نگاهی از منظر روانشناختی به «فروشنده» (اصغر فرهادی)
سیر تکامل
مهدی بنیاسدی*
فیلمهای اصغر فرهادی قابلیت این را دارند که هر کس از ظن خود یارشان شود. این فیلمها بهخوبی تماشاگر را همراه میکنند و تماشاگر نیز خود دریچهای میسازد برای تماشای فیلم. در یافتههای کسبشده پس از اکران فیلم اغلب دریچههای گشوده و ناگشوده بر کردار عماد تمرکز دارند. قهرمانی که داد میستاند اما نه با قانون که تکوتنها. اما دادخواهی و انتقامش نیز صدای خیلیها را درآورده است که میگویند این هم شد اجرای عدالت؛ سیلی به جای تجاوز به حریم امن خانواده و همسر. این نگاه حتی از فیلم هم فراتر میرود و دامن فیلمساز را هم میگیرد. شاید صاحبان این دیدگاه توقع دارند همه از زاویهی نگاه آنان به دنیا بنگرند و نگرشی دیگر، چه واقعی و چه در عالم فیلم، را تحمل نمیکنند. عدهای هم فیلم را با گاو (داریوش مهرجویی، 1348) مقایسه کردند و گفتند که در هر دو، مردی بهمرور گاو میشود و از خود واقعی و دوستداشتنی و انسانیاش فاصله میگیرد.
اما به نظر میرسد میتوان شخصیت عماد را طور دیگری نیز ارزیابی و تحلیل کرد. مردی که در ابتدای فیلم فقط نقش بازی میکند و انگار زندگی واقعی را هم بازی میکند سرانجام چهرهای متفاوت از خود نشان میدهد که واقعیتر و ملموستر است؛ و حتی به اعتقاد من انسانیتر. عماد در ابتدا تکبعدی است. یار و یاور مددجویان است. با همه بگوبخند دارد. با بچهها شوخی میکند. تحلیلی بسیار ساده از برخورد خانم مسافر و اعتراضش ارائه میدهد. در تئاتر هم چندان نگاه عمیقی ندارد و انگار مسائل زندگی و ارتباطات اجتماعی نیز خیلی جدی گرفته نمیشوند. انسانی است تکبعدی. خوب و مهربان که همه دوستش دارند و از گل نازکتر نمیگوید و نمیشنود. این در حالی است که انسان خیلی پیچیدهتر و چند وجهیتر است. ابعاد دیگری دارد که اگر بروز نکنند جایی از کار ایراد دارد و ممکن است آسیبهای دیگری را به همراه داشته باشند؛ مثل آتشی زیر خاکستر که فقط دیده نمیشود اما قدرت ویرانگری دارد. اگر این آتش دیده نشود و بررسی و تحلیل شخصی صورت نگیرد و شناخت و آگاهی نسبت به آن کسب نشود دلیل بر نبود آن نیست. چهبسا خیلی ویرانگرتر برخواهد گشت؛ همچنان که امروزه در اجتماع نمونههایش دیده میشود.
نگاههای آخر عماد در حین چهرهپردازی برای اجرای تئاتری خانمانسوز و خانمانبرانداز نیست که حتی گواهی از ضرباتی سهمگین بر پیکر روان آدمی است که انگار بهنوعی با خود واقعیاش روبهرو شده است. عماد با حجم عظیمی از حس خشم و انتقام روبهرو میشود که اگر شناخته نشود و به آگاهی نرسد میتواند آسیبهای بیشتری بر وجود آدمی وارد کند و به نظر میرسد سکوت عمیق عماد ناشی از مواجهه با این احساس عمیق انسانی است؛ و انسان یعنی ترکیبی از تمامی حسهای خوب و بد؛ ترکیبی از دم زندگیبخش و بازدم ناقوسوار مرگ. سکوت معنادار عماد در هر حالتی نوید دنیای تازهای را میدهد. ممکن است رعنا و اجتماع او را درک کنند و کنارش بمانند یا اینکه کردار و تفکرش را پس بزنند. عماد به مرزهای تکامل نزدیکتر میشود و از گاو به انسان نزدیک میشود نه از انسان به گاو. گاو فقط خوب است. شیر میدهد. گوشت تازه میدهد. آرام است و اهلی؛ و این بیشتر به عماد اول فیلم شبیه است: آرام، متین، شوخوشنگ با بهرهی فراوان. اما در انتهای فیلم انسانی است به همراه خصوصیات مثبت و منفی آدمی که در ذاتش نهفته است و برای اولین بار انگار با این بعد شخصیت و انسانیاش روبهرو میشود. عماد از این پس انسانیتر خواهد زیست و دنیا را زیباتر تجربه خواهد کرد اگر شناخت عمیقی نسبت به احساسات خشم و انتقامش داشته باشد که در هر انسانی میتواند شعلهور شود. دیگر ترسی از این احساسات نخواهد داشت چون با تمامی وجودش آن را درک و با آن زندگی کرده است.
وقتی احساسی را نمیشناسیم ناخودآگاه دچار ترس میشویم و از ابهامی که وجود دارد نگران. اما عماد با لحظهلحظهی زندگیاش آن را لمس میکند. به آن نزدیک میشود و انسان میشود. این سیر تکامل را رفتهرفته در جریان فیلم میبینیم. در فیلم خانهای فرو نمیریزد ولی ترس از خانهخرابی در سراسر فیلم وجود دارد و در ذهن عماد هم خانهای فرو نمیریزد اما ترکهای ایجادشده (در ذهن او؟) به وی نشان میدهد که خانهی ذهنش شالودهی چندان محکمی ندارد و از چیزی آگاه نیست و باید آن را بیابد. عماد در پایان، قهرمانی انسانی است با اشراف و کشف خصوصیاتی عمیقاً انسانی که اگر در وجود انسان کشف شوند و سپس بهخوبی کنترل، چه کمک بزرگی به انسان خواهند کرد. عماد تکاملیافته، دوستداشتنی و قابلدرک است؛ و تکامل چه هزینهها که در بر ندارد و هر فردی را یارای رسیدن به آن نیست و عماد با آگاهی از این مسیر دشوار چه خوب قدم در راه تکامل برمیدارد.
*دکتر روانشناس
نگاهی از منظر جرمشناسی به «لانتوری» (رضا درمیشیان)
نقش جامعه
رضا حامدمحولاتی*
دغدغهی نقش جامعه در تربیت انسان بزهکار و سوقدهی انسان به سمت بزهکاری بحث تازهای نیست و دهههاست که از منظر جرمشناسی، روانشناسی، علوم اجتماعی و... بررسی میشود و بجز نظریهپردازان معدودی که متأثر از نظریات جبرگرایانهی چزاره لومبروزو و انریکو فری هستند که جرم را بخش ذاتی انسان و اجتماع میدانند و معتقدند مجرم همانند یک انسانغارنشین در نتیجهی توارث و تحت تأثیر جبر وادار به انجام عمل بزهکارانه میشود، امروزه همگان به این باور رسیدهاند که انسان ذاتاً جنایتکار نیست بلکه در جریان اجتماعی شدن و در بستر محیط و جامعه تغییر میکند. جرمشناسان طرفدار این دیدگاه انسان را محصول تعامل خصوصیات ذاتی و اجتماعی فرد میدانند. بنابراین بزهکار میتواند شخصی باشد که در دوران رشد جسمانی و روانی خود در بسترهای خانواده، مدرسه، شغل و... مورد بیتوجهیها و محرومیتهای مادی و معنوی قرار گرفته است.
برگرفته از این دیدگاه بر عدالت کیفری نگرش بالینیای حاکم شد که مهمترین هدف و در واقع فلسفهی آن بازدارندگی و بازپروری مجرم برای جلوگیری از تکرار است. این نگرش آغازی شد تا جرمشناسان به عواملی که مجرم را به سمت بزه سوق میدهد جلب شوند و نظرهای روانشناسان و جامعهشناسان نیز وارد تفکر جرمشناسی شود و این دیدگاه تقویت یافت که بزهکاران امروز به خاطر وضعیت خاص گذشتهشان، در واقع بزهدیدگان اجتماعی دیروزند که فقر، صغر سن، اعتیاد والدین و همنشینی با کژروها و... آنها را به سوی رشد نیافتن اجتماعی و عدم برقراری روابط اجتماعی صحیح و در نتیجه بزه سوق میدهد.
واکنش اجتماعی به جرم بسته به شخصیت و خصوصیات مجرم، شدت و خشونت، یا سادگی جرم و همچنین نگرش ما به میزان آزادی و ارادهی افراد یا تأثیر عوامل اجتماعی و... بر رفتار انسان میتواند متفاوت باشد. به طور مثال کسانی که انسان را موجودی آزاد و با ارادهی کامل میدانند و نقش و تأثیر اجتماع را بر اراده کم میدانند معتقدند که مجرم بهتنهایی باید پاسخگوی عمل ارتکابی خود باشد. از آن سو، کسانی که انسان را پیوسته موجودی اجتماعی و متأثر از محیط پیرامون و دارای مجموعهای از عادتها و رفتارهای موروثی میدانند، قطعاً معتقدند که انسان بزهکار در مقام محاکمه تنها نیست و باید تمام این عوامل در حکم در نظر گرفته شوند.
دو دیدگاه فوق منشأ اختلافی بزرگ برای موافقان و مخالفان مجازاتهای سنگینی همچون اعدام است. اما در جرایمی همچون زنای به عنف، اسیدپاشی، قتل و... که خشونت و خوی حیوانی در بالاترین حد خود بروز میکند و بزهدیده شدیدترین ضربه و زیان را متحمل میشود و امنیت اجتماعی و روانی جامعه بهشدت تحت تأثیر قرار میگیرد چه باید کرد؟ چون این دغدغهها و اختلافها میان موافقان و مخالفان قصاص تبدیل به موضوع اصلی لانتوری شده است، به نظر میرسد دستکم از دیدگاه جرمشناسی چهار نکتهی مهم در روند فیلمنامه قابلنقد هستند:
1- با اینکه نویسنده در مصاحبه با افراد مختلف به عنوان نمایندگان تفکرهای موافق و مخالفِ اعدام در تلاش است بیطرفی خود را ثابت کند و فرصتی برابر برای تمام نظرها قائل شود، اما متأسفانه با قرار دادن شخصیتی متحجر و منفی با استدلالهای غیرمنطقی به عنوان نمایندهی تفکر موافق قصاص از همان ابتدا در تلاش است تا نظر مخاطبان را به سمت آنچه خود صحیح میپندارد سوق دهد. در حالی که انتظار میرود نمایندهی بخش اعظمی از جامعه که موافق قصاص آن هم در مورد جرم خشونتآمیزی همچون اسیدپاشی است، فردی خارج از جهتگیریهای سیاسی و اعتقادی با استدلالهای منطقیتر باشد. در ضمن پایه و مبانی استدلالهای موافقان قصاص در فیلمنامه و فیلم، خارج از تأمل و اندیشه نیست.
2- نویسنده در ادامهی تلاش برای جهتدهی به نظر مخاطبان و در نهایت نتیجهگیری مطبوع خود، به طور موازی پروندهی نوجوانی را مطرح میکند که در شرایطی دیگر (بدون آنکه توضیحی در مورد نحوهی قتل و... بدهد) منتظر اجرای حکم قصاص است. در حالی که مقایسهی نوجوان هفدههجدهسالهای که مسئولیت محدود کیفری دارد با شخصیت اصلی فیلم که سن قانونی دارد و دارای مسئولیت تام کیفری است و بزهکار جرایم خشونتآمیزی چون ضربوجرح با چاقو، کلاهبرداری، زورگیری و... نمیتواند مقایسهی مناسبی باشد. نویسنده با پیگیری پروندهی این نوجوان در تلاش است تا به کمک حس ترحم و گذشت مخاطب که ناشی از صغر سن و معصومیت طفل است مقدمهای آماده کند تا به طور سفسطهآمیزی نتیجهی دلخواه خود یعنی گذشت را در ذهن بیننده القا کند.
3- همانطور که به طور مفصل در ابتدا آمد، تغییر نگرش جوامع نسبت به پدیدهی بزهکاری و تصویب قوانین بازپرورانه به جای سرکوبگرانه در دهههای اخیر ناشی از ورود علوم مختلفی همچون روانشناسی و جامعهشناسی به تفکرهای جرمشناسان و آگاهی جامعه از عوامل مهم و تأثیرگذار بر شخصیت و ارادهی بزهکار است اما متأسفانه در لانتوری بجز اشارهای کوتاه به زندگی پاشا در مراکز اطفال بیسرپرست، به هیچ عنوان تلاشی برای نشان دادن سایر علل اجتماعی مؤثر بر رشد شخصیت بزهکارمحور وی نشده است و نویسنده انتظار دارد مخاطب همین طوری با وی همراه شود و رابطهی احساسی برقرار کند و به همذاتپنداری با او برسد! تا شاید از این رهگذر بخشی از تقصیرها بر جامعه سوار شود و حس بخشش و گذشت را در قلب بیننده پررنگ کند.
4- به نظر میرسد فیلمنامه علاوه بر اینکه نتوانسته است با ارائهی علل مؤثر بر بزهکاری پاشا، ارتباط احساسی و ترحمانگیزی میان مخاطب و او برقرار کند، نویسنده برای طرفداران قصاص هم راهحلی ندارد و از این رو، تنها به جملههای کلیشهای بسنده کرده است از جمله اینکه «او بدی کرد اما تو آدم خوبی باش و ببخش تا احساس آرامش کنی.»!
*کارشناس ارشد جزا و جرمشناسی