
بر خلاف پارهای مخالفتها با مدیریت دولتی سینمای ایران در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب و تا یک دهه پس از آن، برخی از نویسندگان و منتقدان سینمایی به لحاظ ساختاری با این نوع مدیریت مشکل داشتند و دیگرانی هم به هر حال مترصد بودند مدیریت آن سالها را از آن خودشان و همفکرانشان کنند که هرگز موفق نشدند. جای خوشحالی و خوشوقتی دارد که سینمای ایران در آن سالها هرگز زیر سیطرهی نگاههای تندی قرار نگرفت که میخواستند سینما را به مسیری دیگر بکشانند. در تمام آن سالها و حتی پس از آن همواره این پرسش وجود داشت و هنوز هم وجود دارد که سینمای آرمانی کدام است؟ آیا سینمایی که در آن (مثلاً) شرعیات به شکل مستقیم به نمایش درآید، سینمای مورد نظر برخی از جریانهای مخالف سینمای ایران در همان دههی شصت نبود؟ آیا قرار بود سینمای مورد پسند جریانها - گاه افراطی - سینمایی باشد که حداقلها در نمایش روابط شخصیتها نیز رعایت نشود؟ آیا سینمای مورد پسند این بود که انقلاب و دین در درجهی اول اهمیت قرار داشته باشد؟
اینها پرسشهایی است که هیچگاه به شکل دقیقی در ردههای بالای مدیریتی سینمای ایران در دهههای مختلف مورد بررسی و تحقیق قطعی قرار نگرفت و هر بار با رفتن مجموعهای از مدیران فرهنگی و آمدن مدیران دیگر، بنا را بر این گذاشتند که همه چیز از ابتدا باید دوباره تعریف شود و هر مدیر تازهای حامل نگاه خودش به مجموعهی مدیریتی تحت امرش بود. در چنین فضایی سینمای ایران بهدشواری توانست خودش را با سلیقههای مدیران سینمایی وفق دهد و آثاری خلق کند که بتواند به مذاق موافقان و مخالفان سینمای ایران خوش بیاید. در این میان در طول دهههای گذشته تلاشهایی صورت گرفت که گرچه نتوانستند به الگویی ماندگار برای کسانی تبدیل شوند که در مورد سینمای ایران دغدغههای ایدئولوژیک داشتند اما در واقع همین قدر باید گفت که اگر گذشت زمان را بتوانیم محمل مناسبی برای ماندگاری یا عدم ماندگاری آثار سینمایی قلمداد کنیم، در تاریخ سینمای خودمان هستند فیلمهایی که با وجود گذشت زمان همچنان نگاه ما به عنوان منتقد و نویسندهی سینمایی را به سوی خود جلب میکنند. یکی از این آثار سینمایی شیدا (1377) ساختهی کمال تبریزی بر اساس فیلمنامهی رضا مقصودی است.
پرستاری به نام شیدا فاطمی (لیلا حاتمی) از فرهاد هرندی (پارسا پیروزفر) که سرباز است و از ناحیهی چشم و سر و سینه مجروح شده پرستاری میکند. فرهاد بهشدت درد میکشد و شیدا برای تسکین درد او به سفارش مجروحی دیگر برای فرهاد آیاتی از سورهی مزمل را میخواند. درد فرهاد تسکین مییابد و انگار بهتدریج رنج دیگری وجود او را در بر میگیرد که دلبستگی او به شیدا است. فرهاد هرگز نمیتواند شیدا را ببیند. هر بار که قرار است این اتفاق بیفتد، چیزی مانع دیدار میشود. سرانجام فرهاد بر اثر عوارض مجروح شدن در جنگ بستری میشود. شیدا این بار نیز بر بالین او حاضر میشود و همچنان آیاتی از سورهی مزمل را برای فرهاد میخواند.تبریزی با ریتمی آرام و بدون تنش روایت زندگی فرهاد را روایت میکند. بیش از هر چیز دیگری این نکته به چشم میآید که انتخاب سرباز بودن برای فرهاد برای پرهیز از هر گونه پیشداوری در مورد کسی است که جبههای بوده اما عاشق میشود. بنابراین فرهاد به پسر خانوادهای متمول بدل شده است که بر خلاف میل پدر و مادر به خدمت سربازی و سرانجام به جبهه میرود. فیلمنامه و سپس کارگردانی به گونهای است که رویدادها و شخصیتهای فرعی بتوانند به پیشبرد داستان فرهاد کمک کنند. توجه کنید به شخصیت فرعی رضا امانی (محمدرضا شریفینیا که بعدها بهوفور نقشهایی شوخ و شبیه به شخصیت رضا امانی را در آثار دیگر تکرار کرد) که نقلونبات این داستان (در ظاهر) بسیار تلخ است.
جستوجوی فرهاد با تشبیهاتی که از ادبیات گذشتهمان سراغ داریم، مابهازای جستوجویی معنوی است. هیچ شکی در معنادار بودن عشق فرهاد به شیدا وجود ندارد. از همان ابتدا مهمترین وجه در صورت پذیرفتن عشق زمینی (چشم و دیدن) غایب است. پس باب این شائبه که عشق در شیدا طنینی تنانه دارد، از همان ابتدا بسته شده است. فرهاد «ندید» شیدای شیدا شده است. صدای شیدا به دستگذاری آیات قرآن باعث میشود که فرهاد درد زمینی را فراموش کند. از سوی دیگر بستر رویدادها که دوران جنگ است و سرانجام به لحظهی اعلام پذیرش قطعنامه میرسد، برای پر کردن فضای فیلم ایجاد نشده و تحمیلی نیست. باید جنگی در کار میبود که فرهاد در آن مجروح شود و چشمش جراحت پیدا کند تا چشم درونیاش باز شود. فرهاد پس از جنگ باید برای خودش کاری دستوپا کند. او نمیخواهد سابقهاش در جبهه برای او امتیازی محسوب شود. این در شخصیت او هست. نگاه کنیم به زمانی که پدرش پس از رفتن او به سربازی همچنان مترصد است مانعش شود اما فرهاد امتناع میکند. اگرچه تأویلهایی از این دست را باید با احتیاط ارائه کرد اما در فیلم نکتههایی هست که ما را به چنین نگاهی برساند. فرهاد انگار از همان ابتدا و با انکار دنیا به دنبال چیزی فراتر از آن است که به او داده میشود اما هیچوقت زندگی بر وقف مراد ما عمل نمیکند و همیشه بر اساس قانون خودش حرکت میکند.
فرهاد بهتدریج فاصلهی عین تا ذهن را طی میکند. او به سیما (کمند امیرسلیمانی) میگوید که ازدواجشان از همان ابتدا منطق درستی نداشته است و او را تشویق میکند که بهتنهایی به خارج برود. فرهاد کمکم انگار از زمین کنده میشود و همچنان این «حضور» شیدا است که این را در او شکل میدهد. شیدا با اینکه گاهی در زندگی فرهاد حضور فیزیکی ندارد اما همه جا با اوست. شیدا با تعادل هرچه تمامتر از معبر عشق زمینی به عشق معنوی عبور میکند، کاری که خیلیها با بودجههای فراوان و امکانات وسیع هم موفق به انجام آن نشدند. شیدا نشان داد که به تصویر کشیدن حرکت بشری با شیبی کند به سوی معنا و معنویت نیاز چندانی به بودجه و سرمایه ندارد. فیلمنامهی هوشمندانه به همراه کارگردانی اثرگذار، میتوانند از یک فیلم سینمایی اثر ماندگاری بسازند که در خاطرهی تماشاگران باقی بماند. سینمای امروز ما که این روزها مورد هجمههای گوناگونی قرار گرفته، دارای چنین ظرفیتهایی بوده که از آنها استفاده نشده است. با این همه آثاری مانند شیدا ماندگار ماندهاند.