نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

سینمای ایران » چشم‌انداز1393/11/15


خبری در راه نیست؟!

سی‌وسومین جشنواره‌ی فیلم فجر – روز چهارم

 

جشنواره در روز چهارم در فضایی پیش می‌رود که تحت تأثیر حاشیه‌ها و اعتراض خبرنگاران به بی‌برنامگی و وضعیت کارت‌ها ملتهب شده است. اما هم‌چنان موضوع اصلی جشنواره‌ی فجر، فیلم خوب است و اگر در همین یکی دو روز آینده فیلم چشمگیر و ترغیب‌کننده‌ای به نمایش دربیاید، همه سر شوق می‌آیند و حاشیه‌ها به کناری رانده می‌شوند. در واقع بخشی از این فضای پرحاشیه حاصل کمبود فیلم‌های خوب و کامل است. البته جشنواره مثل هر دوره چند فیلم خوب و چند فیلم متوسط قابل قبول رو کرده، اما هنوز فیلمی که گرمایی به فضای این دوره بدهد روی پرده نرفته و موفقیت اغلب فیلم‌ها تا روز چهارم نسبی بوده است. شاید از بین بهترین‌ها بتوان به خداحافظی طولانی (فرزاد مؤتمن) اشاره کرد که بی‌سروصدا در سانس صبح سالن برج میلاد به نمایش درآمد و بیش‌ترین نقدهای مثبت را گرفت. شکاف (کیارش اسدی‌زاده) با این‌که کیفیت قابل قبولی داشت اما به دلیل شباهتش به الگوهای آشنایی مثل فیلم‌های فرهادی چندان مورد تحسین قرار نگرفت و مرگ ماهی روح‌الله حجازی هم نقدهایی کاملاً دوگانه و صفروصدی گرفت که نشان از ویژگی عجیب‌وغریب این ساخته‌ی کارگردانش دارد. فیلمی که به عقیده‌ی عده‌ای یادآور برف روی شیروانی داغ (محمدهادی کریمی) است و ایده‌ی اصلی آن فیلم را با طرح‌واره‌ای از درباره‌ی الی... آمیخته تا به فرم کنونی رسیده، اما دیگرانی هم معتقدند که حجازی کار سختی کرده و یک فیلم اریجینال حساس ساخته که نباید با هیچ فیلم دیگری مقایسه شود. باید منتظر ماند و نقدهای روزهای آینده را جمع‌بندی کرد.
یکی از حساس‌ترین موضوع‌های سه روز اول جشنواره، انتخاب و اعلام فیلم‌های برگزیده‌ی مردمی بود. اعلام نام‌هایی که کم‌تر کسی منتظر استقبال عمومی چشمگیر از اکران‌شان بود باعث شد خیلی‌ها فکر کنند پشت پرده خبری هست. به‌خصوص این‌که نام یک تهیه‌کننده که امسال سه فیلم مختلف را (هر یک با عنوانی در تیتراژ) در جشنواره دارد به عنوان نماینده‌ی خانه‌ سینما در شمارش آرای مردمی معرفی شده و این تهیه‌کننده هم در اقدامی توجه‌برانگیز، همان سه فیلمی را که خودش در ساخت‌شان دست داشته به عنوان سه فیلم برتر نظرسنجی‌های مردمی سه روز اول اعلام کرده؛ به ترتیب یک، دو و سه! شاید هیچ کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه نباشد و این بدبینی‌ها صرفاً ناشی از ذهن توطئه‌پرداز ناظران باشد، اما خانه‌ی سینما می‌توانست روزه‌ی شک‌دار نگیرد و با اعلام اسم نماینده‌ای که فیلمی در جشنواره ندارد صحت آرای خود را تضمین و بدبینی بدگویان را بی‌اثر کند. این هم از عجایب جشنواره‌ی ملی/ محلی ماست که برگزارکنندگانش ناگهان کارهایی می‌کنند کارستان و تا مدت‌ها حرف‌وحدیث را به جان می‌خرند. ظاهراً قرار است هیأت ناظر بی‌طرفی برای نظارت بر شمارش آرای مردمی معرفی شوند که شائبه‌ها از بین برود. به این ترتیب اگر در روزهای آینده جایگاه سه فیلم اول نظرسنجی مردمی عوض شد، لابد باید به بدگویان و بدبینان حق داد!
روز چهارم جشنواره در سالن رسانه‌ها چندان رونق و گرمایی نداشت اما نمایش یکی دو فیلم قابل توجه مثل
احتمال باران اسیدی (بهتاش صناعی‌ها) با رضایت نسبی مخاطبان همراه بود و همچنین شکاف بیش از سایر فیلم‌ها مورد بحث و بررسی قرار گرفت. جالب است که نشست‌های مطبوعاتی امسال هم بی‌حاشیه‌اند و حتی چهره‌هایی مثل روح‌الله حجازی که عمدتاً اهل تبلیغات و حضور فعال در رسانه‌ها هستند، امسال کم‌تر در ویترین جشنواره خودنمایی می‌کنند. ضمن این‌که طبق گفته‌ی چند کارگردان، کارت‌های مهمان عوامل فیلم‌ها هم در مواردی صادر نشده یا ناقص صادر شده که همین موضوع باعث شده ستاره‌های فیلمها کم‌تر در برج میلاد حضور داشته باشند. فردا جشنواره به نیمه می‌رسد و جمع‌بندی پنج روز اول می‌تواند نکته‌های دقیق‌تری را درباره‌ی کیفیت این دوره و شکل برگزاری‌اش آشکار کند.  

 

نگاهی به پوسترهای جشنواره سی‌و‌سوم فیلم فجر

حرفِ دیروز و هنوز...

سیروس سلیمی
چه کمبود بزرگی در پوسترهای جشنواره فیلم فجر همیشه وجود دارد که تشنگی بصری مخاطبانش (هرچند خاص) را برطرف نمی کند؟ شاید طراحانِ پوسترهای 67 دوره‌ی فستیوال فیلم لوکارنو با وجودِ آن‌که یوزپلنگِ زیبایشان را از کادرِ پوسترهای عمودی، افقی و بیلبوردهای این رخدادِ ایتالیایی زبانِ سوییسی تبار بیرون نمی‌کشند، ما را بد عادت کرده‌اند که دیگر از حضورِ سیمرغ سی‌و‌سه ساله‌ی فجر به وجد نمی‌آییم، که دیگر با استلیزه شدن و مدرن شدن سیمرغِ فراخ بال جشنواره‌مان در هیبت یک پرنده‌ی سفینه مانند با پرهای کوتاه و رنگی ذوق نمی‌کنیم و به دنبال زبانِ دیگری در جای جایِ پوسترها و بیلبوردها و سردرِ سینماهای جشنواره هستیم.
یوزپلنگِ لوکارنو تقریبا همیشه در تبلیغاتِ این فستیوالِ نامدار حضور دارد، گاهی چشم‌ها و غرش‌اش، درسال‌هایی فیگورِ طناز و ستایش آمیزش و بعضی وقت‌ها فقط خط‌و‌خالش. همه ساله در اویل ماه آگوست با دیدن رنگ سیاه و زرد پوسترهایش فستیوال لوکارنو را به یاد می‌آوریم و این یعنی یک نگاه و طراحیِ درست و حسابی.
بیایید سیمرغ‌مان را کمی به حال خود بگذاریم و کوتاه و بلند و چاق ولاغرش نکنیم و مانند برخی از تجربه‌های موفق فستیوال‌ها، کمی هم به تایپوگرافی و بهره جستن از خطوط و فرم‌های بدیع خودمان بپردازیم، باور کنید کار می‌کند و گستره‌ی تایپوگرافی فارسی به‌رغم تصورِ برخی از طراحان و ناقدان، جواب می‌دهد. البته در دوره‌هایی این تجربه را از سرگذراندیم اما کم رنگ بود و گذرا. همکارانِ طراح تجربه‌های موفقی از این دست که در پوسترها، سردرها و بیلبوردهای مهم‌ترین رویدادهای سینمایی جهان ثبت شده‌اند را دیده‌اند: چند دوره از کن، اغلبِ دوره‌های برلیناله، ترایبکا 2010، تورونتو و... سادگی زیباست و بیانِ درستِ بصری در پس سادگیِ هوشمندانه بسی زیباتر و چشم نوازتر خواهد بود. پوستر ِچهل‌و‌سومین دوره‌ی فستیوال کن نیز مثال درستی برای این سادگی است.
پوسترِ اصلی جشنواره‌ی سی‌و‌سوم فجر دو نقصان بزرگ دارد، اول آن‌که: سیمرغ که پرنده‌ای است افسانه‌ای و در منطق‌الطیر نیز به حکایت پیدایش آن به زیبایی پرداخته شده است، لزوما باید پرهای بلند و باشکوهش را به رخ بکشد اما این سیمرغ هواپیما/پرنده‌ای ست که سر، تن و بال‌هایش نسبت درست و شایسته‌ای با آن‌چه می‌بایست را ندارد. مثل این است که بال‌و‌پرش را قیچی کرده‌اند و از پرنده‌ی شکوهمندِ پارسی و بال‌های بلندش پیکری کوچک باقی مانده است. 
دو: لی‌آوت لوگوها و عنوان اصلی با تجدیدنظری دوباره، می‌توانست نتیجه‌ی مطلوب‌تری را حاصل کند.
پوسترهای بخش‌های هنر و تجربه و سینما-حقیقت امسال نیز در عین ِسادگی، متاسفانه به بیانِ مطلوبی در اجرا نرسیده‌اند و پوسترِ بخش هنر و تجربه نیز در انتخابِ فونت فارسی و انگلیسی و رنگ آن‌ها، مغشوش و بلاتکلیف است.
باتوجه به دغدغه‌ی شخصی من، هنوز هم جای پوستری با یک تصویرسازیِ درجه یکِ دستی، تایپ فیس‌های دست‌نوشته در پوستری با رنگ‌های شرقی در کارنامه‌ی مواد تبلیغی فستیوال فجر بشدت خالی ست.

 

یک فیلم؛ یک سکانس

دریا و ماهی پرنده: من و آقای ایبرت و دیگر آقایان...

هوشنگ گلمکانیهوشنگ گلمکانی
جایی از فیلم، یکی از شخصیت‌های عشق سینما گفت‌وگویی دارد با یکی دیگر از آدم‌های داستان، و با علاقه و اشتیاق صحبت از فیلمی می‌کند که اخیراً دیده و در تأیید کیفیت فیلم جمله‌ای با این مضمون می‌گوید که «راجر ایبرت و آقای گلمکانی هم از فیلم تعریف کرده‌اند!»
به کارگردان عزیز فیلم می‌گویم جوری این شخصیت فیلمت می‌گوید «آقای گلمکانی» که انگار من آن‌جا سر صحنه بوده‌ام و تو هم برای احترام یا مثلاً ادای دین یا هرچه که هست به بازیگرت گفته‌ای بگو «آقای گلمکانی»! خب چرا آن مرحوم – که هنوز مرحوم نشده بود – راجر ایبرت است و نه آقای ایبرت، و این یکی آقای گلمکانی؟ بنده به اندازه‌ی لازم و کافی دشمن و معترض دارم و این لطف تو حداقل باعث مضمون کوک کردن برای حقیر بی‌تقصیر خواهد شد. برای کامل کردن محبت و لطفت، یا اسم مرا حذف کن (مثلاً بگذار مسعود فراستی یا خسرو دهقان!) یا لااقل آن آقایش را بردار که این قدر شاخ نباشد (اصطلاح معتبر «شاخ» برای هم‌چین موردی کاربرد دارد؟) به هر حال توی این جور مکالمه‌ها، آدم از عنوان «آقا» یا «خانم» برای اشخاص، هر قدر هم محترم و معتبر و محبوب باشند استفاده نمی‌کند. مثلاً نمی‌گوید دیشب سرگیجه آقای هیچکاک یا دلیجان آقای جان فورد را دیدم، یا آقای رابین وود نقد خوبی بر فلان فیلم نوشته و خانم مریل استریپ چه بازیگر خوبی است.
باری... بنده نسخه‌ی نهایی فیلم را ندیده‌ام و نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده. به هر حال خیلی ممنون.

 

در دنیای شما ساعت چند است؟

در دنیای تو ساعت چند استمحمد محمدیان
حالا هر چه‌قدر هم بگوییم که امسال سال جوانان است و آن‌ها پدیده هستند، جشنواره عالی است و امسال این جشنواره سه بر صفر دوره‌های دیگر را شکست خواهد داد، علاقه‌مندان سینما آن را باور نمی‌کنند، وقتی در جشنواره‌ کیمیایی و پوراحمد و مهرجویی و بنی‌اعتماد و عیاری و بسیاری از بزرگان نیستند. همین سه روز سی نفر با تاکید از بنده پرسیده‌اند: «جشنواره چطوره؟ خبری هست؟!» خب حق دارند، خبر را برای آن‌ها کیمیایی و حاتمی‌کیا و میرکریمی و بقیه می‌آورند. اتفاقا این را کسی دارد می‌نویسد که در جشنواره فقط مشغول تماشای فیلم‌های اول است و کلی از تماشای آثار فوق‌العاده‌ی جوانان لذت می‌برد اما جشنواره‌ی فجر با اسامی بزرگ و فیلم‌های خاطره‌انگیز آن بزرگان اعتبار سی و سه ساله‌ی خود را کسب کرده. پس بستر بهتری برای فیلم‌سازی‌شان و حضور آن‌ها در دوره‌ی آینده فراهم کنیم و یاد بهتری از غایبان صاحب نام امسال به عمل آوریم.
خب حالا فرض کنید قبول کردیم که جشنواره با همین فیلم‌های اول سه بر صفر هم می‌برد، خب چه عاید فیلم‌ساز اول موفق کردیم که در این جشنواره به اعتقاد بسیاری کم نیستند. در دنیای تو ساعت چند است، فیلم درخشان صفی یزدانیان بازی‌های خوب دارد، فیلم‌برداری و تدوین و موسیقی و طراحی صحنه‌ی دیدنی دارد. این جزییات کجا ارزیابی خواهند شد؟
و بعد: چرا باید برنامه‌ی هفت ویژه‌ی جشنواره را ساعت دوازده شب به بعد پخش کرد؟ قرار است این برنامه مخاطب داشته باشد یا نه، این را بدانیم هم بد نیست؟
بنده را بابت غرغر کردن ببخشید. راستی «در دنیای شما ساعت چند است؟!»

 

لحظه‌ها

در دنیای تو ساعت چند است؟ محمد شکیبی
اگر می‌شد فیلم‌های سه کارگردان مختلف اما همکار و همراه هم‌رأی را نیز در یک مجموعه و «سه‌گانه» یا یک مجموعه‌ی اپیزودیک نامید، آن‌گاه جدول اشتراک‌ها و شباهت‌ها و تفاوت‌های سه فیلم چیزهایی هست که نمی‌دانی (فردین صاحب‌زمانی)، پله‌ی آخر (علی مصفا) و در دنیای تو ساعت چند است؟ (صفی یزدانیان) را در نمودارهایی تحلیلی می‌گذاشتیم و سرجمع به بررسی این سه‌گانه می‌پرداختیم. اما همکاری و همراهی به کنار در این‌جا پای یک فیلم مستقل – در دنیای تو...- و یک سینماگر منفرد، صفی یزدانیان، در میان است و ما نیز بدون درنظرگرفتن این دانسته‌های فرامتنی سعی‌ می‌کنیم نگاه‌مان از افق و مرزهای همین اثر حاضر خارج نشود.
این درست که فیلم در دنیای... برای خود قصه ، روایت،  پیچش، اوج و فرود و  گره‌گشایی‌هایی دارد و به طور معمول از جایی آغاز و در نقطه‌ای به لحاظ زمانی متأخر به پایان می رسد. اما کل این اثر را باید نه در تداوم و توالی زمانی و خطی آن که مجموعه‌ای از لحظه‌های ناب حسی نامید؛ درست مثل بخش‌ها و قطعات و ملودی‌های یک سمفونی موسیقی که در واحدهای مجزا و کوتاه نیز گوش‌نواز و راضی‌کننده باشند. در مناسبات اجزای فیلم، آن‌قدرها نباید به چرایی منطقی یک قصه‌ی سرراست متوسل شد و نتیجه گرفت اگر که فرهاد و گلی از کلاس‌های مختلط دبستانی تا سال‌های دانشگاه به نوعی در ارتباط بوده‌اند و  سماجت‌ها و خل‌خلی‌های عاشقانه‌ی فرهاد از اول همین بوده که هست، پس محال است که گلی، فرهاد را نشاسد و این همه نشانه‌های مشترک او را به یاد چیزی نیاندازد. منطق و انرژی فیلم از تداوم ریزباف لحظه‌ها و ملودی‌های دلنشین عاشقانه‌ای می‌آید که از چیدمان خل‌بازی‌های خونسردانه و سمج، نوعی نادر از مفهوم دوست‌داشتن را متجلی می‌کند که جلوه‌های درون‌گرا و پنهانش متعالی‌تر از کنش و واکنش‌های هیجانی و متداول عشق جلوه می‌کنند. در منطق فیلم انگار تمامی انسان‌ها  از خدمتکار خانه تا دستفروش و کاسب محله و پرو جوان همگی به مفهوم ازلی و عارفانه‌ی عشق رسیده‌اند و هفت وادی‌ آن را تا انتها پیموده‌اند. درست مثل تصویری که روزی سهراب سپره داده بود که: «پدرم وقتی مرد، پاسبان‌ها همه شاعر بودند»
در جامعه مثالی و استیلیزه فیلم از مشکلات، کاستی‌ها و تضاد و عداوت خبری نیست و کسی از مشکلی کاستی‌ای دردمند نیست و همه‌ی اجزاء و فضای فیلم یاد‌آور آن جمله معروف بایزید بسطامی است که «به‌صحرا شدم عشق باریده بود...»  گویی همه‌ی ساکنان شهر سال‌ها چشم‌به‌راه مانده‌اند که قصه‌ی دلدادگی فرهاد به‌سرانجامی برسد. و آدم‌های روایت‌شده در فیلم در دنیای... هرکدام یک لحظه و ملودی از کلیت عاشقانه‌ی فیلم را خلق می‌کنند. همین لحظه‌های متوالی و آبشار‌گونه هستند که کم‌کم بیننده را متقاعد می‌کنند که خود را از قید خط سیر داستان فیلم رها کرده و از سمفونی جاری لحظه‌های آن بهره‌مند شود. در چنین تصویر و تصوری از عشق دیگر آغاز و عاقبت ماجرا و حتی سیر تحول معشوق اهمیت دراماتیک‌شان را از دست می هند و آن‌چه که اهمیت دارد تماشای چشم‌انداز پیش‌ِ رو است. درست مثل وقتی که به یک آبشار و دشت یا یک نقاشی نگاه می‌کنیم و گوش به نواهای جاری یک قطعه موسیقی  دلنشین سپرده‌ایم.  گیریم که در همنوازی این آهنگ مبهوت‌کننده چندتایی نت فالش همچون عدم کنترل کافی سیاهی‌لشکر فیلم یا پاره‌ای حرکات دوربین و چیدمان‌های صحنه هم به چشم بیایند. حرف از شباهت فیلم به یک قطعه‌ی متوازن موسیقی شد و باید از تأثیر و ظرافت‌های موسیقی بیرونی آن و سازنده‌اش کریستف رضاعی یاد کرد که سهم زیادی در رسوب تصویرها و کنش‌های شخصیت‌های داستان ایفا کرده و البته بازی خیره‌کننده‌ی سه نقش اصلی فیلم علی‌مصفا، لیلا حاتمی و بانو زهرا حاتمی.

 

سکانس برتر: خانه‌ی دختر و احتمال باران اسیدی

یک شاعر روی پرده

محسن بیگآقا
خانه
ی‌ دختر با یک حادثه آغاز می‌شود : خبر مرگ دختری در شب عروسی  خود به دوستانش می‌رسد. پس از آن فیلم با روایتی چندگانه ماجراها را تقسیم می‌کند؛ کاری که شهرام شاه حسینی در سریال همه چیز آنجاست نیز به خوبی انجام داده بود. اما فیلم ناگهان در پایان با باز کردن گره علت مرگ دختر، تماشاگر را حیرت‌زده می‌کند. اما این اسباب تعجب تماشاگر، در فصلی از فیلم شکل می‌گیرد، که نه تنها بهترین و تکان‌دهنده‌ترین فصل فیلم است، بلکه شاید بهترین فصل فیلم‌های شاه‌حسینی باشد. این فصل با بازی‌های خوبی از طرف بهناز جعفری، رعنا آزادی‌ور و به‌ویژه رویا تیموریان همراه است. چهره هراسناکی که تیموریان - به عنوان مادرشوهر آینده - در همان چند دقیقه از حضورش در فیلم به نمایش می‌گذارد، به‌سختی از یاد می‌رود. او زنی است که با توانایی خود در بازیگری خشونت را در چهره‌اش و نه در کلام و نه حتی در قصد و نیتش نشان می‌دهد. در واقع در این فصل که قرار است همه مشکل دختری را که روز ازدواجش می‌میرد توضیح بدهد، بار اصلی بر روی دوش بازیگران گذاشته شده است. جالب این‌که جز رعنا آزادی‌ور در نقش عروس آینده خانواده، بقیه بازیگران حاضر در این فصل – که بازیگران معروف و قدرتمندی هم هستند -  در بقیه‌ی فصل‌های فیلم حضور ندارند و نقش‌شان در همین حد تعریف شده است.
احتمال باران اسیدی: اصولا حضور شاعران در فیلم‌های سینمای ایران کم‌حاشیه نبوده. مثالش محمدعلی سپانلو است که بازی‌اش در چند فیلم پس از انقلاب مورداعتراض برخی شاعران و ادیبان قرار گرفته بود. اما شمس لنگرودی برخلاف کارش در عرصه شعر، در سینما حاشیه زیادی نداشته است. بین فیلم‌هایی که او  بازی کرده است، می توان احتمال باران اسیدی را بهترین دانست. شمس لنگرودی از مهم ترین - و شاید اصلا مهم ترین - شاعران سپیدگوی معاصر است. البته فیلم شاعرانه نیست و روابط آدم‌ها در آن مثل آدم‌ها در خارج خیلی صریح و تعریف شده است. اما لحظاتی از فیلم مثل جایی که باران می‌بارد و شمس چتری را که در دست دارد، باز نمی‌کند، یادآور اشعار کوتاه اما بی‌نظیر اوست. وقتی هم از شمال به تهران می‌آید و مدام دغدغه‌ی سفر دارد، شعری ازو به یادمان می‌آید: «بازگشته ام از سفر/ سفر از من بازنمی‌گردد!»
احتمال باران اسیدی یک شروع کافکایی دارد: مرد مسن بازنشسته‌ای هر روز به سرکارش می‌رود تا همان کارهای قبل از بازنشستگی را انجام بدهد. پیرمرد تنها به دنبال دوستی قدیمی به تهران می‌آید و روابط و فضایی را تجربه می‌کند که انتظارش را نداشته. هرقدر با نوع روابط فیلم مشکل داشته باشیم و آن را تصنعی یا غیرایرانی بدانیم، فیلم رنگ سینما را دارد. ریتم آرام فیلم و مکث‌هایش بوی سینما می‌دهند. و بازی‌هایش...

 

درباره سه فیلم

در جستجوی دوست گمشده

احتمال باران اسیدیعلی شیرازی
احتمال باران اسیدی:
زمانی به درست یا غلط شنیدیم که چون نسل گوزن‌های منطقه‌ای از کشور در معرض انقراض قرار داشته، متخصصان امر چنین تجویز می‌کنند که چاره کار این است که باید چند قلاده پلنگ در آن نقطه رها شوند. اتفاقاً گویا این نسخه چاره‌ساز می‌شود و گوزن‌ها در تکاپو برای تنازع بقا به خود می‌آیند و از وضعیت سابق رها می‌شوند. هرچند که در این میان تعدادی از آن‌ها قربانی پلنگ‌ها می‌شوند. اساساً وجود حاشیه امنیت، گاهی خودش در حکم شروع دور تازه‌ای از ناامنی است. در احتمال باران اسیدی هم صناعی‌ها زندگی پیرپسری بازنشسته را به تصویر کشیده که در پی مرگ مادرش افسرده شده و رخوت از سر و روی خود و زندگی‌اش می‌بارد. او که به دنبال دوست قدیمی گمشده‌اش به تهران می‌آید در آنجا با دو جوان آشنا می‌شود و برای حل مشکلات آن‌ها ناچار می‌شود هربار در جلد یک شخصیت جعلی فرو رود و نقش دایی یا پزشک را برای پلیس یا اطرافیان یکی از دو جوان‌ بازی کند. اتفاقاً همراهی با این دو جوان به او طراوت می‌بخشد. او که همیشه در هراس باران چتر با خود همراه دارد، در سکانس پایانی که از خیر دیدن دوست قدیمی‌اش گذشته، در نمایی شاعرانه چتر را وامی‌نهد و حسابی خیس می‌شود.
احتمال باران اسیدی به کندی شروع می‌شود و دیر راه می‌افتد. کارگردان ضمن اعلام این نکته در خوشامدگویی پیش از نمایش از تماشاگران برج میلاد خواست تا 20 دقیقه ابتدای فیلمش را تحمل کنند. کاری که همیشه شدنی نیست و مثلاً کارگردان یک سریال تلویزیونی نمی‌تواند از بینندگان بخواهد حتماً سه قسمت نخست اثرش را تحمل کنند چون قصه از چهارمین قسمت به راه می‌افتد! البته فیلم صناعی‌ها از جایی که جان می‌گیرد تماشاگر را حسابی درگیر می‌کند و حتی به خنده وامی‌دارد. پیرمرد (با بازی استاد شمس لنگرودی) در بطن داستان هر بار محبور می‌شود خود را در نقش کسی جا بزند تا امورات دختر (مریم مقدم) بگذرد. وجود این رگه داستانی در فیلم  اشاره به نقش سینما نیز هست. بازیگران همواره در جلد کسانی غیر از خودشان فرومی‌روند و ماسک به صورت می‌زنند تا هم مردم را به عالم فیلم راه ببرند و هم خودشان به نوعی ارضا از طریق کار هنری‌شان برسند. چیزی که اتفاقاً وجه مشترک بازیگری در هنر هفتم و بازیگری در زندگی روزمره و در درون جامعه است. ما بازی می‌کنیم تا حال‌مان خوب شود؛ هرچند که بسیار پیش می‌آید که بد بازی می‌کنیم و حال‌مان از اینکه هست هم بدتر می‌شود. به هر حال بازی اشکنک دارد...!
تگرگ و آفتاب: فیلم تازه رضا کریمی سومین و بدترین اقتباس تاریخ سینمای ایران از روی قصه مشهور داش‌آکل است. یک بار کیمیایی و بار دیگر هم فرامرز قریبیان با چشم‌هایش سراغ این قصه رفتند که هر دو تا حدی موفق بودند.
یادمان هست که با وقوع انقلاب در سال 1357 وقتی چرخ‌های سینما دست کم در اکران دوباره به راه افتاد و چرخه نمایش جانی گرفت، تعدادی از دفترفیلم‌هایی که چند فیلم محصول قبل از انقلاب را آماده نمایش داشتند کوشیدند با حذف صحنه‌های اروتیک، کافه‌ای و خلاصه مورددار، برای فیلم‌شان در دوران جدید روانه نمایش دست و پا کنند و جلوی ضرر را تا هر جا که ممکن است بگیرند. اتفاقاً بسیاری از آن‌ها موفق شدند. برخی حتی پا را از این تغییرات فراتر گذاشتند و از طریق دوبله مجدد در دهان شخصیت‌ها فیلم‌شان که گاهی محصول دو سه سال قبل از انقلاب بود حرف‌های انقلابی و شعارهای دوآتشه گذاشتند. راستش برخی صحنه‌های تگرگ و آفتاب آدم را یاد آن فیلم‌ها می‌اندازد (هرچند که این فیلم از ابتدا این‌گونه خلق شده و چیزی به آن اضافه یا کم نشده) ولی تکرارها و تأکیدهای جا و بی‌جای فیلمساز بر نمازخواندن‌ها و عبادت‌های کاراکترهایش به جای اثرگذاری تماشاگر را متوجه اصیل نبودن این صحنه‌ها می‌کند و حتی در مواردی به خنده وامی‌دارد. ساختار قصه و پرداخت کاگردان به قدری ضعیف است که آدم فکر می‌کند یکی از جوان‌های بی‌استعداد در دهه شصت و با بضاعت اندک آن زمان سینمای ایران فیلم را ساخته است (هرچند که با همان امکانات هم در آن دهه شاهکارهایی آفریده شد). کریمی که به هر حال در سینمای بدنه برای خودش موقعیتی دست و پا کرده بود حالا در گام جدیدش آدم را حسابی دچار تردید می‌کند.
شکاف: تا این‌جای جشنواره دومین فیلم کیارش اسدی‌زاده که می‌توان آن را «درباره ایلیا» (!) نامید یکی از نومیدکننده‌ترین فیلم‌ها است. او در خوشامدگویی پیش از نمایش از فیلمسازان پیش‌کسوت که امسال راه را برای جوان‌ها باز کردند تشکر کرد اما گمان نمی‌کنم هیچ سینماگر قدیمی‌ای از تقلید آشکارا و خام‌دستانه جوان‌ها خوشش بیاید. چه موج تازه تقلید از سینمای اصغر فرهادی را بپذیریم و چه آن را جدی نگیریم تا اینجای کار شکاف یکی از روترین و بدترین فیلم‌های این موج تازه است. فیلم، هم درباره الی و هم جدایی نادر از سیمین را مورد تقلید در داستان و ساخت قرار داده است (آمدن وکیل نسیم نزد پیمان و یادآوری صحنه‌هایی که به بیماری ایلیا منجر شده که صددرصد صحنه‌های دادگاه جدایی نادر از سیمین را تداعی می‌کند، یا مشکلی که در درون آب استخر برای ایلیا پیش می‌آید و در انتها منجر به مرگش می‌شود که کاملاً شبیه درباره الی است) اما حاصل، اثری است از هم گسیخته که در پایان فقط تماشاچی را عصبی می‌کند. فرهاد (پارسا پیروزفر) آدمی است بی‌چشم و رو که هم باعث زحمت دوستش می‌شود و هم از او طلبکار است و تازه دو قورت و نیمش هم باقی است. دیگر شخصیت‌ها نیز (مثل نسیم با بازی سحر دولتشاهی) وضعیتی بهتر از او ندارند. شکاف همچنین تصویر بسیار بد و تحریف‌شده‌ای از طبقه متوسط ایرانی به دست می‌دهد. راستش فکر می‌کنم برخی از تحلیل‌های همراه با کژبینی و اعوجاج که در این چند سال به غلط به جدایی نادر از سیمین نسبت داده شده، اتفاقاً درباره شکاف صدق می‌کند.

 

موسیقی فیلم‌های روز سوم و چهارم

خداحافظی طولانیسمیه قاضی‌زاده
خداحافظی طولانی
: اهالی سینما با ایمان وزیری ناآشنا هستند و برعکس اهالی موسیقی آن هم از نوع جدی‌اش آشنا. وزیری آهنگ‌سازی است جوان، دکترای موزیکولوژی‌اش را از آلمان گرفته، شاگرد بزرگانی چون صفوت، حافظی و مشایخی بوده و مهم‌ترین نکته‌اش این است که در زمینه موسیقی معاصر فعالیت دارد. در کنار این‌ها او هم با موسیقی ایرانی اشنایی دارد و هم سازهای غربی. شاید برای شروع یک نوشتهء جشنواره‌ای معرفی آهنگ‌ساز ایده خوبی نباشد اما مساله این است که این اولین نوشتار سینمایی درباره آهنگسازی است که قدم در راه سینما گذاشته است. اما راستش را بخواهید این معرفی یک دلیل دیگر هم داشت و آن این‌که به علاقه‌ی فرزاد موتمن به موسیقی اشاره کنم. آنهایی که کمی بیش‌تر فرزاد موتمن را می‌شناسند می‌دانند که همیشه در خانه‌اش موسیقی‌های خوب و جدی با صدای بلند در حال پخش است و با علاقه موسیقی جدی روز را دنبال می‌کند. خب...از چنین فردی-جدای از سینماگر بودنش- در انتخاب آهنگ‌ساز چه انتظاری می‌رود؟ این‌که برود سراغ جدی‌های موسیقی. شب‌های روشن و موسیقی درخشان پیمان یزدانیان را اگر بخواهیم هم نمی‌توانیم فراموش کنیم. حالا در خداحافظی طولانی هم که به نوعی یادآور روزهای خوش موتمنی است که ما می‌شناخته‌ایم – نه موتمن جعبه موسیقی و پوپک و مش ماشالله- موسیقی نوایی خوش و موثر دارد.
فیلم در فضای خانه‌های نزدیک راه آهن روایت می‌شود، در انبوه صدای ریل‌ها، دعواهای خیابانی، تهمت، عشق، خط‌های عمیق چهره یحیی... و خانه‌ای که در و دیوارش خاکستری است و خاک روی همه چیز را گرفته. سخت است روی این همه عریانی و خشونت از لطافت موسیقی استفاده کرد. اما وزیری این کار سخت را انجام داده. ویولن‌‌هایی که آرشه‌های خشن می‌کشند و سازهای بادی که به کمک‌شان می‌آیند اما در دل این سختی و عریانی ملودی کمرنگ در رفت و آمد است که بسیار روی لحظات مختلف فیلم می‌نشیند. در کنار موسیقی متن تصنیف «پس از تو نمونم برای خدا» با صدای گلپا که چندبار در طول فیلم پخش می‌شود رنگ‌آمیزی خوبی به فیلم داده و لحظاتش را خاطره‌انگیز کرده.
خانهی دختر: یحیی سپهری‌شکیب را بیش‌تر با موسیقی فیلم‌های علیرضا داودنژاد می‌شناسیم اما چندسالی است که برای برخی کارگردانان دیگر هم موسیقی می‌نویسد. اگر یک آهنگساز فیلم در سینمای فعلی ایران باشد که خلاف جهت آب شنا کند و طبق مد این روزهای موسیقی فیلم ایران که همه با خست هرچه تمام‌تر موسیقی می‌نویسند رفتار نکند همین آقای سپهری‌شکیب است. به قول معروف اصلا دستش به کم نمی‌گیرد! در خانه‌ی دختر هم مثل دیگر موسیقی‌های سال‌های اخیرش همین قاعده‌ای را که برای خودش فرض کرده حفظ کرده و تا آن‌جا که می‌شده موسیقی گذاشته. هرچند که در مقایسه با آثار اخیرش، موسیقی این فیلم از نظر فضاسازی و تلفیق کردن سازها و سبک‌ها گامی است به جلو. فقط ای کاش اینقدر زیاد شنیده نمی‌شد.
احتمال باران اسیدی: هنریک ناجی را در ایران با موسیقی‌اش روی اشعار خیام می‌شناسند و کنسرتی که سال‌ها پیش در کاخ نیاوران برگزار کرد. او آهنگ‌سازی است سوئدی که با فرهنگ ایرانی آشنایی بسیار بالایی دارد. به زبان فارسی نه تنها مسلط است که به آن آواز هم می‌خواند. بنابراین نام خارجی‌اش گولتان نزند. این آهنگ‌ساز سوئدی با فرهنگ و سینمای ما خودی‌تر از این حرف‌هاست. این طور که کارگردان می‌گوید ساخت موسیقی احتمال باران اسیدی پروسه‌ای بسیار جدی داشته است. نوازنده‌ی قیچک رضا آقایی از کانادا قطعاتش را می‌نواخته و در ایران شنیده می‌شده و بعد در سوئد ضبط! از سویی دیگر برای هرکدام از شخصیت‌ها صدای سازی در نظر گرفته شده است که این نکته البته به این سادگی‌ها که فیلم‌ساز می‌گوید قابل ردیابی نیست چرا که صدای اصلی موسیقی احتمال باران اسیدی را آنسامبل زهی‌ها و بادی‌ها می‌نوازند. موسیقی همچون لحن فیلم به آرامی بسیار و ریتم پایین آغاز می‌شود و رفته رفته با درآمدن رهنما (شمس لنگرودی) از لاکش به تعداد سازها و همین طور حجم صوتی افزوده می‌شود که خودش تمهید خوبی است.

آرشیو

فیلم خانه ماهرخ ساخته شهرام ابراهیمی
فیلم گیج گاه کارگردان عادل تبریزی
فیلم جنگل پرتقال
fipresci
وب سایت مسعود مهرابی
با تهیه اشتراک از قدیمی‌ترین مجله ایران حمایت کنید
فیلم زاپاتا اثر دانش اقباشاوی
آموزشگاه سینمایی پرتو هنر تهران
هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت
گروه خدمات گردشگری آهیل
جشنواره مردمی عمار
جشنواره انا من حسین
آموزشگاه دارالفنون
سینماهای تهران


سینمای شهرستانها


آرشیوتان را کامل کنید


شماره‌های موجود


نظر شما درباره سینمای مستقل ایران چیست؟
(۳۰)

عالی
خوب
متوسط
بد

نتایج
نظرسنجی‌های قبلی

خبرنامه

به خبرنامه ماهنامه فیلم بپیوندید: