«خندوانه» که بیش از سه سال از آغاز آن میگذرد، دیگر به یک عادت تلویزیونی بدل شده بود و علاقهمندان خاص و ثابت خودش را داشت؛ تا اینکه فصل چهارم از راه رسید و برنامهی جنبی «خنداننده شو» طراحی و اجرا شد. اتفاقی که خیلی ساده و راحت، فصل چهارم این برنامهی محبوب تلویزیونی را به بهترین دورهاش بدل کرد و علاوه بر این، یک رویداد فرهنگی و استثنایی را در تاریخ تلویزیون ثبت کرد.
«خنداننده شو» بیتردید بهترین برنامهی استعدادیابی است که تا امروز در تلویزیون کشورمان تولید و پخش شده؛ رویدادی که با توجه به سابقه و رویکردهای غیرکارشناسی برنامههای مشابه پیش از خود، واقعاً جای تقدیر و تحسین از خالقانش را دارد؛ و البته میتواند از جنبههای مختلف، الگویی برای سایر برنامههای استعدادیابی باشد و اصول اولیهی کشف استعدادهای جوان (و از آن مهمتر رفتار مناسب با آنها در رسانهی ملی) و توأمان سرگرمیسازی برای عموم مردم را به آنها بیاموزد!
برنامههای استعدادیابی مانند «آقای گزارشگر» و «شبکوک» از موفقترین نمونههایی بودند که پیش از «خنداننده شو» روی آنتن رفتند اما هیچکدام (فارغ از میزان و قیاس موفقیتشان) به حرفهایگری برنامهی رامبد جوان نزدیک هم نشدند. نگارنده بارها در «آقای گزارشگر» که برنامهای با مخاطب خاص بود و در اغلب موارد برای همهی فوتبالدوستان هم جذابیت نداشت، شاهد توهین و رفتارهای نامناسب با شرکتکنندگان و حتی قضاوتهای عجیبوغریب داورانی بود که در بعضی موارد بهحق سوژههای «همیشهناب» فضای مجازی هستند! از یادم نمیرود که داوری در یکی از مراحل بالا، ناگهان شرکتکنندهای را فاقد مهمترین توانایی یک گزارشگر یعنی صدای مناسب دانست و بهشدت او را تخطئه کرد؛ و کسی هم نبود یادآوری کند که دلیل حضور این جوان مستعد در این مرحله، خود شما هستید و چرا ناگهان به چنین ویژگی کلیدی پی بردهاید که در وهلهی نخست حتی میتوانست از ورود این شرکتکننده به مسابقه جلوگیری کند!
این اتفاق که در یک برنامهی استعدادیابی - که از تلویزیون و شبکهی سراسری یک کشور پخش میشود - داوری با مدارک بالای علمی و تجربهی سالها زندگی، به یک جوان مستعد توهین کند، فقط نشاندهندهی تولید سرسری و بدون کارشناسی آن برنامه است؛ و شکی نیست که بروز چنین رفتاری در یک برنامهی استعدادیابی، مصداق تمامعیار نقضِ غرض است.
برنامهی «شب کوک» در خصوص رفتار و «مدیریت خشم» در برخورد با شرکتکنندگان وضعیت بهتری داشت، اما باز هم به نمایش لحظههای غیرقابل توجیهی انجامید. با این وجود، مشکل و نقطهضعف اصلی برنامه، در کشف و مدیریت استعدادهای «احتمالی» بود که گاهی وقتها به اجراهای نصفهنیمهی حیرتانگیزی منتهی شد؛ مثلاً صحنههایی که شرکتکنندگان، ترانهی انتخابیشان را هم فراموش میکردند! در این خصوص فقط کافی است یکی از فصلهای برنامهی محبوبی مثل «وُیس» (که پس از موفقیت در هلند، مثل ویروس، تلویزیون کشورهای زیادی را فتح کرد) را ببینید - اگر ندیده باشید و طرفدارش نباشید! - تا متوجه سطح کیفی شرکتکنندگانی شوید که برای اولین بار پا روی صحنه میگذارند. بیشک سرزمین ما در هیچ زمینهای کمبود استعداد ندارد، حتی در عرصهی «استنداپ کمدی» که تا همین چندوقت پیش و برنامههای موفق «دورهمی» و «خندوانه»، هیچ مصداق بارزی برای عموم نداشت. رامبد جوان هم در قسمتهای پایانی «خنداننده شو» به تردیدش در هنگام طراحی این برنامهی جنبی پیرامون وجود علاقهمندان مستعد کافی اشاره و اعتراف کرد که پس از شروع کار با سیل عظیمی روبهرو شدند و به این نتیجه رسیدند که استعدادهای زیادی داریم.
بنابراین موفقیت چشمگیر «خنداننده شو» در قیاس با برنامههای استعدادیابی پیشین، در دو عامل اصلی خلاصه میشود: یکی کشف واقعی «استعداد»ها و مدیریت و رفتار درست با آنها (به گونهای که تجربهای متفاوت و اغلب رؤیایی در زندگی شرکتکنندگان شکل بگیرد و زندگیشان در اجتماع تحت تأثیر حضور موفقشان باشد)؛ و دوم حفظ سطح کیفی برنامه با پرورش و حمایت همهجانبه از شرکتکنندگانی که به مراحل بالاتر راه پیدا کردند. در این مورد اشکان خطیبی بهدرستی در آخرین قسمت «خنداننده شو» گفت که چهگونه تصمیم بانیان و سازندگان برنامه بر این شد که از آزمون و خطا پرهیز و برنامهای سرگرمکننده و حرفهای تولید شود.
نمیدانم رامبد جوان چهقدر از وجود روانشناسان و مشاوران رسانه در مراحل مختلف تولید بهره گرفته، اما در هر صورت نتیجهی کارش ستودنی است و به طور قطع در روحیهی فردی خودش ریشه دارد (بگذریم از «تلخی بیپایان» فضای مجازی که حتی روحیهی سرخوشانهی او و عبارتهایی مانند «ما خیلی باحالیم» - که سراسر انرژی مثبتاند - را به ابزاری برای نکوهشهای بیپایه و اساس و رسیدن به تعابیر محیرالعقول بدل کرد). البته سایر داور/ مربیان و مجری «خنداننده شو» هم با وجود اختلاف سلیقه و نگاههای گاه کاملاً معکوسشان به مقولهی موفقیت و اعتبار، سنگتمام گذاشتند و در این دستاورد بزرگ برای تلویزیون سهیم بودند.
«خنداننده شو» مسلماً اولین نمونه از استعدادپروری در سرزمینی است که خیلی نسبت به استعدادهایش، بهخصوص در رشتههای هنری، بیتفاوت است! (آیا نیازی به یادآوری آمار مربوط به مهاجرت نخبهها - که همه بهخوبی از آن آگاهیم - وجود دارد؟) این وضعیت بهگونهای است که حتی در برنامهی مفرح رامبد جوان هم بارها از زبان داوران و به طرق مختلف به آن اشاره شد؛ و حتی نمونههایی را هم روی صحنه دیدیم که لحظههای ملودرامی را شکل دادند. حسن معجونی که پا را فراتر گذاشت و خطاب به شرکتکنندههای مراحل پایانی (که دیگر شکی در استعداد و توانمندیشان نبود) از این واقعیت تلخ گفت که «شما هیچ جایی جز این برنامه نخواهید رفت»؛ این واقعیت در آن سوی آبها و برنامههای استعدادیابی باشکوهش هم وجود دارد (مثلاً «ویس» که دوازده فصل آن برگزار شده و هر روز هم در ساختار و تولید برنامه موفقتر عمل کرده و دائم از «کشفهایش» حمایت و آنها را عرضه میکند، تا امروز چند خروجی داشته است که امروز ستارهی دنیای موسیقی به حساب میآیند؟). اما آنها از این تلخی فاصله گرفتهاند و دستکم چند ماه حضور خاطرهانگیز و فراموشنشدنی را برای شرکتکنندههای موفقشان رقم میزنند؛ چرا که برنامهسازان آنها هم بهخوبی میدانند که با این «شو»ها چندان نمیتوانند راه را برای استعدادهای جوان هموار کنند؛ و بازار و صنعت سرگرمی در هر جای دنیا قواعد نانوشتهی خودش را دارد. اما با این حال، همچنان فرصتی تکرارنشدنی برای استعدادها ایجاد میشود و روحیهی خوشباشی و رؤیاپردازی چنان در سطح جامعه پراکنده میشود که حتی ساکنان روستاهای کوچک هم با موتور برق به تماشای برنامههای استعدادیابی مینشینند. حتماً میدانید دلیلش چیست؟ آنها راهورسم مدیریت کلان تودهها را میشناسند و خیلی ساده، فقط رؤیا میفروشند.