جمعهی وسط جشنواره فرصت خوبی است برای مکثی کوتاه روی آنچه گذشت و جمعبندی نقدها و نظرها. امسال جشنوارهی فیلم فجر فقط همین یک جمعه را دارد که البته مثل روزهای دیگر هفته بساط نمایش فیلم در همهی سالنها برقرار است اما لااقل در سالن رسانهها سانسهای کمتری برگزار میشود و صبح جمعه کلاً «آف» داده شده که منتقدان و خبرنگاران بتوانند دیدهها و شنیدههایشان را جمعبندی کنند و احیاناً تحلیلهایی جمعتر دربارهی چشمانداز کلی جشنوارهی امسال بنویسند. با نمایش چند فیلم خبرساز مثل عصر یخبندان (مصطفی کیایی) و اعترافات ذهن خطرناک من (هومن سیدی) بازار جشنواره گرمتر از روزهای قبل شده و نقدها و نظرها دربارهی چند فیلم توجهبرانگیز دیگر هم همچنان منتشر میشود، اما بیتردید فیلم برگزیده و تحسینشدهی روز رخ دیوانه (ابوالحسن داودی) بوده که بسیاری از منتقدان و مخاطبان جشنواره را به وجد آورد و خیلی سریع در صدر فهرست انتخابها جایی برای خودش دستوپا کرد. داودی با یک فیلمنامهی موزاییکی دقیق و با فیلمی خوشساخت و باکیفیت، امسال یکی از برگهای برندهی کارنامهاش را رو کرده و خودش هم از این فیلم به عنوان فیلم عمرش یاد میکند که با زحمت و دقت و تمرکز زیادی ساخته شده است. شاید نمایش موفق رخ دیوانه بالاخره بتواند خاطرهی ناخوشایند بلاهایی که بر سر زادبوم آمد را از ذهن این کارگردان کاربلد قدیمی پاک کند و فصل تازهای را در کارنامهی حرفهایاش رقم بزند.
گذشته از این، فیلمسازان جوان هم با آثارشان کموبیش محل توجه و بحث و گفتوگو هستند. یلدا جبلی به عنوان یک کارگردان زن جوان با داره صبح میشه توانست از منتقدان نمرهی قبولی بگیرد و بدون مرز (امیرحسین عسکری) و احتمال باران اسیدی (بهتاش صناعیها) هم در کنار چند فیلم متفاوت دیگر از کارگردانهای جوان در ردیف آثار مورد بحث این دوره قرار دارند. حاشیههای نشست خبری فیلم تا آمدن احمد (صادق صادقدقیقی) جزو خبرهای پرسروصدای دیروز بود که در یادداشتی در همین صفحه به آن پرداخته شده و متنهای تند و انتقادی بر علیه خانهی دختر (شهرام شاهحسینی) هم همچنان ادامه دارد؛ به نظر نمیرسد دستپخت پرویز شهبازی و شاهحسینی به این سادگی رنگ پرده را ببیند و اکران بیحاشیهای داشته باشد. با همهی نقدها و گلایهها نسبت به اشارههای موضوعی این فیلم و مسایلی که دربارهی سلامتی ازدواج مطرح میکند، و فارغ از جهتگیری فیلم دربارهی موضوعش، خانهی دختر هم مثل هر فیلم دیگری به عنوان یک اثر سینمایی باید فرصت عادلانهی نمایش داشته باشد که مردم بتوانند دربارهی موضوع فیلم و جهتگیری سازندگانش قضاوت کنند. توقیف و تکفیر هرگز به نفع سینما نبوده و این بار هم نیست. در میانهی این هیاهو، آنچه ناپیدا میماند و از قلم میافتد آثاری کمنامونشان اما باکیفیت هستند که نمیتوانند توجه عمومی را جلب کنند مگر در فضایی تخصصی و شایستهسالار. مصداق این نکته مستندهای بلند بخش سینماحقیقت این دوره است که اغلبشان فیلمهایی دیدنی و خوشساخت هستند و پیداست برای ساختشان زحمت زیادی کشیده شده، اما چنان که باید قدر نمیبینند و لای دستوپای فیلمهای پرسروصداتر و حاشیههای بخش مسابقه گم میشوند. از نمونههای قابل اشاره میتوان از بختک (محمد کارت) و آتلان (معین کریمالدینی) نام برد که هر دو جزو تحسینشدههای جشنوارهی سینماحقیقت هشتم هم بودند و البته من میخوام شاه بشم (مهدی گنجی) که نقد و نظرهای زیادی برانگیخت و مستند قابل توجهی بود. در مطلبی در همین صفحه نگاهی شده به بخش مستند جشنوارهی این دوره و فیلمهای مهمی که از دست دادنشان موجب پشیمانی است!
از شنبه جشنواره وارد فاز پایانیاش میشود. کمکم بازار گمانهزنی دربارهی نامها و عنوانهای برگزیده داغ میشود و این روزها هر کسی از زاویهای مشغول بررسی احتمالات و انتخاب فهرست برگزیدگان جشنواره از دیدگاه خودش است. نامهایی که صاحب شانس تلقی میشوند طبعاً جزو بهترینهای سینمای ایران هستند؛ از ستار اورکی آهنگساز گرفته تا پیمان شادمانفر فیلمبردار و بازیگرانی مثل سیامک صفری و بابک حمیدیان و مهتاب کرامتی و فاطمه معتمدآریا. همینطور عنوانهایی که در قالب فیلم برتر و فیلمنامهی برتر به میان میآیند لابد برتریهایی نسبت به سایر فیلمها دارند. اما نباید در قضاوت عجله کرد و این نکتهی مهم را نادیده گرفت که اولاً هنوز همهی فیلمها دیده نشدهاند و ثانیاً برگزیدگان این دوره هم مثل هر دورهی دیگری صرفاً انتخاب یک گروه مشخص از سینماگران و کارشناسان هستند که به آنها هیأت داوران میگویند. نه پیشبینیهای ما قطعی و لایتغیر هستند و نه هر اسمی که بر خلاف تصور ما اعلام شود نشانهی کجسلیقگی یا خدای نکرده زدوبند داوران است. باید قدری صبور و خویشتندار بود تا این آیین سالانه که اسمش جشنوارهی فیلم فجر است بهتمامی برگزار شود و ایستگاه آخرش هم بدون مشکل و دستانداز به منزل برسد. به هر حال این جشنواره با همهی خوبیها و بدیهایش از مهمترین داراییهای سینمای ماست.
سینما نوستالژی: مرگ ماهی
بافتنیهای خاطرهانگیز مادر...
عباس یاری
تمام نماهایی که روحالله حجازی در فیلم تازهاش شبیه آن بافتنیهای خاطرهانگیز «مادر» مرحوم، در فیلم تدارک دیده با آن تصویر جادویی که کفن از روی صورت مادر کنار میرود و چهرهی دوستداشتنیاش ظاهر میشود، به اوج میرسد. حجازی در مرگ ماهی، تأثیر عاطفی نوستالژی را در دوستی و پیوند دوبارهی یک خانوادهی پرجمعیت به نمایش میگذارد. اعضای خانوادهای که نفرت، کینه و بیاعتمادی را جایگزین عشق کردهاند، به بهانهی مرگ مادر، دوباره در خانهی دوران کودکیشان زیر یک سقف در کنار هم جمع میشوند. در ابتدا همه بهشکلی طلبکارانه برای تقسیم ارث بههم میرسند. اما نشانههای خاطرهانگیز گذشته مرهمی بر زخمهای کهنه میشود. مرگ ماهی یادآور فیلم خاطرهانگیز مادر زندهیاد علی حاتمی و فیلم خوشساخت یهحبهقند رضا میرکریمی و برف روی شیروانی داغ محمد هادی کریمی است.
وصیت مادر برای نگهداری جنازهاش و به خاک سپردنش بعد از سه روز، تا حد زیادی به تعدیل رابطهی ویران و به هم ریختهی خانواده کمک میکند به ویژه آنها به این حقیقت پی میبرند که نهتنها سرمایهی عاطفی و انسانیشان یعنی مادر را از دست دادهاند، بلکه با بخشیده شدن داراییهای مادر به کارگری که از او نگهداری میکرده، درگیری دوبارهای هم برای تصاحب بیشتر ارث بهجا مانده، نخواهد داشت. بخشی از این تأثیرگذاری عاطفی مدیون لحظههای نوستالژیک فیلم است. بافتنیهایی مثل دستکش نوزاد، بلوز یا لیفی در حمام که مادر بافته است. این بافتنیها همینطور نشانههای سادهی دیگری که در جایجای این خانهی سبز و آرام، هرکدام از آنها را پرتاپ میکند به گذشتهای که به جای کینه و عداوت، دوستی و عشق پیوند دهندهی رابطههایشان بود. حضور بچههای خردسال و شیرین این فامیل که بدون هیچ تنشی با هم کنار آمدهاند و درکمال آرامش و صفا باهم بازی میکنند، نشانهای است از گذشتهی شیرین و بدون مسئلهی این خانواده که در بزرگسالی، کینه و بغض و نفرت جایش را گرفته و بچهها نشانههایی از فلاشبک این جمع در گذشتهاند.
ماندگاری و جذابیت فیلم مادر حاصل حضور سرشار از عشق و آرامشبخش مادر در آخرین روزهای حیات، در کنار فرزندانی است که به لحاظ فرهنگی و تنوع اقلیمهایی که در آن زندگی میکنند، یا همسرانی که انتخاب کردهاند و کنجکاوی برانگیزند اما حجازی در مرگ ماهی با پرهیز از نزدیکشدن به هرکدام از این شخصیتها، با ریسک بالایی، خودش را در وادی خطرناکی انداخته هرچند با تواناییهایش تا حد زیادی از این مهلکه جان سالم به در برده است. ویژگی دیگر فیلم بازیهای بسیار خوب و تأثیرگذار آن است.
بدون جزیره
محسن بیگآقا
صادق صادقدقیقی کارگردان تا آمدن احمد در جلسهی مطبوعاتی فیلمش از منتقدان و تماشاگران اندک سالن بسیار گلایه کرد. او گفت: «متأسفانه تماشاگران تا میفهمند فیلمی دربارهی جنگ تحمیلی یا دوران انقلاب است، رغبتی به تماشای فیلم ندارند. فیلم من دربارهی موضوعی است که تا کنون در سینمای جنگ کار نشده: دوران جنگ در جزیرهی خارک.» اما در عمل فیلم جز تیتراژش چیزی از خارک ندارد. ظاهراً اجازهی فیلمبرداری به گروه سازنده داده نشده و به همین دلیل نه از مردم بومی خارک چیزی میبینیم، نه از مکانهای باستانیاش. حتی اسکلهی غولپیکر معروف خارک (که در دنیا بینظیر است و در جنگ یک نقطهی مهم استراتژیک بود) هم در فیلم دیده نمیشود.
اما جدا از این بحث مهر یا بیمهری منتقدان و مخاطبان به فیلمهای جنگی و ارزشی و غیره، تا آمدن احمد سعی دارد تصویر متفاوتی از آدمهای جنگ ارائه کند. قهرمان او این بار نه احمد که شهید شده، که یک سرباز عراقی است که آخرین بار او احمد را پس از انفجار در جبهه در آغوش گرفته و وصیتنامهی احمد را به خانوادهاش رسانده است. خانوادهی بومی احمد نیز با وجود استفاده از بازیگرانی مانند افسر اسدی و مهدی فقیه خوب از کار درآمده است. فیلمساز در صحنههایی مثل غرق شدن قایق و بمبارانها نشان میدهد که با سینما آشناست. به امید اینکه او نیز مثل فیلمسازان خوب دیگر به تعداد تماشاگران حاضر در سالن نیندیشد و همهی توانش را صرف ساخت فیلم و روایت داستانش کند. فیلم خوب نادیده نمیماند و بالاخره جایگاهش را در سینما پیدا میکند؛ حتی اگر این قضیه کمی دیر شود...
یک فیلم؛ یک سکانس
جامهدران: تصمیم عاقلانه
هوشنگ گلمکانی
این داستان سه اپیزودی پیوسته و درهمتنیده چهگونه جمعوجور خواهد شد؟ داستان یک مرد و سه زن در سه مقطع زمانی. مادر جوانی در مناسبان ارباب و رعیتی ناچار شده یکی از دو فرزندش (دختری چندماهه) را به شوهر/ اربابش بسپارد تا زندگی خانوادگی او با همسر همطبقهاش که صاحب فرزندی نمیشود قوام بگیرد. سالها در حسرت دیدار او بوده اما دختر مهاجرت کرده و حالا با مرگ پدر برگشته است. کشمکشها و تبوتابهای این زندگی را طی سالهای دیدهایم و میدانیم؛ و در پایان اپیزود سوم، حیرانیم که این داستان چهگونه سامان خواهد گرفت. مشکل با ترفندی هوشیارانه حل میشود؛ آن هم فقط یک نمای نقطهنظر، از نگاه مادر فراقدیده و حسرتکشیده که نان تازه از نانوایی خریده و در را باز میکند و وارد خانهی ییلاقی ارباب/ شوهر میشود. دخترش که حالا زنی صاحب فرزند است همراه مادر ناتنی (بدون اینکه بداند ناتنی است) و عدهای از بستگان برای تمدد اعصاب پس از عزاداریها به آنجا آمدهاند. مادر با نان سنگک در دستان چروکیدهاش از راهروی وسط حیاط به سوی ساختمان خانهی ییلاقی میآید و بدون آنکه چهرهاش را ببینیم، صدای نجوای درونش را میشنویم که از تصمیم عاقلانهاش میگوید. میخواهد به دخترش و به همه بگوید که ماجرا چیست. چون میداند حالا که پدر خانواده مرده دیگر برای کسی فرقی نمیکند و همه این واقعیت را میپذیرند و از آن استقبال میکنند. ما هم با آنچه که دیدهایم، و بهخصوص با لحن پیرزن و پرداخت همان یک نما، متقاعد میشویم که این بهترین و عاقلانهترین پایان برای این زندگی پررنج و برای این فیلم است.
یادداشتهای روزانهی سیوسه (1)
آرزوی باران
محمدسعید محصصی
1 . چهرهی پنهان: تا امروز که شانزدهم بهمن است نتوانستهام بیش از هشت فیلم ببینم: کوچهی بینام، خانهی دختر، خداحافظی طولانی، چاقی، ارغوان، در دنیای تو ساعت چند است، بوفالو و ناهید. چرایش را در یادداشت دیگری خواهم گفت، اما نکتهای که در این فیلمها نظر منی را که از «استان خیس!» گیلان میآیم جلب کرده، وفور صحنههای پرباران و گاهی برفی در فیلمهاست. منهای سه فیلم که در گیلان میگذرد، لوکیشن بقیهی فیلمها تهران است. این صحنههای بارانی پرتعداد در تهرانی که کوههای اطرافش که در این ماهها باید حسابی سفیدپوش باشند، منظرهای اردیبهشتی دارند و این نشان میدهد چه سال کمآبی داریم، این حس را ایجاد میکند که فیلمسازها انگار صحنههایی آرمانی را تصویر کردهاند. این شاید از گرایشم به سینمای مستند میآید: در دنیای مستند هر چیزی باید رنگ و نشانی از واقعیت پیرامون داشته باشد. فکر میکنم سینماگر داستانی میتواند اقلیم و آبوهوا را آن نوع که دوست دارد نشان دهد، ولی بر فرض بسیار خوشبینانهی بهبود وضع آبوهوای کشور، ارزیابی بینندهای که ده سال بعد این فیلمها را میبیند این خواهد بود که مرکز ایران در ده سال پیش یک اقلیم پرباران بوده است! بیان این حرف اصلاً از روی بدجنسی یا عیبجویی نیست بلکه صرفاً طرح یک نکته است. یکی از منتقدان گفته است اگر بخواهیم برای دیدن منظرهی شهرهای کشور در دههی چهل و پنجاه به سینمای ایران مراجعه کنیم، بهترین منبع ما نه سینمای مستند بلکه سینمای داستانی آن سالهاست زیرا در سینمای داستانی شهرهای ایران بیشتر دیده میشوند. اگر آن وجه مشخصهی سینمای داستانی آن سالها را یک امتیاز بهشمار میآوریم، غیاب چهرهی خدشهدارشدهی تهران و بسیاری دیگر از شهرهای ایران بر اثر کمآبی را چهگونه توصیف خواهیم کرد؟
2 . چه بگویم؟: این حرفها را باید به حساب چه بگذارم: گلهگذاری؟ شکایت؟ ندانمکاری خودم؟ بخت بد؟ چه؟ امسال چند ماه پیش از جشنواره از دفتر ماهنامه با من و لابد دیگر دوستان تماس گرفته شد که هر سالن سینمایی را که دوست دارید انتخاب کنید تا کارت خبرنگاری برای همان سالن صادر شود. چه کار قشنگی بود. منِ بیتجربه از هول هلیم، سینما آزادی را برگزیدم. تصورم این بود که مانند برج میلاد یا سالن سینما فلسطین (محل برگزاری جشنوارهی سینماحقیقت) امکانات ویژهای ازجمله دسترسی به کامپیوتر و خط اینترنت (این یکی البته فقط در برج میلاد) برای نویسندگان سینمایی در نظر گرفته شده است، اما برخلاف انتظار هیچیک از این امکانات در سینما آزادی وجود ندارد. بدتر اینکه دست ما برای انتخاب سانسهای مورد نظرمان بسته است و تکمیلکنندهی تمام این «حسنها» این است که در طول روز تنها سه سانس به ما اختصاص داده شده و مثلاً باید از بخش هنر و تجربه صرفنظر کنیم. ضعف دیگر و بزرگ اینکه به دلیل جمع شدن اکثر اهل سینما و ایضاً منتقدان و خبرنگاران سینمایی در برج میلاد، امسال از دید و بازدید و بدهبستان با اهالی سینما که از حاشیههای مهم هر جشنوارهای است (و اهمیت این حواشی از متن آن کمتر نیست) محروم شدهام. سال گذشته با تمام مشکلاتی که در برج میلاد وجود داشت چنین محدودیتهایی وجود نداشت و انصافاً حسنهایش بر ضعفهایش میچربید. خلاصه اینکه آن ضربالمثل معروف «خودم کردم ...!» این روزها زیاد در ذهن متبادر میشود!
مستندهای سیوسومین دوره؛ برگ برنده
گنجینههای بازیافتهی سینما
شاهین شجریکهن
امسال لابهلای حرفوحدیثها دربارهی کیفیت فیلمهای سه بخش سودای سیمرغ، نگاه نو و هنر و تجربه، بخش پروپیمان سینماحقیقت تا حد زیادی مهجور ماند و کمتر به مستندهای عالی و توجهبرانگیز این دوره پرداخته شد. کسانی که در هشتمین جشنوارهی سینماحقیقت در پاییز امسال حضور داشتهاند حتماً تأیید میکنند که مستندهای بلند این دوره (که چندتایشان مستقیم به جشنوارهی فیلم فجر راه یافتند) جزو بهترین تولیدات چند سال اخیر سینمای مستند ایران محسوب میشوند. اصلاً هیچ سالی سینمای مستند چنین دست پری نداشته که چندین مستند بلند حرفهای و جذاب را همزمان عرضه کند؛ تا جایی که برای بسیاری از این فیلمها میتوان شانس اکران عمومی قایل شد و قطعاً جاذبههای لازم را برای جلب مخاطب معمول سینما دارند.
امسال از بین یازده فیلم مستند بخش سینماحقیقت، چند مستند از لحاظ ساختاری چشمگیر هستند و تولیدشان با تدارک زیادی همراه بوده است. آتلان (معین کریمالدینی) با سوژهای جذاب و تولیدی دشوار یکی از بهترینهای این دوره است. کارگردان این مستند خوشتصویر و جذاب، تدوینگر فیلم تحسینشدهی تینار است؛ مستند شاعرانهی خوبی که پرویز دوایی دربارهاش نقدی ستایشآمیز نوشت. آتلان دربارهی زندگی اسب و انسان ترکمن است و درونمایهای بدیع دارد. از جهت پرداخت و اجرا هم سطح تکنیکی فیلم خیرهکننده است و در حد یک فیلم داستانی تأثیرگذار، مخاطبانش را به تأثر و تعمق وامیدارد. مستند دیگری که با سوژهی بدیعش توجه عمومی را برانگیخته بختک (محمد کارت) است که فضا و لحنی تأثیرگذار دارد و دربارهاش مطالب مفصلی نوشته شده است. همین نکته را میتوان دربارهی مستند کارشده و پرزحمت آزادراه (محسن خانجهانی) هم گفت و البته زندگی پنهان (دلاور دوستانیان) که بارها وسط تماشایش دچار تردید میشوی که آیا با فیلمی مستقل از سینمای مستند ایران مواجه هستی یا یک پروداکشن پرخرج از بیبیسی!
جسارت صادق داوریفر در پرداختن به موضوعی حساس و ملتهب مثل زندگی شخصی و فضای خصوصی روحانیان مطرح و نامآشنا در مستند جذاب فیه مافیه جزو نکتههای مثبت این فیلم و نشاندهندهی بضاعت بالای سینمای مستند برای پرداختن به موضوعهای بدیع و مسکوت است. فیه مافیه ادامهی مسیری است که داوریفر در شیخ شوخ کاشی در پیش گرفته بود و در اقدامی جالب و کمسابقه، دوربین جستوجوگرش را وارد محیط داخلی خانهی حجتالاسلام محسن قرائتی کرده بود. در فیه مافیه هم صحنههایی از خلوت بزرگان روحانیت و برخی شخصیتهای سیاسی و اجتماعی را میبینیم؛ کسانی که عموماً در تریبونهای رسمی شاهد حضورشان بودهایم و از زندگی شخصیشان تصویری در دست نیست. به این ترتیب داوریفر موفق میشود خط قرمز حساسی را با موفقیت پشت سر بگذارد و تصویری نو و جذاب از زندگی خصوصی افرادی نشان دهد که اساساً تمایلی به خارج شدن از قالب رسمیشان ندارند. پیداست که تولید فیه مافیه با دشواریها و موانع زیادی همراه بوده و تنها یک کارگردان جسور و پیگیر میتوانسته از عهدهی ساخت چنین فیلمی برآید.
در کنار این فیلمها، شاید جذابترین سوژهی امسال متعلق به مستند بلند من میخوام شاه بشم (مهدی گنجی) باشد که شخصیتی یگانه و بس کمنظیر را با دوربینش شکار کرده و در سراسر فیلم به زندگی و افکار و آرزوهای او میپردازد. منبع جذابیت فیلم شخصیت اصلیاش است و نگاه خاصی که او به زندگی و مفاهیمی مثل توارث، قدرت، حاکمیت، مردسالاری و ارتباطات اجتماعی دارد. سفر به آمادای (فرشاد افشینپور) و پناهگاه (عباس سندی) هم در ردیف مستندهایی قرار میگیرند که در جشنوارهی فجر امسال نمایش دارند و واقعاً حیف است که دوستداران سینما تماشایشان را از دست بدهند.
طبعاً این یادداشت مختصر و کلی، حق مطلب را دربارهی مستندهای جذاب امسال ادا نمیکند و دربارهی هر یک از فیلمهای این بخش میتوان مطالب مفصلی نوشت و از زوایای گوناگون بررسیشان کرد. اما هدف از این نوشته آن است که توجهی هرچند اندک نسبت به تعدادی از خلاقانهترین و بهترین فیلمهای امسال ایجاد شود. کسانی که از کمبود فیلمهای خوب در بخشهای داستانی جشنواره مینالند و جای خالی بخش بینالملل و فیلمهای خوب خارجی را هم حس میکنند، شاید جایگزینی بهتر و مناسبتر از سینمای مستند پیدا نکنند. در سالی که جشنواره ویترین پروپیمانی ندارد، بخش مستند با این فیلمهای خوب و باکیفیت به نوعی مشغول پر کردن جاهای خالی و کسب آبروست. حیف است که این بضاعت و قابلیت نادیده بماند.