چهارشنبه نوزده اردیبهشت (وحید جلیلوند)
از نفس افتادگان
خشایار سنجری
تصویرسازی از وقایع، سرنوشتها و قصهها، موضوعی فراتر از سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت است. روایت یک یا چند واقعهی دارای پیچیدگی و حوادث تودرتو، که از لایههای پنهانی برخوردار باشد، برای مخاطب لذت کشف جزییات را در کنار سرگرمی فراهم میآورد و از منظر روانی، بیننده را در آنچه بر شخصیتهای داستان رخ میدهد، سهیم میکند. وحید جلیلوند در اولین تجربهی فیلمسازیاش با تکیه بر مسیری پرفرازونشیب و وامگیری هوشمندانه از قصهی سارای داریوش مهرجویی در بخش اول داستان، گام به عرصهی سینمای دغدغهمحور اجتماعی گذاشته و با رها کردن خود در جامعهای که برایش آشناست و نکتهپردازیهای متعدد در عمقبخشی به شخصیتهایش، نگاهی متفاوت به موجودیت اجتماع پیرامونی ارائه داده است.
فیلمساز برای معرفی محیط و هویت واقعی شخصیتهای اثرش، سعی در پردازشی واقعگرایانه دارد تا در قیدوبند دکوپاژهای پیچیده و نگرشهای فرمالیستی اسیر نشود. نماهای ابتدایی فیلم چهرههای رنجور و غرق در انتظاری را به تصویر درمیآورد که در مکانی نامعلوم دور هم جمع شدهاند. چنین نماهایی یادآور سینمای نئورئالیسم ایتالیاست.
چهرهپردازی سعید ملکان با حداکثر دقت در تطابق ویژگیهای پرتلاطم روحی شخصیتها با ظاهر دردمندشان و از سوی دیگر دوربین مرتضی پورصمدی، بدون خودنمایی و به رخ کشیدن تکنیکهای فیلمبرداری، در شکلگیری فضای ساده اما پرکشش فیلم نقش بهسزایی را ایفا کرده است.
دریچهی نگاه جلیلوند به معضلات اجتماعی بر خلاف جریان غالب در سینمای اجتماعی ایران، محدود به نمایش انسانهایی بهغایت فقرزده نمیشود. فیلمساز نمیخواهد با تخریب چهرهی قشر ثروتمند جامعه و بیدرد نشان دادن آنها، به فرضیهی فقر فاخر دامن بزند و علت بیچارگی انسانها را در زورگویی و قدرتطلبی عدهای خاص خلاصه کند. او هوشمندانه قهرمان قصهاش را از طبقهی دردمند جامعه انتخاب میکند؛ انسانی که سالهاست با غم از دست دادن فرزندش دستوپنجه نرم میکند و توان صاف کردن قامت خمیدهی خود را ندارد. فرد نیکوکار در قصهی جلیلوند، خود درگیر مشکلات اقتصادی عدیدهای است ولی برای کمک به همنوعانش راهی متفاوت را در نظر میگیرد؛ راهی که چالشهای اخلاقی متعددی برای او به همراه دارد. قهرمان قصهی مانی حقیقی نیز در پذیرایی ساده قصد توزیع کمکهای انساندوستانه را دارد اما مسیری آزاردهنده را در پیش میگیرد و قدم به وادی بازی خطرناکی با روان انسانها میگذارد.
جلیلوند و تیم فیلمنامهنویسی او (علی زرنگار و حسین مهکام) به دنبال مرثیهسرایی برای داغدیدگان روزگار نیستند و از سانتیمانتالیسم در اغلب زمانهای داستان دوری میکنند (بجز چند نما که الزام بر تأثیرگذاری است مانند صحنهی ملاقات در زندان یا شرح حال امیر آقایی از کودک ازدسترفتهاش). جلیلوند میکوشد تا حس بخشش و کمک به خلق را در بینندهاش، نه از طریق به گریه درآوردن لحظهای او، بلکه با به فکر فرو بردنش جلا بخشد؛ بدون آنکه به دام شعارزدگیهای مرسوم در این مسیر بیفتد. مسیری که با یک لغزش کوچک میتوانست به قهقرا کشیده شود و تأثیرگذاریاش را به علت سطحینگری و پرداخت گلدرشت از دست بدهد. وحید جلیلوند از ساختار اپیزودیک در راستای نیل به هدفش، یعنی پردهبرداری از درونیات انسانها و طراحی چالشهای اخلاقی برای قهرمان قصه و بیننده، بهدرستی بهره میگیرد و از پراکندگی و اغتشاش ذهن مخاطب جلوگیری میکند.
قندون جهیزیه (علی ملاقلیپور)
تقابلِ کمیک
ابراهیم عمران
قندون جهیزیه جدا از کارگردانی مطلوبش که نوید فیلمسازی صاحب فن و اندیشه را میدهد، در پرداخت بعضی مفاهیم نیز به طور غیرمستقیم عمل کرده و بهخوبی مسألههایش را مطرح کرده است. شخصیت اصلی فیلم با نام عطا (صابر ابر) مابهازاهای زیادی در اجتماع پیرامون ما دارد ولی از فرط تکرار موقعیتهای مشابه، یادآور فیلمهای مختلفی از سینمای ایران است که این موضوع تا حدی این شخصیت را کهنه جلوه میدهد. در نقش مقابل او معصومه به عنوان همسر عطا قرار گرفته است که نگار جواهریان مثل همیشه با بازی درخور توجه و تماشاییاش به آن طراوتی بخشیده است. مناعت طبع ویژگی چشمگیر شخصیت معصومه است که با مختصات و لحن کمیکی که در اینجا همراه شده، او را کاملاً در نقطهی مقابل شخصیت عطا قرار داده است. در نتیجه، شخصیت معصومه به گونهای از کار درآمده است که بر خلاف عطا کمتر نمونهاش در جامعهی ما یافت میشود.
پشت و رو (پیت داکتر و رونی دل کارمن، 2015)
جذابیتهای درونی
ابراهیم سوادکوهی
انیمیشن تماشایی پشت و رو داستان کاملاً کلاسیکی دارد و از همان ساختار سهپردهای معمول بهره میبرد. ابتدا شاهد دورهی اول کودکی رایلی هستیم، وقتی که او با پدر و مادرش بسیار شاد و خوشحال است و مثل اغلب همسنوسالانش دائم در حال بازی و شیطنت یا شیون و گریه است. بزرگترین مشکل او در این دوره خوردن کلم بروکلی است که در دورهی دوم کودکیاش یعنی پیش از نوجوانی (نه تا دوازده سالگی) نقل مکان به شهری دیگر و انطباق با شرایط و محیط جدید زندگی است؛ موضوعی که او از لحاظ روحی به دلایل مختلف نمیتواند با آن کنار بیاید و دچار افسردگی و ناراحتیهای مختلفی میشود. اما این درام بیرونی دنیای رایلی است و چیزی که باعث میشود این داستان ساده و کهنه به اثری بازیگوش و جسورانه تبدیل شود دنیای درون رایلی است؛ جایی که پنج شخصیت در قالب احساسات شادی، غم، اضطراب، ترس و خشم کنترل رفتار رایلی را به دست میگیرند. آنها در هر لحظه رفتار و گفتار رایلی را به وسیلهی مرکز فرماندهی کنترل میکنند.
جذابیت پشت و رو در همین رفتوبرگشتهای عینی و ذهنی بین دنیاهای بیرونی و درونی رایلی خلاصه میشود. این که چه اتفاقی در سر ما میافتد و رفتار ما از کجا نشات میگیرد، و چه کشمکشهایی بین احساسات مختلف و متضاد هر یک از ما در جریان است، جدا از جنبههای روانشناختی، جذابیت فیلم را دوچندان کرده است.