uo;سینما شدن» گاه خاکستری و گاه بدشانس جلوه کند. روزمرگیِ امثال رضا کیفی، پیش از آنکه در رویکرد سینماگران امروز و همینطور واکنش مدیران فرهنگی به چالش «سیاه بودن یا سیاه نبودن» کشانده شود، یک داستان تلخ و دنبالهدار است که سالهاست گریبان بیش از دو سوم جمعیت کلان شهر تهران را گرفته است. بنابراین در فیلم حمال طلا آنچه سرگذشت شخصیتها را به «سیاهی موجود در جامعه» پیوند میزند، در رابطه مستقیمی با انتخابهای نویسنده و کارگردان معنا مییابد و نه واقعیتی که کارگردان تلاش دارد آن را به زبان سینما بازسازی کند. در واقع کارگردان تا اندازهای قادر است فضای بصری فیلمش را به این سیاهی نزدیک کند که مکانیزم دست و پا گیرĠسینما اجازه دهد.
روشن اгت که هنر سینما تواناییهای بسیار زیادی در تنوعِ روایتگری و نمایشی ساختن یک واقعه در اختیار کارگردان قرار میدهد، اما محدودیتهایی نیز دارد که بهراحتی میتواند عناصر روایی و بصری یک فیلم را به دام «سینما شدن» بکشاند. در وقاع این محدودیتها همان وجه تکنولوژیکیِ سینما است که رهایی از آن هوشمندی کارگردان را میطلبد. محدودیتهایی به نام طراحیِ پیرنگ، شخصیتپردازی، طراحیِ هنری، بازیگری، تدوین و... که حمال طلا نسبت به نموՆههای مشابه، تا حدودی از این آسیب در امان مانده است. اما هیجان ناشی از مشکلات اقتصادی که باعث پیش کشیدن موضوع «حقوق کارگران» در جهان داستان میشود، با پرداخت شیوهپردازانهی گارگردان و پیشتازیِ موانع دیداریِ زائد، باعث سرگرԯانی تماشاگر در تشخیص موضوع اصلی فیلم میشود. از طرفی ارجاعات ناقص و مبهم فیلم این سرگردانی را دوچندان میکند؛ شخصیت ژاله که روشن نیست چه وجهی از حضور زن در روایت را بروز میدهد، استفاده از «امین آقا فرزانه» به عنوان شخصیت شناختهȠشدهای در کوچه بازار تهران در نقش یک نزولخوار، ارجاع مبهم و قومنگارانه کارگردان در صحنه حمل کیسههای مدفوع بر فراز تپه که با آوای حزنانگیز کُردی آمیخته است، طراحی میزانسن در چند صحنه با تاکید بر انعکاس روی شیشهها و Յوسیقی متن فیلم که یادآور پاریس، تگزاس و نمونههای مشابه است و در تناقض با واقعگراییِ مدنظر کارگردان قرار میگیرد، از جمله این ارجاعات است.
فضای بصری حمال طلا، بیان زیباشناسانه سازمندی را پیروی نمیکند و شیوهپردازی کارگردان در میزانسنهای مختلف، رنگ ویژه و منحصر به فردی به لحن او در اجرای فیلمنامه نمیدهد. بنابراین نمیشود روبنای ظاهری اثر را مبنای تحلیل فیلم در ܨازگویی قصه «کارگران در سیاهی دست و پا میزنند» قرار داد. اما تاکید کارگردان به استفاده از لانگتیکها و سوژهیابی به واسطه حرکت آرام در میزانسنهای مختلف از نقطهای به نقطه دیگر که به نظر میرسد قرار است مسالч «واقعیت سینمایی» را برجسته سازد، تلاش او برای دستیابی به یک زاویه دید خاص را نشان میدهد. اما تاکید بر این شیوه واقعگرایی، در سکانس استخراج طلا از حوضچه مدفوع، مانع از بروز زیرمتن فیلمنامه و ارتباط درست تماشاگر با صحنه&ɺwnj;ای سرشار از سیاهی میشود. در واقع شکل گرفتن واقعیت در صحنههای کلیدی این سکانس (بخصوص تصاویری که قرار است حس ناخوشایندِ بودن در کنار حوضچه مدفوع را تداعی کند)، قادر نیست رابطه کارگرانِ فرودست با این سیاهی را به تصویر بکشد و تنها توانایی بازنمودی ایماژگونه از یک سیاهی را دارد. در اینجا منظور این نیست که برای شرح مضمون اصلی پیرنگِ فیلم باید از دوربین روی دست استفاده میشد تا تشویش این قصه دردناک به تماشاگر انتقال یابد. بلکه ریخت کلی اثر به عنوان برگردان تصویری فیلمنامه و ایجاد زاویه&ɺwnj;دید کارگردان مدنظر است. اگر حمال طلا قرار است دریچه باریکی به زندگی و رنج کارگران ایجاد کند و تماشاگر را وادارد تا درد دل امیدخان از نابود شدن کارخانه و بیکار شدن کارگرها را بشنود، بهتر است که اولویت او برای دعوت ت