هیچ عاملی مانند زمان نمیتواند ثابت کند که بازیگری در دنیای سینما ماندگار خواهد شد یا نه. بسیار پیش آمده است که بازیگرانی - یا حتی نابازیگرانی - برای فیلمی انتخاب شدهاند و از قضا نیز بازی مطلوبی از خودشان ارائه دادهاند اما ستاره بخت آنها افول کرده است و دیگر نشانی از آنها دیده نمیشود. از سوی دیگر، انتخابهایی که چنین بازیگرانی به آنها دست میزنند در آینده کاریشان اهمیت بسزایی دارد. گاهی انتخاب نامناسب یک نقش میتواند بازیگری ناشناخته را برای همیشه از اذهان پاک کند و گاهی انتخابهای دقیق و بجا میتوانند او را به اوج ببرند.
ترانه علیدوستی بعد از حضور در کلاسهای بازیگری امین تارخ - که نقش او در ارائه نسلی از بازیگران به سینمای ایران همواره در یادها خواهد ماند - برای بازی در من ترانه پانزده سال دارم (1380) انتخاب شد؛ فیلمی که جایزه بهترین بازیگر زن اصلی را برایش به ارمغان آورد و در واقع کار و انتخابهای بعدی را برایش دشوار کرد. اما حضورش در نقش فیروزه در شهر زیبا (1382) به او یاری رساند تا هرچه بیشتر بتواند نشان دهد که نخستین جایزهاش در بازیگری، او را چنان اقناع نکرده است که درجا بزند. فیرزوه با بازی علیدوستی زنی است که هر لحظه ممکن است برادرش را از دست بدهد. داستان زندگی او داستان اصلی فیلم نیست اما حضورش در کنار اعلا و سپس پیشنهادی که خانواده مقتول به اعلا میدهند، کاخ هنوز ساختهنشده ذهن فیروزه و اعلا را بر باد میدهد. علیدوستی در نقش فیروزه میتواند تجسمی از زنان بخشهای پایین اجتماع را ارائه کند؛ زنی که خیری از همسر معتادش ندیده و حالا تصور میکند شاهزادهاش سوار بر اسب سپید برای نجات او آمده است.
علیدوستی در چهارشنبهسوری (1384) و در نقش روحانگیز، بار دیگر در جلد زنی از طبقات پایین اجتماع فرو میرود که برای تمیزکاری خانهای میرود اما بحران زندگی زوج صاحبخانه چنان است که ناخواسته پای روحانگیز نیز به داستانشان باز میشود. علیدوستی در نقش روحانگیز سعی دارد تجسم دختری چشموگوشبسته اما کنجکاو در زندگی دیگران باشد که هم با سیمین (پانتهآ بهرام) دیالوگ دارد و خبرهای خانه مژده (هدیه تهرانی) را برایش میبرد و هم به چشم خودش میبیند که «بالاشهریها» چه زندگی آشفتهای دارند و در زیر ظاهر مرتب و آرمانیشان چه دشواریهایی که دیده نمیشود. علیدوستی اما با حضورش در نقش مینا در کنعان (1386) زنی که تلاش دارد از مرتضی جدا شود، نقشی را بازی میکند که از سن حقیقیاش بالاتر است و همین مانع میشود که بتواند مینا را به گونهای بازی کند که برای تماشاگر باورش بهراحتی صورت پذیرد. مینا با بازی علیدوستی زنی است در آستانه فروپاشی که نتوانسته با زیروبمهای زندگی در طبقهای متوسط دوام بیاورد. نقش مینا نقشی درونی است. از آن نقشها که بهراحتی نمیتوان روی کاغذ آورد و از دلایلش برای عقبگرد در زندگی سخن گفت و این ربطی به بازی علیدوستی ندارد، چرا که او تلاشش را کرده است تا در سکانسهای رویارویی مینا با خواهرش (افسانه بایگان)، مرتضی (فروتن) و دیگران، بازی پذیرفتنی به نمایش بگذارد که بهخصوص در سکانسی که مینا و خواهرش در برابر هم پردههای حجب و حیای چندساله را کنار میزنند، بازی علیدوستی - و البته بایگان در نقش زنی که به انتهای راه تلخ زندگیاش نزدیک است، بازی درخوری دارد - استاندارد بالایی از منظر بازیگری دارد اما همان طور که گفته شد، این انتخاب اولیه کارگردان است که مانع میشود بازیگر بتواند بهتمامی و باورپذیر در نقش فرو برود.
درباره الی... (1387) اگرچه در ظاهر و به دلیل نقش کوتاهی که علیدوستی در آن بازی کرده است، به نظر نمیرسد که این همه ماندگار باشد اما بهواقع چنین است و شاید بتوان گفت یکی از بهترین بازیهای اوست. یک دلیلش را باید در نوع نقشی مشاهده کرد که برای علیدوستی نوشته شده است. یادمان باشد که به دلیل سرنوشتی که الی پیدا میکند و هر آنچه دیگران دربارهاش میگویند، استنباطهای شخصی خودشان است، هر حرکت این شخصیت دارای اهمیت است. از همان ابتدا که درون پاترول برای نخستین بار او را میبینیم و سپس در جلوی خانه صاحبخانه شمالی که نازی میآید و احمد او را به الی معرفی میکند، تا ریختن شیشههای شکستهشده از طریق پنجره ویلا تا سکانس شب در ویلا و سفره شام و رفتوآمدهای الی به آشپزخانه و صحنه بسیار مهم احمد و الی و زنگ خوردن موبایل الی و عکسالعملش، همه و همه کاری میکنند که تماشاگر بارها و بارها بازگردد و به تکتک عکسالعملهای الی توجه کند که اینها نشان میدهند بزرگی یک نقش ربطی به کوتاه یا بلند بودن آن ندارد. الی با بازی علیدوستی تمامی آن ابهامی را که در این شخصیت وجود دارد به نمایش میگذارد و عجیب اینجاست که او این نقش را بیهیچ ابهامی بازی میکند. فقط الی با بازی او انگار اندکی درونگراست. در صحنه پانتومیم، حجب و حیای او مشخص است. حتی نشان میدهد خجالتی است و اعتمادبهنفس ندارد. وقتی دیگران حدس میزنند که منظور او مادر هاچ زنبور عسل است، علیدوستی با انگشت کوچک دست راستش گوشه چشمش را پاک میکند: حرکتی شایع در میان زنان و دخترانی که نمیخواهند دیگران رویشان زوم کنند.
پذیرایی ساده (1390) و زندگی مشترک آقای محمودی و بانو (1391) وجه پرشور و برونگرای بازی علیدوستی را به نمایش میگذارند. در فیلم حقیقی، او شخصیت زنی را بازی میکند که از حضور در کنار مردی عار دارد که انگار او را دوست هم دارد. این زن با بازی علیدوستی زنی است که بهناچار در این شرایط گیر کرده است و هر لحظه میل طغیان دارد. این طغیان را در نقش ساناز نیز میبینیم. او جلوی شوهر خالهاش سیگار میکشد و ابایی ندارد رامتین را در حضور دیگران تحقیر کند و حتی غیرمستقیم به خالهاش حالی کند که توسریخور نباشد. علیدوستی در استراحت مطلق (1393) نقش زنی را بازی میکند که میداند از هر سو ممکن است هر کسی در کمینش نشسته باشد اما به این خطر تن میدهد تا مگر بتواند استقلال نیمبندی را به دست بیاورد که مرگش در انتها نشان میدهد که این نیز به دست نخواهد آمد.
نقش رعنا در فروشنده (1395) که تا این لحظه واپسین حضور ترانه علیدوستی در سینمای ایران است، در ظاهر نقشی منفعل از طبقه متوسط است که قرارست شوهرش حق او را بگیرد - این را جامعه از شوهر انتظار دارد - اما این رعنا است که میخواهد تصمیم نهایی را بگیرد. این خود اوست که میخواهد آزاد باشد که ببخشد یا نبخشد اما در این نقطه با عماد (شهاب حسینی) دچار تنش میشود. این در واقع عصاره نقشهایی است که علیدوستی تا به حال بازی کرده است: زنی در آستانه انتخاب کردن و انتخاب شدن.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: