نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

سینمای ایران » چشم‌انداز1392/12/04


شهر، انسان، انفجار

سی‌و‌دومین جشنواره فیلم فجر: برداشت دوم - 1

محمدسعید محصصی
جینگو (روایت معلق) ساخته‌ی تورج اصلانی


جشنواره‌ی فجر امسال از آن دست رویدادهاست که هر ده‌بیست سال یک‌ بار شاید اتفاق بیفتد. کارگردانان زیادی که چند سال فیلم نساخته بودند با فیلم‌های تازه، نمایش چند فیلم توقیفی، صدور پروانه‌ی ساخت چندین فیلم‌نامه‌ی بایگانی‌شده و تغییر فضای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی باعث می‌شوند جشنواره‌ی فجر امسال به‌کلی متفاوت از هر سال دیگر باشد. آیا باید به دنبال این تغییر چشم‌انتظار معجزه هم باشیم؟ الزاماً نه. خیلی‌ها البته منتظر چنین معجزه‌ای بودند اما پس از اکران‌های شلوغ فیلم‌هایی که همه منتظر دیدن‌شان بودند، در راهروها و سر میزهای پذیرایی، قیافه‌های تلخ و افسرده‌ی زیادی را می‌دیدی که از فیلم‌های جدید چهره‌های محبوب و بزرگان سینما سرخورده بودند که: «این چی بود دیگه!» و بحث‌هایی درمی‌گرفت در نفی فلان استاد یا «به ته رسیدن» بهمان فیلم‌ساز بزرگ. گلایه از فیلم‌های بزرگان سینما، جوّ غالب در میان تماشاگران کاخ جشنواره بود ‌و شاید برخی برای عقب نیفتادن از این جو عمومی، خیلی راحت پنبه‌ی فیلم‌های استادان مسلم سینمای ایران را می‌زدند اما فکر می‌کنم اگر انتظار چیز تازه‌ای داشتیم همین بود:‌ مرعوب فیلم‌های بزرگان سینما نشدن و روی‌ آوردن به آثار فیلم‌سازان نوپا و نوجو و فیلم‌اولی. اتفاق‌هایی مثل استقبال چشم‌گیر از فیلم‌های فیلم‌سازان تازه‌به‌میدان‌آمده و تراکم شدید در زمان اکران برخی از فیلم‌های بخش «نوعی‌ تجربه» (خارج از مسابقه) و غیره، باعث شد جشنواره‌ی امسال در تاریخ جشنواره‌ی فجر، بدل شود به یک اتفاق مهم و خجسته.
چیزی که در این جشنواره بسیار برجسته بود وفور فیلم‌هایی بود که به شهر و مسائل شهری ـ‌ به‌ویژه مسائل جوانان ‌ـ می‌پرداختند. بسیاری چیزها را در فیلم‌های امسال مشاهده می‌کردی که سرشتی «سینمای ایران»ی که در دهه‌ی شصت پایه‌گذاری شد نبود، چیزهایی مانند خشونت عریان، اشارات مستقیم به اخلاقیات بی‌بندوبار و دیالوگ‌های آب‌نکشیده. این عوامل، سرشت زندگی جماعت‌های شهری است و نمی‌توان از آن‌ها برکنار بود. اتفاق مهم که در جشنواره‌ی امسال خود را عیان کرد نمایش این واقعیت بود که سینمای ایران دارد پوست می‌‌اندازد.
نشان دادن واکنش‌های تند از سوی جوانان در برابر ناملایمات اجتماعی اقتضای سن‌شان است و اگر غیر از این باشد جای شگفتی دارد، همان‌ گونه که اگر فرزند هجده‌ساله‌ام همۀ معیارهای پیرامون خودش را، که من و مادرش ‌به‌ رغم سعه‌ی صدر و تلاشی که کرده‌ایم تا طبق روش‌های مدرن تربیتی و اساساً فهم نسل جوان بچه‌های‌مان را تربیت کنیم،‌ با پرسش‌های بی‌پایان و رفتارهای گاه ناهنجارش به چالش نکشد باید در طبیعی ‌بودن رفتارش شک کنیم. چالش‌های جوانان در این میانه به دلیل طبیعت این مقوله، چیزی است که نمی‌توان از آن صرف‌ نظر کرد. حال بپردازیم به این موضوع با نگاهی به چند فیلم که توانستم ببینم و با این تأکید که به‌ دلیل فشردگی شدید برنامه‌ها و برخی مشکلات نتوانستم برخی فیلم‌ها را ببینم؛ کارهایی مثل قصه‌ها، زندگی مشترک آقای محمودی و بانو، همه چیز برای فروش، چند متر مکعب عشق، آذر، شهدخت، پرویز و دیگران و چندتای دیگر.
حال نگاهی به برخی فیلم‌ها و با توجه به واقعیت پوست‌ انداختن سینمای ایران: متروپل می‌توانست یک فیلم شهری تمام‌عیار باشد، اما بود؟ از همان اول اکران، سابقه‌ام در برخورد تند منتقدانه با آثار کیمیایی را کنار گذاشتم و با آن نماهای ابتدایی فیلم از اتوبان‌های در تسخیر انواع ماشین‌ها در شب، آرزو کردم تهران در فیلمش نفس بکشد؛ و زنده‌ی تهران را در آن ببینم. اما هرچه گذشت روال ماجرا برعکس‌تر شد: بجز همان نماهای جذاب از ماشین‌ها که با پاشیده شدن مستقیم نور چراغ‌های جلوی ماشین‌ها به چشم تماشاگر ادامه می‌یابد چیزی گیر تماشاگر نمی‌آید، جز لاشه‌ای متعفن از تهران بر اثر خشونت بی‌دلیل عده‌ای باج‌گیر (که سرآخر معلوم می‌شود سرِ کار بوده‌اند) و خاطره‌هایی بی‌جان از سینما متروپل لاله‌زار و عناصری و نمونه‌هایی از رضا موتوری و دیالوگ‌هایی که قرار است پر از معنا باشند و نیستند.
گفتم لاشه‌ای متعفن و خاطره‌هایی بی‌جان از تهران، دلیل دارم: دربست آزادی مهرشاد کارخانی شاید چندان دیده نشد اما از جینگو (روایت معلق) ساخته‌ی تورج اصلانی استقبال خوبی در اکران سالن‌‌های نامناسب و کم‌ظرفیت شماره‌ی چهار برج میلاد شد. هر دو فیلم داستان سرگردانیِ همراه با عصیان کم‌رنگ جوانانی است که دنبال اندکی خوش‌بختی هستند: خانه‌ای اجاره‌ای و شاید همسری، آرامشی در زندگی مادی، امیدی یا نقد کردن چکی از یک بدهکار مال‌مردم‌خور! هر دوی این فیلم‌ها سرشارند از تصاویری که روی دیگر چهره‌ی تهران را نشان می‌دهند: خیابان‌های شلوغ و کوچه‌ها و راسته‌هایی که مردمی اغلب بدهکار یا گرفتار در آن‌ها می‌لولند، پستوهایی که در آن‌ها به‌راحتی جواب حق‌خواهی چند جوان با کلاه‌‌برداری و خلف وعده و سرآخر مشت‌های آهنین و چماق داده می‌شود و الی آخر. چیزی که هر دوی این فیلم‌ها را از متروپل جدا می‌کند واقعی بودن متروپلو نفس کشیدن تهران در این دو فیلم آخری است که در بخش مسابقه هم نیستند. و راستی چرا بزرگانی مانند کیمیایی به‌واسطه‌ی مقام استادی‌شان و میدان دادن بیش‌تر به فیلم‌‌سازان نوپا، فیلم‌‌شان را از مسابقه بیرون نمی‌گذارند؟‌ بحث این است که تهرانی که در متروپل می‌بینیم تنها در همان چند نمای فوق‌العاده‌ی فیلم است که زندگی در آن جریان دارد، اما زندگی فقط یک عکس نیست؛ جریانی است که هر لحظه‌اش آبستن حادثه‌ای است. در عین حال اغلب بازیگران شخصیت‌های دو فیلم بعدی، با این‌که شناخته‌شده نیستند اما اصالتی در نگاه و رفتارشان (هرچند گاه با اشتباه)‌ دیده می‌شود، که گویی همین روزها دیده‌ایم‌شان. وجود این آدم‌ها و فضاهای خلق‌شده در همین تهران، باعث می‌شود تهرانِ این فیلم‌ها نفس بکشد و زندگی کند.
شهر مدرن، جهان پیچید‌گی‌هاست و از همین رو هنر و سینمای مدرن نمی‌تواند از این پیچید‌گی‌ها برکنار باشد. هرچند بازار فیلم در همه جا خیلی با جهان‌ها و فهم‌های پیچیده میانه‌ای ندارد، اما نمی‌توان یک جریان سینمایی زنده و پویا را تصور کرد برکنار از تأثیرهای ناشی از این پیچیدگی‌ها. سینمای آمریکا هرچند با هالیوودش نمونه‌ای از سلطه‌ی روایت‌های بازارپسند است، اما در همین دو دهه‌ی اخیر فیلم‌های بسیاری را روانه‌ی بازار کرده که شاید اصلاً دل‌بسته‌ی روایت‌های ساده و خطی و کلاسیک نیستند؛ اما بسیاری‌شان توانسته‌اند نبض بازار را هم در دست بگیرند. آثار جیم جارموش، واچاوسکی‌ها، الخاندرو گونزالس ایناریتو، دیوید فینچر، برادران کوئن، کوئنتین تارانتینو و بسیاری دیگر نشانه‌ای از توجه به پیچیدگی در مضمون و فرم آثار است. متروپل هم‌چون دیگر آثار کیمیایی فاقد روایت‌های تودرتو و متوازی است، هرچند که در اغلب آثار فیلم‌سازان جشنواره‌ی‌ امسال که شهر در آن‌ها محور و متن همه‌ی رویدادهاست و اساساً خود شهر شخصیت دارد، چنین نوع روایت‌هایی عمومیت ندارد؛ با این حال هستند فیلم‌هایی که از این قاعده فاصله گرفته‌اند و سازندگان‌شان از ریسک شکست نهراسیده‌اند و در نتیجه اتفاق‌های خوشایندی در فیلم‌های‌شان افتاده است. عصبانی نیستم!، فردا، سایه‌روشن، جینگو (روایت معلق) و از همه مهم‌تر ماهی و گربه کارهایی بودند که این پیچیدگی‌ها را در روایت فیلم‌های خود به کار گرفته بودند. عصبانی نیستم! در میان این‌ها شاید ناسازتر از همه بود، زیرا حال‌وهوای خاص در روایت بیش‌تر در پرتو دچار شدن گه‌گاه شخصیت اصلی فیلم به تنش‌های عصبی‌/ روانی پدید می‌آمد و ساختار روایی فیلم اساساً خطی بود (و این امر بر سویه‌ی‌ رئال فیلم تأکید می‌کرد). جالب‌ترین نکته‌ای که در تدوین صحنه‌ها و سکانس‌هایی که شخصیت اصلی فیلم دچار حمله‌های عصبی‌/ روانی می‌شد و او را تشویق به هجوم به افراد مقابلش می‌کرد، این بود که تدوینگر فیلم از نحوه‌ی تدوین کلیپ‌مانند که در موزیک‌ویدئو‌ها بسیار دیده می‌شود، بهره جسته بود. این نحوه‌ی تدوین نوعی فضای موسیقی راک در فیلم ایجاد کرده بود (هرچند این نوع موسیقی به‌ عنوان موسیقی متن آن کم‌تر شنیده می‌شد) که هم جذاب بود و هم با فضای مألوف این سال‌های جامعه‌ی ملتهب ایران هم‌خوانی دارد. باید اضافه کرد که اصلاً این نوع موسیقی القاکننده‌ی فضاهای ملتهبی است که در جوامع مادر این نوع موسیقی بسیار وجود داشته و دارد، و اکنون طبیعی هم هست که در جامعه‌ی ما و در سینمای متعلق به این نسل و این فضا، بسیار انعکاس یابد. اساساً چنین فضاهای ملتهبی، امری سرشتی در جوامع دچار مدرنیت است. خلاصه این‌که در دیگر فیلم‌ها این حالات و پیچیدگی‌ها در روایت، جوهره‌ی فیلم را تشکیل می‌داد و عنصری ساختاری در آن‌ها بود. در میان این‌ها تأکیدی که خود مهدی پاکدل و ایمان افشاریان بر ملهم بودن فیلم‌شان (فردا) از مولانا داشتند، از جهاتی نمونه‌وار و درس‌آموز است و یک ‌بار دیگر ما را ارجاع می‌دهد به این واقعیت که نوع ادبیاتی که با عنوان جریان سیال ذهن در دهه‌ی 1350 مورد توجه بسیاری از نویسندگان ایرانی و مخاطبان‌شان واقع شد اساساً ریشه در ادبیات غنی کلاسیک ایران دارد که با کلیله و دمنه شروع شد و در ادامه با هزار‌ و یک شب و منطق‌الطیر و مثنوی مولانا و سمک عیار ادامه یافت و در دوران معاصر با بوف کور هدایت و داستان‌های گلشیری و بهرام صادقی و شهریار مندنی‌پور و بسیاری دیگر بنایی مستحکم ایجاد کرد.
امر شوق‌‌انگیز در این فیلم‌ها این است که کارهای نوآورانه در روایت و لایه‌لایه‌ بودن آثار بیش از این‌که ادایی‌ و از سر خودنمایی فرداباشد، زاییده‌ی منطق خود این فیلم‌هاست: فردا فیلمی است که سه مرگ و برخورد با آن را از سه دیدگاه روایت می‌کند، مرگ‌هایی که به‌ گونه‌ای زنجیروار به یکدیگر متصلند و هر یک منتهی به دیگری می‌شود. سایه‌روشن که از نظر عده‌ای یک اتفاق در کارنامه‌ی مؤتمن نیز محسوب می‌شود، داستانی به‌مراتب ساده‌تر را روایت می‌کند، اما به‌واسطه‌ی شخصیت اصلی‌اش که دچار درهم‌ریختگی‌های روانی است، یک درام روانی از کار درآمده و به همین دلیل پر است از رفت‌وبرگشت‌های پی‌در‌پی به دنیای عین و ذهن و کاری بسیار جذاب شده است. جینگو یک اتفاق خجسته است زیرا تورج اصلانی علاوه بر این‌که یک فیلم اجتماعی جذاب ساخته، توانسته فضای تلخ و گاه زهرآگین زندگی‌های بی‌دروپیکر جوانانی را که از دار دنیا تنها اندکی سرخوشی می‌خواهند و اندکی رفاه و فراغت از نگرانی‌های جان‌کاه، تبدیل به یک فضای کمیک و مفرح بکند؛ فضایی که نه برخاسته از شادی‌های زودگذر مواد مکیف و مخدر و توهم‌‌زا، بلکه سرچشمه‌‌گرفته از روحیه‌ی واقعاً سازنده‌ی جوانانی است که به‌ رغم مشاهده‌ی واقعیت‌های بی‌رحم پیرامون خود، با لبخند تلاش دارند شداید زندگی را بر خود هموار سازند. اصلانی در فیلمی که پایان سرنوشت شخصیت اصلی داستانش را کاملاً لو داده است، توانسته نه‌تنها تا انتها تماشاگر را با خود همراه کند، که تهرانی را به‌ تصویر بکشد که نبض زندگی با تمام زشتی‌ها و زیبایی‌هایش‌ در آن به‌تندی می‌تپد: تهران نه‌تنها با اتوبان‌های عریض و پر از ماشین‌های آخرین‌مدلش، که با پیکان‌قراضه‌ای که هنوز ممر درآمد جوانان آس‌وپاس است، که در آن می‌‌شود بانجی‌جامپینگ کرد و ترس از ارتفاع جوانی را درمان کرد، که خیلی راحت اما با حواس جمع می‌شود از دست طلبکاران در رفت و دنبال بدهکاران بود و به عنوان شهری که همه جور آدمی در آن در کنار هم صبح را به شب می‌رسانند، شناخته می‌شود.
