316 (پیمان حقانی)
در ستایش زندگی
امیر خلاقی
316 روایت زندگی دختری از طبقهی متوسط جامعه است به روایت خودش؛ از ابتدای دههی 1350 و بدو شکلگیری و تولد (آشنایی پدر و مادرش) تا زمان مرگش. داستان بدون نمایش چهرهی شخصیتها پیش میرود و عمدتاً با نمایش کفشها با راوی و محیط اطرافش آشنا میشویم. در چنین قالبی از داستانگویی، عوامل تکنیکی و موسیقی نقش برجستهای را در جذابیت داستان بازی میکنند و کاملاً در خدمت روایت قرار گرفتهاند تا لحظهلحظه تماشاگر را بیشتر با داستان همراه کنند.
316 فیلم خوشساخت و چشمنوازی است که داستان زندگی راویاش هم پیچیدگی خاصی ندارد؛ اگر فرازوفرودی هست راوی چندان نقشی در ایجاد آن ندارد و بیشتر مثل تولدش بر حسب اتفاق یا همچون ترک خانواده توسط پدر از بد حادثه است که در موقعیتی قرار میگیرد. راوی همچون اکثر همنسلانش، تماشاگر یا شاید بهتر است بگوییم تجربهگر حوادث تاریخی نظیر انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی است. او حتی وقتی تصمیم میگیرد مادر شود، که ظاهراً عملی ارادی است، با سهقلو شدن بارداریاش عملاً در موقعیتی جبری قرار میگیرد. راوی به طور طبیعی قهرمان نیست و صرفاً داستان زندگی خودش را در برههای از زمان روایت میکند، اما او رفتهرفته تبدیل به قهرمان زندگی خودش میشود؛ او کودکی میکند، رشد میکند و بزرگ میشود، عاشق میشود، ازدواج میکند، مادر میشود و زندگیاش همین طور پیش میرود! فیلم پس از تولد سهقلوها با نمایش فستموشن انجام کارهای خانه و آشپزی توسط راوی و کار کردن چندشیفتی همسرش و بیان اینکه: «علیرضا دیگه کفش بنددار نمیپوشید چون وقت نداشت!» در حقیقت پرده از قهرمانان دستیافتنی خود برمیدارد و به ما یادآوری میکند که زندگی هر یک از ما ارزشمند است و هر کس با هر موقعیتی میتواند قهرمان زندگیاش باشد.
کارگردان با تصمیمی خلاقانه و در عین حال شجاعانه از نشان دادن چهرهی راوی و سایر شخصیتهایش خودداری میکند و بر خصوصیات شخصیتی آنها تأکیدی ندارد تا هر یک از ما بتوانیم خود را در قالب او یا همسرش ببینیم. این کار برای مخاطبان فیلم، که با توجه به اکران محدودش در گروه «هنر و تجربه» به اقلیتی از تماشاگران حرفهای و پیگیر سینما محدود میشوند، بهخصوص همسنوسالان راوی ناخودآگاه صورت میگیرد؛ اصلاً دیگر ویژگی فیلم همین اتکا به خاطرات جمعی مردمی است که در یک دوران خاص زیست کردهاند. از این رو کسانی که متولد دههی پنجاه هستند و تحصیل و رشد در طبقهی متوسط و دانشگاه رفتن و دل باختن در این دورهی زمانی بهخصوص را تجربه کردهاند و با تماشای هامون و گوش دادن به اشعار فروغ و... تجربههایی کمابیش آشنا را پشت سر گذاشتهاند بدون آنکه بخواهند و متوجه شوند در دل فیلم غوطهور میشوند و مراحل زندگی راوی/ خودشان را مروری دوباره میکنند.
کارگردان با انتخاب هوشمندانهی زمان روایت داستان فیلم، نیمی در گذشته و نیمی در آینده، به مخاطب خود این اجازه را میدهد که با راوی یکیشده و به زندگی خود با نگاهی عمیقتر بنگرد؛ و بیندیشد که چهگونه میخواهد پازل زندگیاش را تکمیل کند. در ابتدای فیلم، پس از معرفی پدر و مادر راوی، تماشاگر شاهد نمایش سریع و تا حدی فانتزی تشکیل جنین و رشد او در رحم مادرش است و در پایان، راوی انتظار کشدار ایام پیری را طی کرده و به آرامشی ابدی دست مییابد و گویی با مخاطب از دنیای دیگری سخن میگوید؛ و در این زمان است که دلیل لحن کمهیجان و آرام او در روایت زندگیاش در طول فیلم بر تماشاگر روشن میشود.
عصر یخبندان (مصطفی کیایی)
قهرمان کیست؟
فرهاد ریاضی
عصر یخبندان ساختهی مصطفی کیایی، مثل خط ویژه فیلم قبلی او، ریتم و ضرباهنگی متفاوت با اغلب آثار سینمایمان دارد؛ و البته مانند آن فیلم دارای اشکالاتی است. بزرگترین مشکل کارگردان دستکم در این دو فیلمش این است که میخواهد در یک فیلم صددقیقهای، بسیاری از مسائل و معضلات اجتماعی را طرح کند؛ آن هم با بیان مستقیم شخصیتها. شیوهای که در آن متأسفانه دیالوگها بسیار به شعار شبیه میشوند و انگار بیانیههای فیلمساز هستند که از زبان بازیگران قرائت میشوند.
از سوی دیگر، آدم بد داستان (با بازی بهرام رادان) که در نیمهی دوم فیلم شیرفهم میشویم که یک بدمن تمامعیار و پلید است (موضوعی که ضعف در شخصیتپردازی و تکبعدی بودن این نقش را نشان میدهد) به یکباره از داستان حذف میشود. اما استراتژی کارگردان برای حذف این شخصیت از قصه چیست؟ جالب است که کارگردان به سان دوران گذشته و سینمای فارسی عمل کرده است و مثل قیصر (مسعود کیمیایی، 1348) چاقو را به دست جوانک مظلوم و جنوبشهری داستان (محسن کیایی) میدهد تا وارد میدان شود و انتقام همهی شخصیتها را بگیرد. اگر 46 سال پیش، قیصر با آن مونولوگ تأثیرگذارش به خاندایی، جهانبینی خود را در چرایی انتقام از برادران آبمنگل نشان میدهد (که البته فیلم با همهی ارزشهای سینماییاش، از بُعد اجتماعی، واپسگرا و مروج خشونت فردی است) در اینجا شخصیت قصهی مصطفی کیایی، استدلال روشنی جز اینکه این فرد مسئول اعتیاد بچههای محلشان است ندارد و با ورود به کارزار، چاقوی عدالت را در گردنِ بدمنِ پلید فرو میکند.
کیایی برای ساختن «قهرمان کنشگر» فرش قرمزی از خون را پیش روی مخاطب پهن میکند تا شاید در پایان فیلم از اجرای درست و خوب عدالت بگوید و اینکه هنوز عدالت زنده است! در پایان خط ویژه نیز به همین شیوه، پیشنهاد اجرای فردی عدالت مطرح میشود (ریختن پولهای دزدی از روی پل هوایی بر سر مردم). هجوم «مردم» در آن سکانس با آن حرص و ولع به سوی پولها، میتواند به عنوان نوعی تحقیر هم دیده شود، هرچند با توجه به بستر داستانی میشود توجیههای مناسبی هم برای آن در نظر گرفت.