
شوکران آشکارا وامدار جذابیت مرگبار ساختهی آدریان لین است؛ فیلمی درباره خیانت و تبعات آن که مانند فیلم لین، اینجا نیز این شخصیت زن است که تقاص میبیند و قربانی میشود. محمود بصیرت و همسرش در راه بازگشت به خانه شاهد تصادف اتومبیلی هستند که رانندهاش یک زن است. همسر محمود هیچ چیزی نمیداند. نه از زن دیگری به نام سیما ریاحی و نه ارتباط محمود بصیرت با آن زن. تنها یک بار این زن به در خانهشان آمده و البته برای آخرین بار هم آمده، اما همسر محمود او را ندیده است.
شوکران بر اساس فیلمنامهای از مینو فرشچی داستان زندگی مردی است که به دلایل فرامتنی یکییکی پلههای موفقیت را طی میکند و پس از تصادف دوست و شریکش در کارخانه اکنون جای او را گرفته است و در دیدارهایش از دوستش در بیمارستان با سرپرستاری آشنا میشود و به او دل میبندد. اما این دل بستن برای هر دویشان تبعاتی دارد. شاید آنچه بیش از مواردی دیگر باعث میشود که همچنان شوکران را به عنوان اثری ماندگار از سینمای ایران در ذهن داشته باشیم، تلاشی است که برای شخصیتپردازی آدمهای اصلی داستان و خصوصاً سیما ریاحی (هدیه تهرانی) صورت گرفته است. بر این اساس سیما در ابتدا زنی حتی هوسران معرفی میشود. او میداند محمود بصیرت زن و فرزند دارد اما میپذیرد با او برود و برایش خرید کند. در سکانسهای ابتدایی که سیما معرفی میشود، او را به عنوان زنی مقتدر میشناسیم اما خیلی زود این اقتدار فرو میریزد. خانهای که در آن زندگی میکند، به او تعلق ندارد. او پدر پیری دارد که مجبور است برایش مواد مخدر جور کند. سیما از این منظر بسیار آسیبپذیر است. در واقع پس از آشنایی ما با پدر او و شرایط زندگیاش در جنوب شهر بهسادگی باور میکنیم که چرا باید زنی مثل سیما بهسادگی با آدمی مثل محمود بُربخورد و دمخور او بشود. حتی وقتی سیما میخواهد بچهاش را نگه دارد و برایش شناسنامه بگیرد و با مخالفت محمود روبهرو میشود، همان کارهایی را میکند که از زنی با طبقهی اجتماعی او انتظار داریم. بهانهجوییهایش و کشیدن محمود از زنجان به تهران و بدقلقیهایش، در واقع واکنشی است از سوی او نسبت به همه چیز و حتی نسبت به رفتار پدری که نمیداند دخترش چه میکند و موقعی که محمود سراغ او میرود تا مانع مزاحمتهای سیما بشود، پدر سیما شوکه میشود. او نمیداند سیما چه میکند. اما همین قدر میداند که داشتن چنین دختری برایش سرنوشت خوبی رقم نزده است.
فیلمساز در ایجاد فضاسازی و وهمآلود کردن فضای فیلم تا حد زیادی موفق است. وقتی در ابتدای فیلم مهندس بصیرت یکی از کارگران کارخانه را اخراج میکند، از سوی کارگر تهدید میشود. این بخش وقتی برش میخورد به کسی که زنگ در خانهی محمود را به صدا درمیآورد اما هیچ چیزی نمیگوید، ذهن تماشاگر را بیش از هر چیز دیگری سراغ همان کارگر اخراجی میبرد. اما در کمال شگفتی خود محمود پشت در است که اتومبیل تازهای خریده است و خانواده را غافلگیر میکند. برخورد شدید محمود نسبت به آن کارگر از یک سو و امکان خرابکاری و تصادف عمدی دوستش این «هول و ولا» را در ذهن ما به عنوان تماشاگر ایجاد میکند که با فیلمی سراسر تعلیق روبهرو هستیم اما فیلمنامه به تماشاگر «رو دست» میزند و این کار را با شیبی طولانی انجام میدهد.
شروع فیلم و مشکلات کارخانه و سفرهای زیاد شریک محمود، مهندس خاکپور (حمیدرضا افشار) به تهران ما را قانع میکند که با فیلمی احتمالاً اجتماعی سروکار داریم که داستانش مربوط به کسانی است که از قضای روزگار به نان و نوایی رسیدهاند و با وزیر و کیل و «کلهگندهها» سر و سِری دارند. ظنین شدن به تصادف مهندس خاکپور و عمدی دانستن آن، دیگر ما را مطمئن میکند که با فیلمی مواجهیم که داستانش یکجورهایی حتی میتواند پلیسی هم باشد اما فیلمنامه بیآنکه مکث چندانی روی شخصیت سیما کرده باشد، او را هنگام جروبحثهای محمود با پرستاران وارد داستان میکند و از اینجا به بعد است که استراتژی روایی فیلم تغییر موضع داده و ماجرای محمود و سیما زیر ذرهبین فیلمنامهنویس و فیلمساز قرار میگیرد.
از نظر نگرش نویسنده به نوع قصهگویی این را نیز باید افزود که فیلم در پردهی دوم - ماجراها و بدقلقیهای سیما و مزاحمتش برای محمود تا جایی که با ظرف حاوی بنزین وارد خانهی محمود میشود - مانند آثار دیگری که به طور معمول با بدنهی داستان در این پرده دچار چالش هستند بهاصطلاح «میافتد». این در حالی است که داستان اصلی همان طور که اشاره شد بلافاصله پس از شروع فیلم روایت نمیشود. رفتوآمدهای سیما به زنجان و محمود به تهران و گرفتاریاش در این ماجرا و تند شدنش با سیما، در واقع داستان را با کندی روبهرو میکنند. اگر نخواهیم بگوییم فیلم در این سکانسها دچار بلاتکلیفی شده اما میتوان دید که ریتم داستان تا حدی دچار افت میشود و حتی ما را با کلیشههایی از نوع داستان مرد خیانتکار و زن دوم تنها میگذارد.
فیلم از نظر کارگردانی شاید پس از جهان پهلوان تختی بهترین اثر کارگردانش باشد. حضور فریبرز عربنیا در نقش محمود بصیرت با آن هیبت و سبیل که بعدها خوشبختانه دیگر هرگز با گریمی شبیه آن در فیلمی ظاهر نشد، نقطهی قوت فیلم است. او نقش محمود بصیرت را با اعتمادبهنفس بازی کرده و در سکانس پایانی فیلم، بهت و حیرتش از آنچه میبیند باورپذیر است. انتخاب هدیه تهرانی برای بازی در نقش زنی که آنچه مینماید نیست، شاید یکی از بهترین انتخابهای فیلم باشد. او در نقش سیما ریاحی با تکیهکلامهایی مانند «گوشی را بگذار و بگو خداحافظ» در آن واحد نقش زنی را بازی میکند که در عین سردی و تلخی مایل است شیرین هم باشد. آرش مجیدی جوان در نقش برادر مهندس بصیرت پذیرفتنی است. او برادر کوچک مردی است که همهکارهی خانواده است و خود او هیچ نقشی ندارد جز اینکه مطیع برادر بزرگتر باشد. منوچهر صادقپور در نقش پدر سیما، مردی را برای ما تصویر میکند که با صدای گرفته و خشدارش، پدری است ازدسترفته که هم زنش را از دست داده و هم پسرش را و خودش دیگر نمیتواند خانوادهی نصفهنیمهاش را جمع کند.