بحثی که دربارهی چگونگی فیلم دیدن دنبال میکنیم، درواقع حد میانه است. فرض بر این است که روح یک شاعر و خرد یک دانشمند میتوانند در کنار هم قرار بگیرند و تجربهی فیلم دیدن برایشان پرمایه بوده و دشوار نباشد. برای تجزیه و تحلیل یک فیلم نیازی نیست که عشق به سینما را در خودمان از بین ببریم. با استفاده از ابزارهایی که برای تجزیه و تحلیل یک فیلم وجود دارد، میتوان به عمیقترین لایههای درک و فهم دست یافت که فقط شاعر درون ما میتواند قدرش را بداند. برای مثال تماشای درامهای کلاسیکی مانند مهر هفتم (1957) ساختهی اینگمار برگمان به ما کمک میکنند تا درونیات خود را با چنان عمقی درک کنیم که چه بسا ما را از تماشاگران دیگر متمایز کند.
داشتن یک رویکرد تحلیلی برای کسی که میخواهد هنر تماشای فیلمها را بیاموزد، امری حیاتی است، چون تنها در این صورت است که میشود دید و فهمید که اجزای هر فیلمی، چگونه انرژی حیاتیشان را به کلیت یک فیلم، تزریق میکنند. تحلیل به طور کلی به معنای تفکیک یک کل به اجزایی کوچکتر است تا ماهیت، تناسبها، کارکرد و روابط متقابل آن اجزا کشف شوند.
پس، در تحلیل فیلم فرض بر آن است که با یک کلیت هنری سر و کار داریم که ساختاری یکدست و معقول دارد. بنابراین هر فیلم (داستانگویی) یک مفهوم اصلی دارد که حول موضوعی محوری میچرخد. قطعاً نمیشود ادعا کرد که بدون تحلیل فیلمها، نمیتوانیم درکشان کرده و با آنها رابطهای حسی برقرار کنیم.
وقتی فیلمی تأثیرگذار است، لاجرم با ابزار حس و شهود سراغ معنای کلیاش میرویم، مشکل اینجاست که چنین ابزارهایی نامشخص و کم دوام هستند و واکنش منتقدانهی ما در برابر کلیگوییهای مبهم و عقاید ناپخته را محدود میکنند. رویکرد انتقادی به ما اجازه میدهد تا این ابزارهای شهودی را به سطحی خودآگاهانه رسانده و شفافشان کنیم و به نتیجهگیریهای واضحتر و قابل قبولتری در مورد معنا و ارزشهای یک فیلم برسیم.
البته قرار نیست که رویکرد انتقادی بگوید که یک فیلم را فقط باید از نظر عقلی تجزیه و تحلیل کرد و فیلم، اثری است که میشود کنترلش را در اختیار گرفت. نه تحلیل فیلم ادعا دارد و نه تلاش میکند که همه چیز را دربارهی یک فیلم توضیح دهد. جریان سیال و فریبندهی تصاویر هیچ وقت تن به تحلیل و ادارک کامل نمیدهند. درواقع هیچ پاسخ نهایی در مورد هیچ اثر هنری وجود ندارد. فیلم و سینما، مثل هر چیز دیگری که ارزش حقیقی زیباییشناسانه دارد؛ هیچ وقت به طور کامل قابل تحلیل نیست. برای لذت بردن از فیلمهایی مانند ارباب حلقهها: بازگشت پادشاه (2003) باید مفهومی که از واقعیت در ذهن داریم، دستخوش تغییر بشود یا به عبارتی حسباورناپذیر بودن را در خودمان موقتاً کنار بگذاریم.
یکی از دشوارترین پیشداوریها که باید بر آن غلبه کنیم؛ نادیده گرفتن طبقهبندیهایی است که درمورد فیلمها وجود دارد. اگرچه طبیعی است که نوع خاصی از فیلمها را ترجیح بدهیم اما خیلی از ماها ممکن است از هر نوع فیلمی خوشمان بیاید. مثلاً کسی که فیلم گنگستری دوست ندارد، ممکن است بانی و کلاید (1967) را نادیده بگیرد و دیگری که از فیلم موزیکال بدش میآید، چه بسا شیکاگو (2002) را از قلم بیندازد و کسانی باشند که فیلمهای فانتزی را دوست نداشته باشند و شاید ارباب حلقهها: بازگشت پادشاه را نادیده بگیرند. بعضیها ممکن است فیلمهای سیاه و سفید را دوست نداشته باشند. یا سراغ فیلمهایی نروند که با زبان مادریشان بیگانه است، چون خوششان نمیآید دائماً زیرنویسها را بخوانند. تماشاگرانی هم هستند که فیلم تلخ دوست ندارند و دلشان میخواهد «سرگرم» شوند.
از سوی دیگر عدهای هستند که از آن سوی بام افتادهاند و به جز فیلم هنری، هیچ فیلم دیگری را تماشا نمیکنند. کسانی فقط موقعی فیلمی را خوب درک میکنند که جزییات طرح داستانیاش واضح باشد. مثلاً ممنتو (2000) را نمیپسندند. تماشاگرانی که اصرار دارند که فیلم باید آنها را به قلاب بیندازد، ممکن است قید تماشای: 2001: یک ادیسه فضایی (1968) ساختهی کوبریک را بزنند. فیلمهای فوقالعادهای هستند که ممکن است تماشاگر دوست نداشته باشد آنها را تماشا کند، چون شخصیتهایی ندارند که بشود با آنها همدلی داشت یا اکشن آنها واقعگرا نیست. ما باید از این نوع بیتدبیریها برحذر باشیم و گارد خودمان را در برابر معناها و اهداف یک فیلم نبندیم.
برخی از تماشاگران در پیشداوریهایشان وارد جزییات هم میشوند: «من فقط عاشق فیلمهای جانی دپ هستم!»یا «نمیتوانم فیلمهای جولیا رابرتز را تحمل کنم!» چنین واکنشهای افراطی یقیناً در میان تماشاگرانی وجود دارد که نمیخواند یک بازیگر را به عنوان تابعی از فیلم ببینند.
شکل کمتر افراطی این نوع نادیده گرفتنها، واکنش زیاده از حد نسبت به عناصر مشخصی از یک فیلم است. گاهی فیلمی به اقتضای داستانش باید خشونت را نشان دهد تا نسبت به داستانی که میخواهد روایت کند، حفظ امانت کرده باشد. بنابراین تماشاگری که مثلاً از خشونت متنفر است، فیلم را به عنوان یک کلیت در نظر نمیگیرد و به راحتی از فیلمی که صحنههای خشنی دارد یا بیپروایی را به نمایش میگذارد، بدش میآید یا خوشش میآید. به قول راجر ایبرت منتقد فیلمهای مردمپسند «موضوع فیلم نیست که آن را خوب یا بد جلوه میدهد، مهم این است که یک فیلم چگونه این موضوع را نمایش میدهد»
عامل ذهنی دیگری که ارزیابیهای ما نسبت به فیلم و سینما را تحتتأثیر قرار میدهد؛ انتظارات بیشاز حدی است که از یک فیلم داریم؛ چه فیلمهایی که جوایزی برده باشند یا منتقدان برایشان سرودست شکسته و یا دوستان و آشنایان ما از آنها خیلی تعریف کرده باشند. این انتظارات زمانی خیلی بالا خواهند رفت که مثلاً از رمانی که خیلی دوستش داریم؛ فیلمی اقتباس شده باشد. وقتی زیاده از حد از فیلمی انتظار داشته باشیم، ممکن است انتظارات ما برآورده نشوند و از تماشای آن فیلم ناراضی باشیم؛ در حالی که اگر بدون پیشفرض قبلی سراغش رفته بودیم؛ چه بسا از آن خوشمان هم آمده بود.
محیط مناسب برای فیلم دیدن
خیلی از آنهایی که عاشق فیلم و سینما هستند، معتقد هستند که باید هر فیلمی را در محیط «مناسبی» تماشا کرد: سالن سینمایی راحت و جذاب، ترجیحاً از آن سالنهایی که بهترین صندلیها را دارند و کیفیت سیستم نمایش در حد بالایی است و تجهیزات صوتیشان حرف ندارد. اما همیشه که همه چیز بر وفق مراد نیست. پس، چه باید کرد؟
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: