نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

سینمای ایران » چشم‌انداز1392/02/01


روی پرده: قاعده‌ی تصادف

واقعه‌نگاری اکران «قاعده‌ی تصادف»، دو گپ و چهار یادداشت

واقعه‌نگاری اکران

 قاعده‌ی تصادف به کارگردانی بهنام بهزادی ابتدا قرار بود در قالب اکران نوروزی در گروه سینمایی قدس اکران شود، اما در آخرین لحظه‌ها با تصمیم شورای صنفی نمایش، این فیلم به گروه سینمایی عصر جدید رسید. در واقع جابه‌جایی قاعده‌ی تصادف و رژیم طلایی (محصول پویافیلم، مالک سینما عصر جدید) یکی از اولین حاشیه‌های اکران نوروز 92 بود. به این ترتیب فیلم بهزادی با یک هفته تأخیر نسبت به سایر فیلم‌های اکران نوروز، از ابتدای فروردین روی پرده رفت. بهزادی در مورد وضعیت اکران فیلمش می‌گوید: «با توجه به این‌که یک هفته دیرتر به اکران رسیدیم و سینماهای اصلی و مهم را از دست دادیم و در واقع این فیلم فقط در هفت یا هشت سالن به نمایش درآمد و امکانات تبلیغی هم در اختیار نداشتیم. اما من از اکران فیلم راضی هستم چون در همین تعداد سینما هم فیلم مخاطب خودش را داشت و بسیاری از سالن ها با تمام ظرفیت شان در حال اکران فیلم بودند و فروش فیلم با وجود همه‌ی محدودیت ها روز به روز بیش‌تر شد. قاعده‌ی تصادف برخلاف میزان فروش بعضی از فیلم ها که به‌مرور سیر نزولی را طی می کند، میزان فروش صعودی داشت. به این ترتیب مشخص می شود که ما مخاطبانی داریم که اگر فیلمی را ببینند و بپسندند، به دیگران هم پیشنهاد می کنند که آن را تماشا کنند. در واقع همین موضوع نوعی تبلیغ برای فیلم محسوب می شود و تأثیرش هم انکارناپذیر است.
قاعده‌ی تصادف برای اکران عمومی دچار مشکلاتی شد و اصلاحاتی هم در این فیلم صورت گرفت: «اصلاحاتی به فیلم وارد شد که بسیار جزیی و در حد تغییر یک دیالوگ بود. تمام تغییراتی که از شورای پروانه‌ی نمایش به فیلم وارده شده بود را اعمال کردیم.» (هنرآنلاین:) اما ظاهراً بعضی از این تغییرها در نوع خود بسیار جالب و باورنکردنی بوده است. مثلاً دیالوگ یکی از دخترهای گروه تئاتر که به یکی از پسرهای گروه می‌گوید وسیله‌ای را توی کیفش بگذارد از «این را بگذار توی کیفم» به «این را بگذار روی کیفم» تغییر کرده یا در صحنه‌ای که عموی شهرزاد (سروش صحت) به برادرش (امیر جعفری) می‌گوید بچه‌ها در حیاط سبزی کاشته‌اند، کلمه‌ی «سبزی» به «نعنا» تبدیل شده است! تغییرهایی کوچک از این نوع، تقریباً به پانزده مورد رسیده که همگی در نسخه‌ی اکران عمومی فیلم اعمال شده است.
خیلی از کارشناس‌ها و منتقدان با اکران عمومی قاعده‌ی تصادف در نوروز مخالف بودند و ظاهراً به بهزادی توصیه کرده بودند که نمایش عمومی فیلمش را تا اوایل تابستان به تعویق بیندازد، اما بهزادی معتقد بود اکران فیلمی مثل قاعده‌ی تصادف هر لحظه ممکن است منتفی شود و حالا که امکان اکران عمومی فیلم در نوروز ایجاد شده باید از فرصت استفاده کرد؛ حتی اگر از لحاظ تبلیغات و اطلاع‌رسانی ضعف‌هایی وجود داشته باشد: «فکر کردیم که اگر این فرصت از دست برود شاید دیگر امکان اکران عمومی به وجود نیاید و فیلم سرنوشتی مثل برف روی کاج‌ها و چند فیلم دیگر جشنواره‌ی گذشته پیدا کند. قبول دارم که اطلاع‌رسانی کافی انجام نشده و حتی خیلی از همکاران من می‌پرسند مگر فیلم تو اکران شده؟ ولی معلوم نبود که اگر در شرایط کنونی دست نگه داریم چه اتفاقی می‌افتد و اصلاً در آینده امکان اکران وجود خواهد داشت یا نه. تصمیم گرفتیم ریسک نکنیم و با وجود همه‌ی مشکل‌ها و کمبودها، از فرصت موجود استفاده کنیم.»
پیش از جشنواره‌ی گذشته، بهزادی اصرار داشت که کسی از منتقدان و اهل سینما فیلمش را نبیند، جز یکی‌دو منتقد نزدیک به خودش. به همین دلیل قاعده‌ی تصادف نمایش خصوصی نداشت. امیر پوریا که یکی از چند منتقدی بود که فیلم را پیش از جشنواره دید، در این باره می‌گوید: «به نظرم بهزادی می‌توانست تصمیم‌های بهتری بگیرد و فیلمش را به افراد بیش‌تری نشان دهد که بعداً بتواند از تبلیغ شفاهی همین افراد استفاده کند. قاعده‌ی تصادف فیلمی نیست که با تیزر و بیلبرد پرفروش شود، این نوع فیلم‌ها با تبلیغ شفاهی و نوشته‌های فیس‌بوکی و اینترنتی مشهور می‌شوند و مخاطب پیدا می‌کنند. اگر بهزادی سیاست دیگری در پیش می‌گرفت شاید در اکران عمومی به نفع فیلمش می‌شد، اما به هر حال ترجیح او این بود که پیش از جشنواره افراد زیادی فیلمش را نبینند و بعد از آن هم تقریباً بلافاصله فیلم اکران شد. طبیعتاً فرصتی برای کار روی جنبه‌های تبلیغاتی فیلم نبود و قاعده‌ی تصادف تا حدودی بی‌سروصدا روی پرده رفت.»

 

گپ با ندا جبراییلی: نمایشی که اجرا نشد!

نیکان نصاریان

در میان گروه بازیگران قاعده‌ی تصادف و از میان شخصیت هایی که اعضای گروه تئاتر را در داستان تشکیل می دهند، ندا جبراییلی بازیگر نقش شهرزاد با توجه به این‌که گره اصلی داستان از زندگی این شخصیت سرچشمه گرفته است خیلی زود توجه ها را به خود جلب کرد. یک حاشیه‌ی ناخواسته درباره‌ی او این بود که پیش از جشنواره، در خیلی از مجله‌ها و سایت‌ها عکسی از فیلم منتشر شد که ندا جیراییلی را بین اشکان خطیبی و مهرداد صدیقیان نشان می‌داد. با توجه به این‌که کسی از اهل مطبوعات قاعده‌ی تصادف را ندیده بود و ندا جبراییلی هم چهره‌ای ناشناخته بود، این‌طور تصور شد که این بازیگر بهاران بنی‌احمدی است؛ کسی که نامش در فهرست بازیگران فیلم پیش از همه آمده بود. نتیجه این شد که در همه‌ی نشریات و سایت‌ها در شرح عکس نام بهاران بنی‌احمدی به جای ندا جبراییلی نوشته شد و این دو بازیگر جوان و ناشناس با هم اشتباه گرفته شدند. این اشتباه به‌قدری تکرار شد که جبراییلی در جلسه‌ی نقد و بررسی قاعده‌ی تصادف در مرکز همایش‌های برج میلاد همان ابتدا بلند شد و توضیح داد که «من بهاران بنی‌احمدی نیستم!»
این دو بازیگر در آخرین روزهای جشنواره‌ی فجر یک بار دیگر با هم اشتباه گرفته شدند؛ زمانی که گفته می‌شد هیأت داوران در ابتدا قصد داشت نام بهاران بنی‌احمدی را به عنوان نامزد بهترین بازیگر نقش مکمل اعلام کند ولی در آخرین لحظه‌ها اسم ندا جبراییلی اعلام شد. جبراییلی در مورد این نقش و شباهتش به شهرزاد در تنها دو بار زندگی می کنیم می گوید: «زمانی که فیلم نامه را خواندم اسم این شخصیت شهرزاد نبود اما متوجه شدم که با شهرزاد در تنها دو بار... ارتباط‌هایی دارد و بعد هم که اسمش به شهرزاد تغییر کرد، فهمیدم که درست حدس زده بودم. می توان این‌طور برداشت کرد که هر دو شهرزاد در واقع یک شخصیت هستند که در شرایط مختلفی قرار گرفته اند و در زمان‌های متفاوتی زندگی می‌کنند. شهرزاد در آن فیلم، آینده‌ی نه‌چندان دورِ شهرزاد در قاعده‌ی تصادف است». معمولاً درباره‌ی شخصیت هایی که جنبه های مشترکی در آن‌ها دیده می شود، به‌خصوص وقتی هر دو شخصیت در فیلم های یک کارگردان خلق شده باشند ناخودآگاه نوعی مقایسه صورت می گیرد. مخاطب با هر واکنشی‌ که از شخصیت می بیند، آن را با شخصیت مشابه قبلی مقایسه می کند و این مقایسه برای بازیگر مسئولیت بیش‌تری به همراه خواهد داشت: «می خواستم شهرزاد در قاعده‌ی تصادف هم برای کسانی که شخصیت شهرزاد در تنها دو بار... را دوست داشتند یادآور آن شخصیت باشد، و هم طوری بازی کنم که تقلید تلقی نشود. سخت‌ترین بخش، بازی نمایش آغاز فیلم بود، چون شهرزاد در ادامه راه جداگانه ای را طی می کند.»
گروه تئاتری که در قاعده‌ی تصادف می بینیم از جوانانی تشکیل شده که با همه‌ی مشکلات و دغدغه هایی که در زندگی و شرایط کار با آن مواجه هستند هم‌چنان امیدوارند و می خواهند هر طور شده بر این مشکلات غلبه کنند و به آرمانی که می خواهند، دست یابند. آن‌چه در شخصیت شهرزادِ تنها دو بار... هم می توان دید؛ وقتی که مدام از یک زندگی آرمانی حرف می زند و باور دارد که مکانی امن و بدون مشکلات روزمره را در یک جزیره سراغ دارد: «شخصیت شهرزاد در تنها دو بار... روزنه‌ی امید بود و اسمش هم متناسب با کاراکترش انتخاب شده بود و قصه هایی که از جزیره‌اش می گفت، مرگ سیامک (نقش مقابل او، با بازی علیرضا آقاخانی) را به تعویق می انداخت و در نتیجه به آدمی که تصمیم گرفته بود بمیرد، زندگی می بخشید.» با توجه به این‌که شهرزاد در قاعده‌ی تصادف با مشکلاتی در زندگی شخصی اش دست و پنجه نرم می کند و بحران های زیادی را پشت سر گذاشته است (مادرش را از دست داده، با پدرش عمیقاً اختلاف دارد، در یک رابطه‌ی عاطفی شکست خورده، سابقه‌ی تلاش برای خودکشی دارد و...) حضورش در میان اعضای گروه تئاتر در واقع مانند عضویتش در یک خانواده‌ی جدید است: «به نظرم شهرزاد این نقش را در نمایش انتخاب می کند که به جای آن شخصیت زندگی کند و کمی امیدوار شود. او می خواهد با وجود تنهایی و مشکلاتی که دارد، زندگی اش را تغییر بدهد. هر تلاشی می کند که بتواند بهتر زندگی کند و به جای آن‌که در ناامیدی فرو برود، روزنه‌ی امیدی داشته باشد. وجه تمایزش برایم تنهایی او بود.»
رابطه‌ی شهرزاد با پدرش و لحن حرف زدن‌شان با هم در ابتدای فیلم آن‌قدر صمیمی است که مخاطب به دوستانه بودن رابطه شان پی می برد اما از جایی که مخالفت پدر با رفتن دخترش به سفر برای اجرای تئاتر شروع می شود، دیگر چنین صمیمیتی وجود ندارد. تا جایی که شهرزاد از پدرش فرار می کند و حتی نمی خواهد با او روبه‌رو شود: «درست است که شهرزاد پدرش را دوست دارد و نمی خواهد به او دروغ بگوید اما تفاوت های میان این پدر و دختر از همان مکالمه‌های ابتدای فیلم هم آشکار است. پدر شهرزاد شخصیتی است که مصداقش را در جامعه زیاد می بینیم؛ پدری که سنتی است اما در عین حال دخترش را دوست دارد و دلش می خواهد آزادی هایی هم به او بدهد. شهرزاد در شرایط بغرنجی قرار دارد. او قبلاً برای حضور در این نمایش از پدرش اجازه گرفته ولی پدر ناگهان نظرش عوض می شود. شهرزاد هم مسئولیت گروه را بر عهده دارد و هم به بازی در این نمایش علاقه مند است و از طرفی نمی‌خواهد پدرش از او دل‌گیر شود. او انتخابی ندارد که کاملاً درست باشد. در شرایط بی‌انتخابی قرار دارد. به هر حال این دو نفر - شهرزاد و پدرش- یک خانواده‌ی کامل نیستند و باید شخص سومی مثل مادر بین آن‌ها باشد تا به عنوان واسطه ای در رابطه شان قرار بگیرد. پدر می‌خواهد به‌نوعی نقش مادر شهرزاد را هم ایفا کند اما ناتوان است. آن‌ها نمی توانند گفت‌وگویی را که شروع می کنند به سرانجام برسانند.»
در گفت‌وگوی جمعیِ بازیگران قاعده‌ی تصادف با ماهنامه‌ی «فیلم»، از هشت بازیگر اصلی این فیلم تنها ندا جبراییلی به‌دلیل حضورش در تمرین‌های تئاتر، غایب بود و به همین دلیل حرف‌هایش درباره‌ی همکاری اش با مجموعه‌ی عوامل قاعده‌ی تصادف ناگفته ماند: «وقتی که وارد این گروه شدم کسی را نمی شناختم و از این بابت نگران بودم. فیلم قبلی بهنام بهزادی را دیده بودم و مطمئن بودم همه‌چیز طوری فراهم خواهد شد که نتیجه‌ی نهایی خوب باشد. در نهایت هم بین همه‌ی اعضای گروه همکاری و ارتباط خیلی خوبی برقرار شد و مدیریتی که کارگردان در پشت صحنه داشت در ایجاد این فضا خیلی تأثیرگذار بود.» آن‌چه در فیلم های این روزهای سینمای ایران زیاد دیده می شود داستان هایی است با شخصیت های متعدد که در آن‌ها اغلب نمی توان شخصیت اصلی یا همان نقش اول فیلم را پیدا کرد. در واقع همه‌ی شخصیت ها به یک نسبت در روند داستان تأثیرگذار هستند و نمی توان جایگاه یکی را بر دیگری ارجح دانست: «تعدد شخصیت ها در فیلم باعث می شود شاهد یک جمع در فیلم باشیم و دیگر مانند داستان های قدیمی نیست که فقط یک قهرمان داشته باشیم و از اول تا آخر داستان با او پیش برویم. در این‌جا دیگر فقط یک فرد مطرح نیست و کیفیت کار کل گروه در نظر گرفته می شود. قاعده‌ی تصادف به کار گروهی متکی بود و تک‌تک بازیگران به فضای کلی فیلم وابسته بودند.»
او که اولین حضور جدی اش در سینما را تجربه کرده معتقد است که قاعده‌ی تصادف فیلمی صادق است و طبق قراردادی که از پیش با مخاطبش داشته، پیش می رود: «این فیلم ادعای خاصی نمی کند که نتواند آن  را ثابت کند و با این‌که با هزینه‌ی مستقل ساخته شده و در شرایط چندان خوبی هم اکران نشده اما به نسبت فیلم های دیگر به دور از حاشیه‌ها جلو آمده است. خوش‌حالم که در فضای سالم این فیلم حضور داشته ام و بخشی از موفقیت گروه بوده‌ام.»

بخش منتشرنشده‌ای از گپ با ماهنامه‌ی فیلم

-الهه حصاری (بازیگر نقش لادن): «با این‌که پیش از این در چند فیلم سینمایی بازی کرده‌ام و حتی در بی‌تابی بی‌تا (مهرداد فرید) نقش اصلی را مقابل حامد بهداد بر عهده داشتم، اما قاعده‌ی تصادف تجربه‌ی کاملاً تازه‌ای بود و فضایی متفاوت داشت که قبلاً با آن آشنا نبودم. مهم‌ترین ویژگی این فیلم برای من این بود که امکان تمرین و دورخوانی و اتود زدن به بازیگران داده می‌شد. از همان اولین جلسه‌ای که برای نقش لادن تست دادم پروسه‌ی ساختن شخصیت شروع شد و تا آخرین روزهای فیلم‌برداری ادامه داشت. آقای بهزادی اولین بار که درباره‌ی نقش با هم حرف زدیم گفت چهره و نوع رفتار من به‌شدت یادآور شخصیت اسکارلت اوهارا در فیلم بربادرفته است و در طول تمرین هم مدام به شوخی یادآوری می‌کرد که من باید از اسکارلت، لادن بسازم!»

 

چهار یادداشت

آیه‌های زمینی

اشکان راد: انتظار پنج ساله برای دیدن اثری دیگر از کارگردان تنها دو بار زندگی می‌کنیم ارزشش را داشته است. بهنام بهزادی با قاعده‌ی تصادف نشان می‌دهد که اولین فیلمش تنها یک اتفاق و جرقه نبوده است. قاعده‌ی تصادف فیلمی‌ست درباره‌ی فردیت و ارزش‌مندی آن. یک گروه تئاتری که اثرش در جشنواره‌ای خارجی پذیرفته شده، بازیگر نقش اولش را به‌واسطه‌ی مخالفت پدر او برای سفر به خارج، از دست داده است. دختر می‌گریزد و پدر برای بازگرداندنش اعضای گروه را تحت فشار قرار می‌دهد و تهدید می‌کند که ممنوع‌الخروج‌شان خواهد کرد. و از همین‌جاست که گره اصلی روایت شکل می‌گیرد؛ باید از منافع جمعی پیروی کرد و با فریب و حقه شهرزاد را به پدرش بازگرداند و به سفری رفت که می‌تواند نقطه‌ی عطفی در زندگی تمام اعضای گروه باشد و یا به حقوق فردی آن دوست احترام گذاشت و تسلیم نشد؟
اگر در تنها دو بار زندگی می‌کنیم کاراکتر محوری اثر آن‌قدر دچار ناامیدی‌ست که حتی آن تصادف مبارک (آشنایی با شهرزاد با بازی نگار جواهریان) را هم قدر نمی‌داند و از دستش می‌دهد و ناچار می‌شود در جست‌وجوی آن خوش‌بختی به کوه و بیابان بزند، در قاعده‌ی تصادف درگیری پدر و شهرزاد تصادف به‌ظاهر نامبارکی‌ست که گروه را در موقعیت تصمیم‌گیری و انتخاب قرار می‌دهد. در این بین اما اعضای گروه آرزوهای جمعی‌شان را قربانی حقوق یک دوست می‌کنند که پیش‌تر و با دروغ نگفتن به پدرش ثابت کرده بود برایش هدف هیچ‌گاه توجیه‌کننده‌ی وسیله نیست. تفکری که در ابتدا مورد قبول هیچ یک از شخصیت‌هایی که همگی مسیر سفر خود را با دروغ و یا پنهان‌کاری هموار کرده‌اند قرار نمی‌گیرد اما در ادامه این تفکر اخلاقی شهرزاد است که تأثیر خود را می‌گذارد و این بار اعضای گروه‌اند که به قیمت از دست دادن موقعیتی که ماه‌ها برای آن تلاش کرده‌اند راضی به فریب دادن دوست‌شان نمی‌شوند و عواقبش را هم می‌پذیرند. و با این کارشان به معنای واقعی کلمه «هویت» می‌یابند؛ خود را از نو تعریف می‌کنند و این بار تبدیل به گروهی می‌شوند پیوسته‌تر از پیش. از این منظر قاعده‌ی تصادف فیلمی‌ست که در تقابل حق و تکلیف، جانب حق را می‌گیرد. این حق شهرزاد است که مسیر زندگی‌اش را انتخاب کند و در طی آن بلغزد و اشتباه کند. بیفتد و برخیزد. گم و پیدا شود و...
تضادی که میان نسل‌ها هم می‌بینیم بنیانش همین حق‌مداری و تکلیف‌مداری است. نسل گذشته‌ای که در چارچوب تکلیف زندگی می‌کنند و فرزندان‌شان را بی هیچ حقی تنها مکلف می‌دانند در مقابل خون تازه‌ای قرار گرفته‌اند که تنها خود را محق می‌دانند بی آن‌که تکلیفی برای خود قایل باشند. حال آن‌که بی‌تردید هرجا حقی هست تکلیف هم وجود دارد. و این همان شکافی‌ست که در فیلم بهزادی به شیوایی تبیین شده است.

قاعده‌ی روایت

علی شیرازی: از ابتدای دهه‌ی 1380 فیلم‌سازان ایرانی، به‌ویژه جوان‌ها و جوان‌ترها، کوشیدند گونه‌های دیگری از روایت را تجربه کنند؛ نفس عمیق (پرویز شهبازی) یکی از نخستینِ این تلاش‌ها بود. در ادامه‌ی این مسیر تأثیرهایی که فیلم‌سازانی همچون پل هگیس (با تصادف) و کوئنتین تارانتینو (با داستان عامه‌پسند) بر دوستداران ایرانی سینما گذاشتند، حتی کارگردان‌های باتجربه‌تر را بر آن داشت که به این شیوه‌ی جدید روایت کنند. تقاطع (ابوالحسن داودی) و چه‌کسی امیر را کشت؟ (مهدی کرم‌پور) از جمله‌ی این فیلم‌ها بودند؛ کارگردان‌هایی از دو نسل متفاوت که به شیوه‌ای کم‌وبیش یکسان داستان فیلم‌شان را روایت می‌کردند و هر دو هم نسبتاً موفق بودند.
باری، این رویکرد و آن اقبال دوسویه‌ی فیلم‌سازان و تماشاگران در دهه‌ی هشتاد، نشان از یک روند جدید می‌داد. در واقع سینمای ایران در یکی‌دو سال اخیر به ترکیبی از روایت‌های مدرن سینمایی (در مضمون و محتوا و به‌ویژه شیوه‌ی روایت) با نیم‌نگاهی به شیوه‌ی ستایش‌شده و مقبولِ ساختاری اصغر فرهادی در فیلم‌هایش روی آورده است. بهنام بهزادی در دومین ساخته‌اش قاعده‌ی تصادف به‌خوبی توانسته آمیزه‌ای از این ترکیب را با دغدغه‌های سینمایی و اجتماعی خویش عرضه کند.
فیلم به رویارویی دو نسل می‌پردازد که البته از لحاظ فکری چندان از هم دور نیستند. از نسل قبلی، در کنار پدری (با بازی امید روحانی) که کاملاً در تفاهم با فرزندش نشان داده می‌شود و در همراهی با جمع تئاتری او را کمک می‌کند، پدر و عموی دختری از همین جمع (با بازی امیر جعفری و سروش صحت) را می‌بینیم که تا حدی با او و بقیه‌ی بچه‌ها در خصوص خروج‌شان از کشور و اجرای تئاتر اختلاف دارند. جدا از این نکته که به تصویر کشیدن مسایل و مشکلات طبقه‌ی در حال گسترش متوسط (که امروز به‌طور بالقوه مهم‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین بخش از جامعه‌ی ما را تشکیل می‌دهند) جزو علاقه‌ها و دغدغه‌های فیلم‌سازان سینمای جدید ایران است، بهزادی می‌کوشد تا حدی به دغدغه‌های این دو مرد میان‌سال که اتفاقاً هم‌نسل خودش نیز هستند نزدیک شود. بازی خوب هر دو بازیگر (به‌ویژه جعفری که با وجود کوتاهی نقش‌اش آن را تا مرز یک نقش محوری ارتقا می‌دهد) به بهزادی کمک می‌کند که به هدفش نزدیک شود.
بجز این‌ها قاعده‌ی تصادف به‌دلیل توفیق در نشان دادن فضایی جوانانه و امروزی (به معنای واقعی آن) و همچنین بهره بردن از ریتمی خوب و جان‌دار که به کمک بازی‌های پذیرفتنی بازیگران و دیالوگ‌های بدیع و سنجیده به دست آمده، حتی می‌توانست فروش بهتری بکند که با شیوه‌های این سال‌های اکران، متأسفانه این بخت از بهزادی و فیلمش گرفته شد.

جهان مجازی نمایش

مازیار معاونی: ظاهراً این بار نوبت بهنام بهزادی بوده که شانسش را برای کار در حوزه‌ی روایی خارج از قواعد کلاسیک داستان‌گویی و کارگردانی امتحان کند. کار با تعداد زیادی کاراکتر در یک لوکیشن محدود و جمع‌وجور و مبتنی بر شیوه‌ای از داستان‌گویی که نمی‌توان قهرمان برجسته و بارز و یا به عبارتی همان نقش اول را برایش تعریف کرد از مشخصات سبک جدیدی است که بسیاری از فیلم‌سازان جوان سینمای ایران به آن علاقه دارند و اتفاقاً گاه نتایج درخشانی همچون درباره‌ی الی... و یه حبه قند و درجایگاهی پایین‌تر بی‌خود و بی‌جهت را به دنبال داشته است.
بهزادی در شخصیت‌پردازی موفق عمل کرده و با همان چند سکانس ابتدایی فیلم تکلیف تماشاگر را با شخصیت‌های داستان روشن می‌کند. در رفت‌وبرگشت‌هایی که در چند سکانس اولیه میان جهان مجازی نمایش و دنیای حقیقی پشت صحنه‌ی تمرین تئاتر برگزار می‌شود تماشاگر تا حدود زیادی دستش می‌آید که قصه چیست و آدم‌هایش کدامند. آدم‌هایی که واقعی و باورپذیر می‌نمایند و بهزادی در آفرینش آن‌ها خلاقانه عمل کرده است؛ از همین شهرزاد کم‌سن‌وسال احساساتی و آرمان‌گرا گرفته تا بردیا و مهرداد که بزرگ‌تر و معقول‌تر به نظر می‌رسند، تا امیر که کارگردان و به‌نوعی بزرگ‌تر گروه است و تطابق خوبی با قرینه‌هایش در دنیای واقعی دارد و حتی چهره‌ای مثل مارتین که نه ظاهر و نه اعمال و کردارش چندان جذابیت و کششی ایجاد نمی‌کند، ولی بار طنز صحنه‌ها بر دوش او گذاشته شده است. اما کمی بعد که پای پدر لجوج و سرسخت شهرزاد (با بازی امیر جعفری) به میان می‌آید این شخصیت‌پردازی خوب و روان کمی رنگ می‌بازد و تماشاگر بدون آن‌که نشانه‌هایی از جنس رفتارهای این کاراکتر و گذشته‌ای که با دخترش داشته ببیند، مجبور می‌شود به دنیای حدس و گمان متوسل شود که البته این حدس و گمان با واداشتن تماشاگر به تفکر و مکاشفه تفاوت‌های اساسی دارد.
شاید مشکل بزرگ فیلم را باید از یک سو در  تغییر جهت آرمان‌گرایانه و از سوی دیگر بیان روایی آن در فصل پایانی (فصل تعیین تکلیف گروه) دانست که در مقایسه با نیمه‌ی نخست دچار لکنت‌های آشکاری شده و از منطق روایی روانِ پیش از آن، فاصله‌ی زیادی می‌گیرد. طوری که نه گم شدن (و یا فرار) شهرزاد برای مخاطب جا می‌افتد و باورپذیر می‌شود و نه حتی برای تصمیم بزرگی که اعضای گروه در مورد لغو سفرشان می‌گیرند مقدمه‌سازی جامع و کاملی می‌شود. همین ضعف‌ها باعث شده با اثری دوپاره به لحاظ ریتم مواجه باشیم که می‌توانست در جایگاهی بالاتر از جایگاه فعلی‌اش بایستد.

 

روایت نسلی منفعل

مازیار فکری‌ارشاد: قاعده‌ی تصادف روایتی نسبتاً صادق و واقع‌نما از وضعیت نسل جوان کنونی است؛ نسلی که این روزها درست یا غلط با عنوان نسل چهارم شناخته می‌شوند. در این مسیر فیلم‌ساز با در پیش گرفتن شیوه‌ی روایتی متناسب با مضمون داستان، به نتیجه‌ای متفاوت و دل‌چسب دست یافته است. فرم در قاعده‌ی تصادف به‌درستی در خدمت محتوا قرار گرفته و با ارائه‌ی جزئیات و کُدهایی روشن و مشخص، مخاطب را در تعقیب ساختار روایی نسبتاً پیچیده‌ی فیلم یاری می‌کند. استفاده از دوربین روی دست و حرکت سیال دوربین در 17 پلان‌سکانس بدون قطع و طولانی، علاوه بر آن‌که ساختاری مستندگونه و رئالیستی به فیلم می‌بخشد، می‌کوشد تصویری امروزی و بدون ارجاع به گذشته‌ی شخصیت‌های قصه ارائه دهد.
بهنام بهزادی در دومین فیلم بلندش تلاش می‌کند با ایجاد فضایی ملموس و باورپذیر، تصویری درست از واقعیت زندگی این نسل ارائه دهد. نسل جوانی که گرچه همه‌ی عوامل بیرونی (از خانواده تا جامعه) آنان را به سمت‌وسوی عصیان‌گری سوق می‌دهد، می‌کوشند همواره سر به زیر داشته باشند و طغیان نکنند. حتی عصیان و گریختن شهرزاد از پدرش هم محافظه‌کارانه است و همه می‌دانند که او عاقبت به خانه بازمی‌گردد. چرا که این نسل در کشاکش وقایع چند سال اخیر نشان داده که اهل مبارزه و جنگیدن نیست و هرگاه احساس خطر کند، از مقابله با ناملایمات سر باز می‌زند و میدان را خالی می‌کند.
علاوه بر این قاعده‌ی تصادف می‌خواهد شکاف دایمی و ابدی فکری و اخلاقی میان دو نسل (والدین و فرزندان) را به نمایش بگذارد. تفاوت‌های فکری که از مجادله‌ی بیهوده میان شهرزاد و پدرش در پارکینگ تنگ و خفقان‌آور محل کار پدر آغاز می‌شود و در صحنه‌ی ناهار خوردن بچه‌ها دور هم و توصیف وضعیت خانوادگی و اختلاف‌های عمیق با پدر و مادران‌شان به اوج می‌رسد. در همین صحنه‌ی غذا خوردن و از لابه‌لای دیالوگ‌های رد و بدل شده میان اعضای گروه است که درمی‌یابیم این جمع، گروهی نامتجانس است که اعضایش از خانواده‌ها و خاستگاه‌های اجتماعی متفاوت، پیرامون هدفی مشترک که همان اجرای نمایش در جشنواره‌ای خارجی است گرد هم آمده‌اند. اما در راه رسیدن به همان هدف هم اختلاف نظرهایی جدی دارند و به محض بروز هر مشکلی، هر یک موضعی متفاوت در قبال آن اتخاذ می‌کنند. در پایان می‌بینیم که بر خلاف تصور ایجاد شده توسط فیلم، هیچ یک تمایل و اراده‌ای به طغیان و ایستادگی در مقابل وضع ناگوار موجود ندارند. اعضای گروه در مواجهه با تهدیدهای پدر شهرزاد و بعد کوتاه آمدن او، به‌دشواری می‌توانند به او اعتماد کنند. رفتاری که می‌تواند نشانه‌ای از بی‌اعتمادی عمومی این نسل نسبت به والدین‌شان باشد. آن‌ها در برقراری ارتباطی دوسویه و معقول با پدر شهرزاد مرددند. اما رفتار تحقیرآمیز پدر با برادر مسالمت‌جویش ته‌مانده‌ی این اعتماد را نیز از میان می‌برد. در نهایت هم آن‌ها قید رفتن به سفر و اجرای نمایشی که ماه‌ها انگیزه‌ی اصلی‌شان از گرد هم آمدن بوده را می‌زنند و پدر را جلوی درِ خانه‌ای که محل تمرین‌شان بوده تنها رها می‌کنند و می‌روند.
قاعده‌ی تصادف با وجود عدم ارتباط تماتیک با فیلم قبلی بهزادی (تنها دو بار زندگی می‌کنیم) سرشار است از ارجاع‌های متنی و فرامتنی به آن فیلم؛ از تکرار مؤلفه‌های آشنایی چون نام بردن از روستایی خیالی به نام لیو و جعبه و گوی‌هایی که همدم شخصیت اصلی آن فیلم بودند، تا نام شخصیت اصلی دو فیلم یعنی شهرزاد که ناگزیر ذهن مخاطب را به سمت مقایسه‌ی این دو فیلم نامرتبط با یکدیگر سوق می‌دهد.

آرشیو

فیلم خانه ماهرخ ساخته شهرام ابراهیمی
فیلم گیج گاه کارگردان عادل تبریزی
فیلم جنگل پرتقال
fipresci
وب سایت مسعود مهرابی
با تهیه اشتراک از قدیمی‌ترین مجله ایران حمایت کنید
فیلم زاپاتا اثر دانش اقباشاوی
آموزشگاه سینمایی پرتو هنر تهران
هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت
گروه خدمات گردشگری آهیل
جشنواره مردمی عمار
جشنواره انا من حسین
آموزشگاه دارالفنون
سینماهای تهران


سینمای شهرستانها


آرشیوتان را کامل کنید


شماره‌های موجود


نظر شما درباره سینمای مستقل ایران چیست؟
(۳۰)

عالی
خوب
متوسط
بد

نتایج
نظرسنجی‌های قبلی

خبرنامه

به خبرنامه ماهنامه فیلم بپیوندید: