با کارگردانهای سرشناسی کار کرده از جان فورد، فریتس لانگ، ویلیام ولمن، کینگ ویدور و البته سرجیو لئونه که با روزی روزگاری در غرب (1968) کلیشهی شخصیت خوبِ او را شکست و نقش فرانک، آدم بدهی داستان را به او واگذار کرد. درواقع هنری جینز فوندا یکی از بازیگرانی است که دشمن بازیگری به سبک متد دانسته میشود و اعتقادی به چنین سبکی نداشته و معتقد است هر بازیگری برای خودش متد خاصی دارد که منحصر به خودِ اوست. این کشاکشی طولانی میان بازیگران معتقد به متد و بازیگرانی است که هیچ شیوه و روشی را در بازیهایشان برنمیتابند و میگویند فیلمبهفیلم، سبکوسیاق هر بازیگری با فیلم قبلیاش متفاوت است و نمیتوانند خودشان را در چهارچوبهای از پیش تعیین شدهای محصور کنند.
هنری فوندا بازیهایش را با چهرهای سنگی ارائه میکند. تقریباً به یاد نداریم در فیلمی خندیده باشد؛ شاید برای همین در کارنامهی کاریاش به جز استثناهایی مانند خانم ایو (1941) ساختهی پرستن استرجس و در کنار ستارهی پرتحرک و استثنایی سینمای کلاسیک، باربارا استانویک؛ نقشهای احساساتی بازی نکرده است. شاید برای همین است که نقش تام جاد شخصیت تلخِ خوشههای خشم (1940) مانند قبایی است که بر تن او دوختهاند. تام جاد با بازی هنری فوندا شخصیتی است که با دنیا و آدمهایش سرِ ستیزه دارد و معتقد است که حق گرفتنی است و نه دادنی و این را در رفتار سرد و پرخاشگرانهاش با نمایندگان صاحبکاران نیز میبینیم.
فوندا در شمار بازیگرانی نیست که توانمندیهای فیزیکی خاصی را به نمایش بگذارد برای همین همچنان و با نمونههای نادری مانند تنها یک بار زندگی میکنید (1937) ساختهی فریتس لانگ، کمتر او را در نقشهای پرتحرک دیدهایم. او حتی در راه رفتنهایش نیز طمئنینه دارد و فراموش نمیکند با گام های بلند راه برود (نوعی از راه رفتن که تداعی اعتماد به نفس نیز میکند). بر این اساس شاید آنچه باعث میشود که چنین بازیگری بتواند با این نوع خصوصیات بیرونی و درونی در شماری از آثار برجستهی سینما ظاهر شود؛ همین ویژگیها باشد. بازیگری در سینمای کلاسیک قواعدی دارد که برخیشان مانند شیوهی بازیگران صامت در خلق هیجان و احساسات اکنون و در سینمای معاصر به دست فراموشی سپرده شدهاند. شیوهی بازیگرانی مانند گلوریا سوانسون و گرتا گاربو ممکن اکنون در میان بازیگران زن سینما طرفداری نداشته باشد در حالی که نمایش هیجان و احساسات بدون یاری گرفتن از کلام هیچگاه کهنه نمیشود. این مبحثی است که در یادداشتی اختصاصی باید به آن پرداخت.
هنری فوندا بازیگری نیست که از خودش احساساتی را به نمایش بگذارد که این چنین بازیگرانی در تاریخ سینما کم نبودهاند از تایرون پاور تا فرد مککورای، گری کوپر و شمار فراوان دیگری؛ اما فوندا تلاش میکند که احساسات را نه در چهره بلکه در نگاه و البته کمتر در کلامش به نمایش بگذارد که این درواقع اختصاصیترین وجه بازیگری اوست. او در این میان از مکثهایش بیشترین استفاده را میکند. مثل این است که در سکوت به بازی بازیگر مقابلش نگاه میکند و نگرانی را میتوان از چشمهایش خواند.
یکی از نمونهایترین بازیهایش را در این زمینه میتوان در 12 مرد خشمگین (1958) برشمرد. او که خودش را در پایان فیلم دیویس مینامد نخستین کسی است که رأی به بیگناهی متهم جوان میدهد هم اوست. دیویس با بازی فوندا آدمی است که ابتدا گوش میدهد، کسی چیزی از او نمیشنود اما وقتی پای در معرکه میگذارد تا بازی را برنده نشود دست نمیکشد. به نظر میرسد چنین شخصیتی درونگرا ایدهآل خود فوندا نیز بوده است. او تهیهی این فیلم را بر عهده گرفت و با وجود عدم موفقیت مالی همواره از این فیلم با احترام یاد کرده است.
نمونهای دیگر بر همین سیاق مرد عوضی (1956) است. فیلمی که فوندا پیش از درام دادگاهی سیدنی لومت بازی کرد و درواقع میتوان آن را پیشدرآمد شخصیتی دیویس دانست. فیلم، دربارهی مردی به نام مانی بالسترو است که متهم دانسته شده اما با دستگیر شدن متهم اصلی بیگناه تشخیص داده میشود اما زندگیاش بر سر همین اشتباه دگرگون میشود. پیش از پرداختن به بازی فوندا در فیلم هیچکاک، بیراه نیست اشاره شود که کارنامهی بازیگری فوندا نشان میدهد که به جز استثناهایی مانند جسی جیمز (1939)، جزهبل (1938)، حادثهی آکس بو (1943)، یا در برکهی طلایی (1981) او در آثاری بازی کرده که بازیگر صاحب نام و کارکشتهای در برابرش ظاهر نشده است. در فیلم هیچکاک نیز چنین است. به جز آنتونی کوایل که نقش وکیل مدافع را داشته و از شهرت نسبی برخورد بود، ورا مایلز هرگز شهرت و سابقهی فوندا را نداشته است و به این ترتیب زمینه برای بازی همیشگی و درونی فوندا فراهم میشود. او در تمام مدتی که مشغول انگشت نگاری است و سپس به سلول زندان برده میشود، انگار سرنوشتش را پذیرفته است و حتی یکی دوباری نیز که به پلیسها اعتراض میکند که گناهکار نیست، از بیرون و از نظر تماشاگران آدمی سرد و با صورتی بدون احساس تصور میشود که حتی نمیتواند حقش را بگیرد. این را میتوان حتی در هنگام دعا کردن بالسترو و یکی از طولانیترین دیزالو سینما مشاهده کرد که صورت او با صورت متهم اصلی روی هم قرار میگیرد. حتی زمانی که مشخص میشود بالسترو بیگناه است، همچنان سرد بودن و سنگی بودن صورت بالسترو جلب توجه میکند.
همانطور که اشاره شد لئونه برای نقش منفی فیلمش، فرانک از فوندا استفاده میکند و فوندا اینبار و در نقشی منفی از همان شگردهای همیشگیاش استفاده میکند بی آن که بخواهد چیز تازهای به این نقش اضافه کند. درواقع لئونه از «هام فیزیکی» فوندا برای درآمدن این نقش استفاده کرده و فوندا بی آن که بخواهد خبیث نشان داده شود، به شخصیتی بدل میسود که تماشاگر منتظر است که سرانجام تقاص پس بدهد. هنری فوندا در کارنامهی بازیگریاش در ظاهر نقشهای متونی بازی کرد اما بی آن که بخواهد از تئوری بازیگران متد استفاده کند به گونهای ناخودآگاه چنین کرده و در هیأت بازیگری مؤلف ظاهر شده که همواره یک شخصیت را بازی کرده است: آدمی تودار، کمحرف، تا اندازهای آرمانگرا، نه عاشقی دلخسته و رمانتیک (همانطور که براندو کمتر تناسبی با نقش ناپلئون در دزیره (1954) داشته است) با صورتی سرد و چشمانی نگران که گویی سعی دارد راز مهمی را از دیگران-درواقع تماشاگران- پنهان کند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: