از همان ابتدا که صدایی شبیه کوبیدن میخ به دیوار را میشنویم، حدس میزنیم کسی سخت مشغول کار است اما وقتی پی میبریم که این صدا مربوط است به محسن (رضا عطاران) که به شکمش میکوبد، برایمان روشن میشود که در بیخود و بیجهت (1390) با موقعیتی جفنگ یا همان ابزورد روبهرو هستیم که در واقع یک «ناموقعیت» است.
محسن و مژگان (پانتهآ بهرام) وسایلشان را جمع کردهاند تا به خانهی تازهشان نقل مکان کنند و فرهاد (احمد مهرانفر) و الهه (نگار جواهریان) که شب عروسیشان است، وسایلشان را آوردهاند تا در خانهای که فرهاد از محسن گرفته زندگی کنند اما این تمام ماجرا نیست. محسن تمام پول خانه را پرداخت نکرده است و نمیتواند به آن خانه برود. او پول خانه را به فرهاد داده است. رانندهی خاور (علی استادی) که وسایل محسن را بار زده است هم عجله دارد. مادر الهه سرزده وارد میشود و با دیدن این موقعیت بههمریخته، او نیز بههم میریزد. سرانجام مراسم عروسی فرهاد و الهه بههم میخورد و هر چهار نفر تصمیم میگیرند به همان موقعیت قبلی بازگردند.
این خلاصه داستان حق مطلب را نسبت به فیلم و داستانش ادا نمیکند. فیلم، نه به معنای مصطلحی که میشناسیم، نه درامی است که فراز و فرودی دراماتیک داشته باشد و نه بدون داستان پیش میرود. فیلم، بیش از آن که بر داستانش تأکید داشته باشد، تلاش دارد روی چهار شخصیت اصلیاش تمرکز کند که هر کدام به اندازهی کافی ابزورد هستند که بدنهی فیلم را شکل بدهند و داستان را پیش ببرند.
مژگان در کشاکش اسبابکشی موهایش را رنگ کرده است و لهجهاش نشان میدهد که اهل شهرستان است. او حاضرست برای اینکه حرفش زمین نخورد حتی زیر خاور حامل اثاثیهشان بخوابد. با الهه کلکل دارد، با این همه طوری با محسن زندگی کرده است که حتی نمیداند شوهرش پول خانه را تماموکمال پرداخت نکرده و فعلاً همهچیزشان پا در هواست. از سوی دیگر محسن نیز دائم وانمود میکند جدی است اما در گیرودار اسبابکشی ویرانکنندهای که یقهی همه را گرفته است، با خونسردی به فرهاد اعلام میکند که نصاب ماهواره آمده است اما با مخالفت الهه همه چیز بههم میپیچد و نصاب پول نصب و کانالیابی(!) را طلب میکند. الهه نه زبان فرهاد را میفهمد و نه زبان مادرش را که برای سرکشی آمده است. از سوی دیگر راننده با اعتراض اندک مژگان ناگهان تصمیم میگیرد همهی اثاثیه را پیاده کند. محسن همزمان مجبورست هم مجیز راننده را بگوید و هم با نصاب ماهواره بر سر پول چانه بزند؛ و البته حواسش به پیدا کردن شلواری تازه باشد. فرهاد از همه خونسردتر و بیخیالتر است. او دائم نسبت به عصبانیت الهه خندهاش میگیرد. نهایت عشق و علاقهی او به الهه آن است که به خاطر او و خانوادهاش ریشهایش را بلند کرده و دائم میخواهد که الهه بزند قدش!
این جمع ناهمگون داستانی را پیش میبرند که ما ابتدایش را ندیدهایم و پایانش نهتنها برای ما، که برای خود این چهار نفر نیز نامشخص است. با نگاهی کلی به این پریشانزدگی که بیخود و بیجهت شکل گرفته و بیخود و بیجهت نیز ادامه پیدا میکند، کاهانی با مهمترین وظیفهی فیلم و سینما که همان قصهگویی باشد، نیز شوخی کرده است. یادمان باشد که این ناموقعیتها چنان پیچیده و بههم ریختهاند که در عالم واقع میتوانند خون به دل آدمهای واقعی کنند اما کاهانی با آنها شوخی میکند و این کار را با شخصیتهایی انجام میدهد که نمیدانند در چنین موقعیتی چه باید کرد. محسن به راننده میگوید کارش فرهنگی است اما وقتی ویدئوی او و فرهاد را میبینیم، مراد محسن از کار فرهنگی را متوجه میشویم. تقریباً همهی شخصیتها پنهانکاری میکنند و این نکتهی مهمی است. الهه حامله بودنش را از مادر پنهان کرده است اما مژگان او را لو میدهد. محسن موجود نبودن خانه را از مژگان پنهان کرده است و فرهاد پولی را که از محسن گرفته. مادر الهه نیامدن مهمانان را از دخترش پنهان کرده است و محسن خراب شدن لباس عروسی را از الهه. تنها کسی که اهل پنهانکاری نیست، سینا (امیر علیخانی) فرزند محسن و مژگان است که اصرار دارد بگوید به لباس عروسی الهه آدامس چسبیده است.
فیلم بهشدت متکی به بازیهاست و این ما را به یاد حرفهای ولز در مستند درخشان نیما قلیزادگان با عنوان اورسن ولز صحبت میکند میاندازد که میگوید بازیگران مهمترین رکن ساخت فیلم هستند و معتقدست که وقتی یک کارگردان با گروه مشخصی بازیگر همکاری کند، همه مانند یک خانواده خواهند بود و زبان همدیگر را میفهمند و لازم نیست کارگردان هر بار همه چیز را از ابتدا برای بازیگرانش توضیح دهد. این اتفاقی است که برای کاهانی و مجموعهی بازیگرانش رخ داده است؛ از جمله پانتهآ بهرام که این بار و با استفاده از لهجهای تقریباً خودساخته در قالب زنی فرو رفته است که چشمانش تیک عصبی دارد و دائم سعی دارد میانهی شوهرش محسن را با لطایفالحیل با فرهاد شوهر الهه بههم بزند. نگار جواهریان در قالب الههی عصبی که دائم سعی دارد آستینهایش را پایین بکشد و عصبانیتش از خانواده و بهخصوص مادرش را بر سر دیگران خالی کند، تقریباً در تمام لحظهها به جای حرف زدن، فریاد میکشد و خودخوری میکند و بر خلاف حالوهوای خانوادهی مادریاش با کسی ازدواج کرده است که به اعتراف فرهاد به درد همدیگر نمیخوردهاند. مهرانفر این بار در نقش فرهاد، شخصیتی را به تصویر کشیده که سربههواست و محسن را حتی بیشتر از خانوادهی خودش دوست دارد و راز دلش را به الهه نمیگوید. رضا عطاران بسیار پرانرژی، نقش محسن را بازی کرده است و در بدهبستان با همهی آدمهای اطراف از مژگان گرفته تا شاگرد راننده (محمد کارت) و نصاب ماهواره (بهنام شرفی) کم نمیآورد و با وجودی که اذعان میکند خسته و مانده است، با همه سرشاخ میشود.
نکتهی پایانی اینکه کاهانی با انتخاب لوکیشنی که در ظاهر کار گروه تولید را آسان میکند اما دکوپاژ کارگردان را با چالش روبهرو میسازد، تلاش کرده است در میزانسنها، هم کوچک بودن خانه و فشار موجود بر چهار شخصیت اصلی را القا کند و هم با وصل کردن مکان جلوی خانه و خاور و استفاده از راننده و شاگردش، میزانسنها را به بیرون خانه بکشاند تا از کشدار شدن فضا پرهیز کرده باشد. از این منظر تعادل بیرون و درون خانه حفظ شده است و بازیها و رفتوآمدهای بازیگران در یک محیط بسته چنان است که کوچک بودن فضا باعث خستگی تماشاگر نمیشود. این واپسین فیلم بهنمایشدرآمدهی کاهانی تا کنون، یکی از تجربههای پذیرفتنی وی در پرداختن به فضاهای نامتعارف سینمایی است؛ فیلمی در یک لوکیشن، با داستانی که دراماتیک نیست و قرار نبوده که باشد.