ماهی و گربه از خیلی نظرها خیره‌کننده بود و البته هرچند بحث‌های مخالف و موافق بسیاری برانگیخت اما تعداد موافقان آن بسیار پرشمارتر بود. روایتی که مکری در یک‌ نمافصل ارائه کرده، تا آن‌جا که فهم ناقص من قد می‌دهد، در تاریخ سینمای ایران بی‌سابقه است. هرچند ساختن چنین فیلمی به ‌خودی خود ارزش محسوب نمی‌شود و در دنیای سینمای دیجیتال دیگر انجام همه کاری ممکن است، اما حفظ یک‌دستی روایت در فیلمی چنین لایه‌لایه و اجرای روان و بی‌اشتباه چنان فیلم‌نامه و دکوپاژی و الکن‌ از ‌آب‌ درنیامدن اثر کاری بسیار دشوار است. امر دیگری که در این فیلم مشهود است، شهری بودن آن با وجود روی‌ دادن داستان در فضایی کاملاً روستایی و جنگلی است: تقریباً تمام ماجراها یا در شهر گذشته و یا به شهر مربوط است. اما افزون بر تمام این‌ها، یک چیز در ماهی و گربه بیش‌تر از تمام فیلم‌هایی که سراغ روایت‌های تودرتو و متوازی رفته‌‌اند، جلب نظر می‌‌کند و آن جسارت و هنجارشکنی تمام قواعد مألوف در سینمای ایران است؛ جسارتی که سازنده‌ی نسل جدیدی از سینماگران خواهد بود.
اما نکته‌ای هست در باب ساختن این نوع فیلم‌ها و آن به‌ وجود آمدن یک موج بلند از فیلم‌‌هایی با محور جوانان است: سیزده، مردن به وقت شهریور، لامپ صد، خط ویژه، برف، پایان خدمت، رد کارپت تعدادی از فیلم‌های شهری و جوان‌محور این جشنواره بودند. آیا این موجی قلابی است یا اصیل؟ آیا قرار است مسائل واقعی جوانان طرح شود یا با بهانه‌ قرار دادن آن‌ها، بهتر کاسبی کنند؟ ببخشید که تا این حد صریح هستم اما واقعیت این است که نگاه غالب بر صنعت سینما در بسیاری از اوقات بازارمحور است و اصل ماجرا «توی بورس بودن» است. حرف من طرح واقعی مسائل و کوشش برای نزدیک شدن به حقیقت در فیلم‌ها، در چهارچوب همین بازار است. روشن است که اکنون نمی‌توان اصالت حرف‌ها و میزان عمق آن‌ها را در فهرست نه کامل اما بالابلند فیلم‌های فوق تعیین کرد و باید نشست به بررسی تک‌تک آن‌ها در زمان اکران. اما یک چیز را می‌توان با اطمینان گفت: باید صداقت در کار باشد و توان سازندگان در مرحلۀ نوشتن فیلم‌نامه و البته کارگردانی مصروف تلاش برای شناخت درست پدیده و ژرف‌نگری شده باشد؛ تا این موج حاصلی بیش از کاسبی صرف داشته باشد. شورش شخصیت‌های ‌جوان این‌ گونه فیلم‌ها که یا در قالب مصرف مواد طرح می‌شود، یا فرار از خدمت یا دزدی‌های کوچک و بزرگ، زدوخورد و نظایر این‌ها، گاه چنان به تصویر درآمده که در سریال‌هایی مثل آینۀ عبرت بارها دیده‌ایم. مشکل چیست؟ آیا نگاهی سطحی است که باعث شده شخصیت‌های جوانِ شورشی در فیلم‌ها از اول محکوم‌ باشند و حکم‌شان از پیش صادر شده باشد؟ یا نشناختن قواعد این ژانر؟ یا تازه ‌از لاک‌‌ خود درآمدن جامعه و سینمای ما؟ عرصه‌ای که این فیلم‌ها در آن گام نهاده‌اند، وادی‌ای است که باید به نگاه عمیق، دانش لازم، تجربه‌ی سینمایی و از همه مهم‌تر حرف تازه مسلح بود. عینک‌های بدبینی که در حاشیه‌ی جشنواره بر قلم عده‌ای از همکاران در برخی ویژه‌نامه‌ها جاری می‌شد و یا گویی بر چشمان سازندگان برخی فیلم‌ها زده شده بود، حکایت از دشواری کار در این عرصه دارد.
خط ویژهدر میان فیلم‌های جوان‌محوری که به آن‌ها اشاره شد شاید بیش از همه بتوان به برف و پایان خدمت بیش‌تر اعتنا داشت، هرچند خط ویژه و سیزده هم واجد ارزش‌هایی بودند. برف با داستان به‌نسبت پیچیده‌اش روایتی نسبتاً خطی اما متقاطع از درگیری اعضای خانواده‌ای دچار انواع ریاکاری‌هاست و در این میان پسرشان که سرباز وظیفه است و با مرخصی چندروزه مدتی به خانواده‌اش می‌پیوندد، تنها کسی‌ است که متوجه فاجعه‌ای می‌شود که برای خودش و دیگر اعضای این خانواده‌ی روبه‌زوال بدبختی به‌ بار خواهد آورد. فرو ریختن ارزش‌های خانوادگی در چشم اعضای این خانواده‌ها موضوعی است که در سال‌های اخیر بسیار کار شده و در این فیلم هم جلوه‌ای از آن را مشاهده می‌کنیم. پایان خدمت نمایشگر مقطعی از زندگی جوانان این سرزمین است که به‌اجبار باید بگذرانند و اتفاق‌های ریز‌ودرشتی بر سر راه‌شان پیش می‌آید. این فیلم که در واقع یک فیلم جاده‌ای نیز هست سرگردانی و دل‌ به‌ دریا‌ زدن جوان سرباز وظیفه‌ای را نشان می‌دهد که برای دختری که به‌ خاطر مسافرت با دوست هم‌دانشکده‌ای‌اش دستگیر شده، دل می‌سوزاند و میان دنیای پریشان دختر و احساسِ منتهی به عشق بی‌‌سرانجامش به دخترک سرگردان می‌شود و هم‌چنان اسیر این ماجرا می‌ماند. جدا از جذابیت‌های یک فیلم جاده‌ای، پرداختن به مسائل ریزودرشت زندگی سربازی و مسائل فرعی اما جذاب زندگی فرماندهان این سربازها که در آستانه‌ی بازنشستگی هستند، دست‌مایه‌های خوب این فیلم است که البته به‌ قدر کافی روی‌شان کار نشده و فیلم توفیق اساسی پیدا نمی‌کند.
خط ویژه فیلمی است جوان‌پسند که فیلم‌نامه‌ای بسیار پرافت‌وخیز و ضرباهنگ تندی دارد و توانسته به برخی مشکلاتی که باعث می‌شود جوانان را به سمت انجام دزدی‌های کوچک یا حتی بزرگ سوق دهد، بپردازد. مهم‌ترین مشکلات فیلم این‌هاست: اولاً مکانیسم موضوعی را که طرح کرده یعنی دزدی اینترنتی و راه‌های مقابله با آن را به‌درستی نشناخته و تصویری که از آن ارائه کرده، فانتزی و آمیخته با لودگی است. ثانیاً‌ ریشه‌یابی لازم برای رسوخ به عمق ماجرا را وانهاده و به نمودهای بیرونی قضیه بهایی بیش‌ از حد لازم داده؛ اتفاقی که در این دست فیلم‌ها غالباً دیده می‌شود. و در نهایت این‌‌که به‌ هم‌ رسیدن تمام شخصیت‌ها وقتی چنین دزدی‌هایی روی می‌دهد یک‌ جور دست‌‌کاری در واقعیت است که در یک فیلم رئال درست درنمی‌آید. مردن به وقت شهریور نیز دچار همان به‌‌ هم‌ رسیدن تمام شخصیت‌های فیلم است. انگار دست تقدیر تمام شخصیت‌های فیلم‌ را درگیر یکدیگر می‌کند. این منطق ضعیف داستانی، ناقض شناخت و به‌ تصویر درآوردن تهران واقعی و زنده است. تهران یک جهان‌شهر است و نه صرفاً یک کلان‌شهر؛ جایی که هزاران خلاف‌کار می‌توانند در کنار نیروهای قانون به ‌سر ببرند و از دست این نیروها و شاکیان‌شان پنهان بمانند. این، خاصیت جهان‌شهرهاست و دشواری توان‌فرسای مردان قانون در مقابله با آنان، از همین بابت است. این‌ها و بسا موارد دیگر، نکاتی است که کاسبان این موج متوجه آن‌ها نخواهند شد!
ملبورن فیلمی شهری و ساده با فیلم‌نامه‌ای بسیار پروپیمان است که تمام آن منهای چند نمای معدود از خیابان و درون تاکسی، در یک آپارتمان می‌گذرد. اما در همین فضای بسته و داخلی، کل شهر و تپش نبض آن‌ را دائماً حس می‌کنیم: از تعداد بسیار زیاد زنگ‌های تلفن همراه و ثابت گرفته تا سروصدای خیابان و آژیر آمبولانس، صدای دزدگیر و چیزهایی از این دست. در یادداشتی درباره‌ی این فیلم برای سایت ماهنامه‌ی «فیلم» اشاره کردم که جشنواره‌ی فجر 92 برگ برنده‌اش را رو کرد. هنوز و به ‌رغم مخالفت‌های برخی از دوستان معتقدم ملبورن فیلمی قوی و پروپیمان است. وقتی فیلم‌سازی در ابتدای کارش چنین فیلم محکمی بسازد، آینده‌اش باید بسیار بهتر از این‌ها باشد، مگر اصغر فرهادی با رقص در غبار آغاز نکرد؟ ملبورن موسیقی متن ندارد بجز موسیقی عنوان‌بندی، اما در عوض با استفاده از انواع نویزها مثل زنگ‌ تلفن همراه و ثابت، سروصدای خیابان، آژیر آمبولانس، صدای دزدگیر و سروصدای تق‌تق کارگران در خانه و چیزهایی از این قبیل، یک فضای صوتیِ شهری پرتب‌وتاب و روبه‌التهاب آفریده که کم‌تر در فیلم‌های شهری ما که در چنین فضاهایی می‌گذرد، دیده شده بود. در کنار این‌ها باید به ‌بازی پیمان معادی در این فیلم اشاره کرد که بسیار جذاب و تأثیرگذار است. این‌ها همه، نشان از هوش، بازیگوشی و توان بیان دراماتیک و سینمایی کارگردان دارد.
دربست آزادیو اما استثنایی اثبات‌کننده‌ی قاعده: از میان فیلم‌هایی که دیده‌ام بجز چندتایی که به ‌گونه‌ای موضوعی تاریخی داشته‌اند، کم‌تر فیلمی به روستا پرداخته است. شیار 143 (نرگس آبیار) هم که شخصیت‌هایش روستایی هستند، تا حد زیادی به فضاهای شهری و از جمله به کارخانه نزدیک می‌شود. زمانی بود که سینمای ایران اساساً در روستاها می‌گذشت و انسان‌ها و مسائل روستایی محور قصه‌ی تمام فیلم‌ها بود. حالا دور عوض شده و شخصیت‌ها یا منشأ شهری دارند یا مسائل‌شان به شهر مربوط می‌‌شود و یا در آن حل می‌شود. این اتفاق کوچکی نیست و تأکیدی است بر بحث پوست‌اندازی سینمای ایران. جدا از این امر که زاویه‌ی روایت را دوربین یک گروه مستندساز تعیین می‌کند که در حال پژوهش در باب پیکر جوانی است که بعد می‌فهمیم شهید است، اصلاً کل نشانه‌ها و عناصری که زندگی شخصیت‌های فیلم را تغییر داده یا بر آن تأثیر می‌گذارد متعلق به جامعه و فضاهای شهری است: از رادیوی ترانزیستوری که الفت (با بازی مریلا زارعی) با طناب به کمر می‌بندد تا تلاش برای تماس تلفنی با جبهه‌رفته‌ها و حضور گاه‌وبی‌گاه در قسمت‌های گوناگون معدن مس سرچشمه. این آخری ضمن این‌که نشان از بازیگوشی فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان دارد، به خودی خود یک اتفاق در سینمای اکران است. غرابت این حضور یعنی حضور زنی روستایی و چادری در یک فضای کاملاً خشن صنعتی، در زمانی ‌که قرار است معدن روباز منفجر شود در محوطه‌ی آسیاب‌های عظیم صنعتی، و مهم‌تر از همه در محوطه‌ی ذوب فلز، حسی از طنز در فیلمی تلخ ‌آفریده؛ حسی و صحنه‌ای که در سینمای ایران سابقه نداشته است. این حضور از لحاظی یک حضور پیش‌گویانه هم هست که در آینده‌ چنین زنانی (البته با لباس کار!) در این فضاها دیده خواهند شد و کار خواهند کرد و در عین حال گونه‌ای صمیمی‌ کردن چنان فضاهایی هم هست که (شاید) در دوران جنگ تحمیلی و بر خلاف امروز، خالی از قیدوبندهای اداری و بوروکراتیک بوده است.
در باره‌ی جشنواره فراوان می‌توان نوشت؛ از کمبود حس طنز و فیلم‌های کمدی در میان فیلم‌های انبوهی که دیدیم، از بی‌مهری به دسته‌ای از فیلم‌ها که به‌ناحق از مسابقه کنار گذاشته شدند، از فیلم‌های به‌اصطلاح بدنه که بی‌دلیل در بخش مسابقه‌ی سینمای ایران قرار گرفتند، از برخوردهای ناصواب که با برخی از فیلم‌های بحث‌انگیز شده و می‌شود (زیرا جشنواره و سینمایی که فیلم بحث‌انگیز نداشته باشد بیش‌تر به نعش جشنواره شبیه است و جامعه‌ی فاقد فیلم‌های بحث‌انگیز هیچ‌گاه در سینما رشد نخواهد کرد)، از فیلم‌های مستند که برخی‌شان یک سر و گردن از فیلم‌های پرزرق‌وبرق داستانی بالاترند، از حاشیه‌های‌ فیلم‌ها و فیلم‌سازان و نشست‌ها و اظهارات فیلم‌سازان و منتقدان و بسیاری موضوع‌های دیگر. اما شاید هول لذت بردن از جشنواره مرا از کار بیش‌تر در این زمینه بازداشت.

آرشیو

فیلم خانه ماهرخ ساخته شهرام ابراهیمی
فیلم گیج گاه کارگردان عادل تبریزی
فیلم جنگل پرتقال
fipresci
وب سایت مسعود مهرابی
با تهیه اشتراک از قدیمی‌ترین مجله ایران حمایت کنید
فیلم زاپاتا اثر دانش اقباشاوی
آموزشگاه سینمایی پرتو هنر تهران
هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت
گروه خدمات گردشگری آهیل
جشنواره مردمی عمار
جشنواره انا من حسین
آموزشگاه دارالفنون
سینماهای تهران


سینمای شهرستانها


آرشیوتان را کامل کنید


شماره‌های موجود


نظر شما درباره سینمای مستقل ایران چیست؟
(۳۰)

عالی
خوب
متوسط
بد

نتایج
نظرسنجی‌های قبلی

خبرنامه

به خبرنامه ماهنامه فیلم بپیوندید: