگر موفق در آیندهی سینمای ایران است.
حرف بزرگ
علی شیرازی
طعم شیرین خیال: فیلم تازه کمال تبریزی حرف بزرگ و سختی را بهسادگی میزند و سعی میکند همچون اسمش شیرین و خیالانگیز باشد. البته لابهلای این همه فیلمم بیخاصیت زیر متوسطی که در کنار دو سه اثر قابل تحمل دیدهایم بر دل هم مینشیند. تبریزی سالهاست مسیر خود را پیدا کرده و حتی راه کنارآمدن با سانسور را هم یاد گرفته است - فراموش نکنیم که برخی همنسلان او حالا فیلمهایی در قوارههای دو سه دههی قبل سینمای ایران میسازند. او پیش از نمایش فیلمش در برج میلاد روی صحنه آمد و هر دو مورد اصلاحی دیالوگهای فیلمش را به عنوان تنها تغییرهایی که ضرورت انجامشان به او گوشزد شده برای رسانهایها بازگفت. هنگام نمایش فیلم نیز دقیقاً سر آن دو جا - در حالی که میکوشید طبق اعلام قبلی صدایش را به تماشاگران برساند - به یاد همه آورد که آن دو دیالوگ مال کجای فیلم بوده است. طعم شیرین خیال اگر با مختصر تغییرهایی (مثلاً در صحنه اغراقآمیز و باورنکردنی اعلام ریز درخواستها و مهریه) اکران شود، بینندگان و طرفداران خاص خود را هم خواهد یافت.
یک فیلم؛ یک سکانس
عصر یخبندان: ادای دین به «معما»
هوشنگ گلمکانی
در یکی از سکانسهای پایانی معما (استنلی دانن، 1963)، جیمز کابرن – از اعضای دارودستهای که شریکشان در حادثهای کشته شده و وضعیت سهم آنها از مالِ دزدی دستهجمعیشان مبهم است - به سر قرار نامعلومی در یک پارک میرود تا سر نخی پیدا کند. او اصلاً نمیداند اینجا به دنبال چیست و فقط پرسه میزند تا شاید به روزنهای برای دست یافتن به سهمش برسد. پرداخت درخشان دانن از طریق تدوین، قاببندی، حرکت دوربین، عناصر صحنه، موسیقی و صدا، بهخوبی سرگردانی و ابهام مرد را القا میکند.
سکانسی در یکسوم پایانی عصر یخبندان به نحو گریزناپذیری یادآور آن سکانس ساختة کلاسیک دانن است. زنی خائن برای دادن حقالسکوت به فردی ناشناس به پارک پردیسان تهران میرود، در حالی که هیچ شناختی از کسی که با او قرار گذاشته ندارد و نمیداند به دنبال کیست. خط و ربط دو داستان شباهتی به هم ندارد و تنها عنصر داستانی مشابه دو فیلم عنصر ابهام در ذهن هر دو شخصیت فیلمهای مورد بحث است، اما فیلمساز با هوشیاری، از ساختار سینمایی معما برای پرداخت این سکانس از فیلمش و القای گیجی و ابهام در وضعیت ذهنی زن استفاده کرده است: لوکیشن پارک، بادبادکها، قاببندی، حرکتهای دَوَرانی دوربین، حضور بچهها (یک جا از حلقة چرخندة بچهها هنگام بازی به جای چرخوفلک سکانس پارک معما استفاده شده)، صدای صحنه و بهخصوص استفاده از آوای آکاردئون در هر دو سکانس...
نگارنده نمیداند این شباهتها عمدی است یا حاصل ناخودآگاه فیلمسازی که پیداست فیلم زیاد دیده. حتی اگر ناخودآگاه هم باشد ارزش تعبیر آن به ادای دینی جانانه نسبت به یکی از تریلرهای معمایی پرهیجان سینما را دارد. بسیار هم خوب از کار درآمده است.