کوبریک در هر ژانری که فیلم ساخته، سعی کرده مؤلفههای خودش را هم اعمال کند. ادیسه فضایی 2001 (1968) اگرچه اثری در ژانر علمیخیالی است اما دیدگاه وجودی کوبریک در مورد منشأ ناشناختهی حیات و ذهن را روایت میکند. او در دکتر استرنجلاو (1964) روایتی طنز اما تلخ در مورد سرنوشت آدمی بر روی زمین ارائه میکند. یک مشت دیوانهی مخبط سرنوشت انسان را قرار است در کمال ناشایستگیشان رقم بزنند. او وقتی سراغ ژانر وحشت هم میرود، همچنان کوبریک است. او دست و پای خودش را با استفاده از رمان استیون کینگ به واقع بسته است؛ مکانی دورافتاده، سه شخصیت اصلی و فیلمنامهای که روایت در آن کمرنگ است. حتی وقتی میخواهد به سیاق آثار تعلیقی، در انتهای داستان کسی را برای کمک به قهرمان گرفتار در چنگال ضدقهرمان وارد داستان کند، او را بهراحتی به کشتن میدهد!
کوبریک در تلألو (The Shining, 1980) برای گشایش داستانش اصلاً عجله نمیکند. اگر دقت کنیم، میبینیم که کنش داستانی و حملهی جک (جک نیکلسن) به زنش وندی (شلی دووال) پسرش دنی (دنی لوید) در هشتادمین دقیقهی فیلم آغاز میشود. فیلم کوبریک بهنوعی پدر معنوی فیلمهای ژانر وحشت است که سالها پس از ساخته شدن تلألو سینما و سینمادوستان را به تسخیر خود درآوردند. فیلم کوبریک سرشار از میزانسنهایی است که بعدها نمونههای فراوانش را در آثار سینمای وحشت بهوفور دیدهایم: از جمله استفاده از زوم به عقب؛ به عنوان مثال در صحنهای که وندی دارد با اسباببازیهایش بازی میکند و توپ تنیس به سویش میآید، استفاده از استدیکم برای حرکت پشت سر وندی که توهم وجود کسی پشت سر او را ایجاد میکند؛ حرکت رو به جلو و آرام دوربین، چه پشت سر بازیگران و چه به عنوان نمای نقطهی دید (این بخشی از نمای نقطهی دید شناختهشدهی هیچکاک است)؛ استفاده از استدیکم در صحنههای هزارتوی برفی؛ و فوران خون از در و دیوار و بازی با کلمهی red rum که به شکل خلاقانهای معکوس آن را در آینه میبینیم (murder).
در همان ابتدای فیلم نمایی از جک نیکلسن داریم که به نقطهی نامعلومی زل زده و ثابت بر جای مانده است؛ دوربین به سوی او حرکت میکند و این سرآغاز جنون اوست. اما فیلم در جاهایی از منطق جاری دور میشود. شاید سینمای وحشت این را نیز مدیون کوبریک باشد. وقتی وندی کشانکشان جک را به درون انبار مواد غذایی میبرد، او چهگونه خود را خلاص میکند؟ صدای گریدی را میشنویم که به او میگوید از وندی شکست خورده و زن جک از او باهوشتر است. جک میخواهد فرصت دیگری به او داده شود. گریدی میپذیرد و سپس صدای باز شدن درب انبار به گوش میرسد. آیا گریدی وجود خارجی دارد؟ یادمان باشد که وندی او را میبیند. حتی دو نفر دیگر را هم میبیند که یکی مثل یک خوک لباس پوشیده است. حتی شاید اشکالی نداشته باشد که کمی جسارت کنیم و بگوییم تصویر مرد خوکنما و سکانس مهمانی و گفتوگوی جک و گریدی (فیلیپ استون) بیاغراق آثار دیوید لینچ را به یاد میآورد. در این هتل چه خبر است؟ در واپسین نمای فیلم، عکسی از یک مهمانی در انتهای دههی بیست میلادی میبینیم که جک تورانس با لباس رسمی در آن حضور دارد. کوبریک معماهای اینچنینی فیلمش را حل نمیکند. دنی آن دو دختر دوقلو را در هتل میبیند. پیرزن چندشآور را در اتاق 237 میبیند و این اوست که ظاهراً شانهی دنی را چنگ زده است. پس آیا اینها واقعیاند و هتل را به تسخیر درآوردهاند؟ در رمان کینگ تمامی این اشارهها وجود دارد. حتی این گریدی است که جک را از توی انبار نجات میدهد. کوبریک تقریباً به طور کامل به رمان کینگ وفادار است، مگر پایانش که کوبریک آن را تغییر داده است و شاید همین باعث شد که کینگ از فیلم کوبریک راضی نباشد. در داستان کینگ، دنی به پدرش میگوید که فشار دیگ بخار که در زیر زمین قرار دارد، آن قدر بالا رفته که هر لحظه ممکن است بترکد. جک بهسرعت سراغ دیگ میرود اما دیر شده است و دیگ منفجر میشود. کوبریک ترجیح داده از چنین پایانی صرفنظر کند و از تعقیب شبانهی دنی در میان هزارتو استفاده میکند. دنی موفق میشود از هزارتو بیرون بیاید و همراه مادرش با وسیلهی «برفرو» از مهلکه فرار کنند و جک یخ میزند و میمیرد.
جک نیکلسن تقریباً پس از بازی در این فیلم بود که «پرسونای شخصیت روانی» را به خود گرفت. کوبریک توانست از قابلیتهای او به نفع فیلمش استفاده کند. نیکلسن بهخوبی توانسته تغییر فاز جک تورانس از یک آدم عادی به یک دیوانهی تمامعیار را با ریتم یکدستی بازی کند. شلی دووال به دلیل فیزیک کوچک و جمعوجوری که دارد، بهسادگی میتواند توجه مخاطب را به شخصیت وندی جلب کند؛ که زنی بیپناه است و هر لحظه ممکن است جانش را از دست بدهد. او شاید کاری سادهتر از نیکلسن داشته است. تحولی در او صورت نمیگیرد و تنها بر ترسش افزوده میشود. میزانسنهای کوبریک (به همراه استفاده از چاقویی بزرگ) این امکان را برای دووال فراهم کرده تا در نقش وندی بهخوبی فرو برود. یادمان باشد او در انتها تقریباً حضوری در اوج هیجان پایانی فیلم ندارد. این جک و دنی هستند که در میانهی هزارتو به بازی مرگ و زندگی مشغولاند. نکتهی آخر اینکه سالهای دور و در زمان دانشگاه، استاد درس موسیقی ما، کامبیز روشنروان، تلألو را به ما نشان داد و اذعان کرد که کوبریک آنچنان در این فیلم از موسیقی بلابارتوک و پندرسکی استفاده کرده که اگر ندانیم موسیقی فیلمش انتخابی است تصور میکنیم که برای فیلمش موسیقی اریژینال ساخته شده است. موسیقی تلألو در بسیاری جاها مانند یک موسیقی اریژینال عمل میکند. تنها به یک نمونه توجه کنید که جک دارد در راهروی هتل راه میرود و با دستهایش حرکتهایی انجام میدهد. هر بار موسیقی دقیقاً با حرکت دستان او هماهنگ است. موسیقی «سیمها» از بلابارتوک با این صحنه عجین شده است. او پیش از این نیز چنین کرده است. «چنین گفت زرتشت» در ابتدای ادیسه فضایی 2001 و «ساراباند» در بری لیندن را هنوز در پس ذهن داریم.