هر هفته سایت «ایندیوایر» (که همان طور که از نامش برمیآید بر اخبار سینمای مستقل تمرکز دارد؛ و در این خصوص یکی از بهترینهاست) از چند منتقد سینما و تلویزیون دو سؤال میپرسد و پاسخهای آنها را صبح دوشنبه منتشر میکند. سؤال اول هفتهی جاری این بود: «بهترین فیلم ترسناک قرن 21 کدام است؟» در ادامه جواب عمدتاً غیرقراردادی برخی از منتقدان سرشناس را مرور میکنیم تا شاید بیش از پیش به بیمعنی بودن مرزها و محدودههای ژانرهای سینمایی برسیم. این مطلب توسط دیوید اِرلیش از «ایندیوایر» گردآوری و تنظیم شده است.
چارلز برامسکو، منتقد مستقل نشریههای «رولینگ استون»، «ورج» و «والچر»
به نظرم بهترین فیلم هالووینی تاریخ سینما اثر کالت کمتر قدردیده و مهجور خانهی کوهستان عریان (لی فراست و وس بیشاپ، 1962) است. از این رو و با توجه به شیفتگیام به ژانر جیالو (ژانر تریلر یا وحشت در سینما و ادبیات ایتالیای قرن بیستم که ویژگیهای سبکی و مضمونی خودش را دارد) فیلم ترسناک محبوبم در قرن جدید، استودیوی صدای بربریان (پیتر استریکلند، 2012) است. اما میدانم که این جوابها برای سؤالهایی هستند که اینجا پرسیده نشدهاند! پس میروم سر اصل مطلب. بهترین فیلم ترسناک هزارهی جدید کلبهی درون جنگل (2012) است که هم پایاننامهای بر تاریخ فیلم ترسناک آمریکایی است و هم اثری هراسانگیز به نوبهی خودش. نویسنده و کارگردان فیلم درو گادِرد و همکار نویسندهاش جاس وِدِن، با استفاده از یک ترفند روایی زیرکانه، بسیاری از کلیشههای روایی مختص ژانر اسلشر (نوجوانانی که آن قدر احمقانه رفتار میکنند که نباید هم زنده بمانند، متصدی شوم پمپ بنزین، و زیرزمینی که کابوسهای ناگفتهای را در خود جای داده است) را احیا کردهاند و با معنی و مفهوم تازهای آنها را بار آوردهاند.
ریچارد برودی، «نیویورکر»
در دوران دانشگاه کشتار با ارهبرقی در تگزاس (توب هوپر، 1974) مرا دستخوش چنان کابوسی کرد که تا امروز هرگز نمونهاش را تجربه نکردهام. البته از آنجایی که من فیلمهای ترسناک کلاسیک را دوست دارم، معمولاً در مقام بیننده، فیلمهای این ژانر را به خاطر خشونت و بیرحمیهای فیزیکی نمیتوانم تماشا کنم و واقعاً اذیت میشوم (حتی صحنهی دریدن چشم در سگ اندلسی (لوییس بونوئل، 1929) را هم نمیتوانم تاب بیاورم). اما به عنوان منتقد هم معمولاً سعی میکنم تماشا و نوشتن درباره این گونه فیلمها را به دوستان علاقهمند محول کنم. پس بهترین فیلم ترسناک قرن برای من از میان فیلمهای انگشتشماری برگزیده میشود. با این حال این انتخاب در مجموع به یکی از بهترین فیلمهای قرن میرسد: جزیرهی شاتر (مارتین اسکورسیزی، 2010). این فیلم ترسناک بهشدت وامدار کلاسیکهای سینمای وحشت است؛ و به همان اندازهای که یک روانکاوی سینمایی است اثری درباره خویشتننگری هم به شمار میرود. این فیلم بدون اینکه مشمئزکننده باشد، حلقهی بازخوردی از دیوسیرتیهای فیزیکی و نمادین را به نمایش میگذارد که حقیقتاً ایدهی وحشتناکی است.
دیوید ارلیش، «ایندیوایر»
سختترین بخش پاسخگویی به این پرسش، محدود کردن تعریف یک «فیلم ترسناک» است. من نمیدانم آیا تا امروز فیلمی دیدهام که بیش از یونایتد93 (پل گرینگرس، 2006) عمیقاً روحیهی مرا تضعیف کرده باشد یا در خصوص آیندهی این جهان بیشتر از حقیقت ناخوشایند (دیویس گوگنهایم، 2006) مرا به وحشت انداخته باشد؛ اما واقعیت این است که هیچیک از این فیلمها با معیارهای ما زمانی که درباره ترس صحبت میکنیم مطابقت ندارند (بدبختی اینجاست که مستند حقیقت ناخوشایند حتی با معیارهای فیلمهای سینمایی مد نظر ما هم بهسختی مطابقت دارد!). از این رو اگر بخواهم بر اساس متر و معیارهای معمول فیلمی را انتخاب کنم، اولین فیلمی که خودش را به ذهنم تحمیل میکند بابادوک (جنیفر کنت، 2014) است؛ اثری که دو بازی فراموشنشدنی دارد و چنددوجین استعارههای کهن وحشت، و اینها را به بهترین شکل ممکن در قالب یکی از دقیقترین فیلمهای هراسناکی در هم تنیده است که در تاریخ سینما درباره زیستن با غم و اندوه و احساس گناهی که به همراه میآورد، ساخته شده است.
جردن هافمن، «گاردین»
آیا ورود به خلأ (گاسپار نوئه، 2009) یک فیلم ترسناک است؟ بیتردید فیلم شوکهای خوفانگیز خودش را دارد (مثل جایی که کامیونی در صحنهای ناگهان و به شکلی غیرمنتظره دچار سانحه میشود) و مضامین فراطبیعی خودش را (مثل روحی که بر فراز شهر در حرکت است و عزیزانش را نظاره میکند). این فیلم انتخاب «ترسناک/ غیرترسناک» من است. اما اگر بخواهم گزینش قراردادیتری داشته باشم باید بگویم که واقعاً از مرا به جهنم بکش (سم ریمی، 2009) لذت بردم.
اریک کوهن، «ایندیوایر»
عزیزان/ Loved Ones (2009) به نویسندگی و کارگردانی شان بیرن استرالیایی داستان هراسانگیز نوجوانی (اگزاویه ساموئل) است که توسط یک روانپریش مطرود (رابین مکلیوی) ربوده و شکنجه میشود. این فیلم را به بهترین شکل میتوان بازسازی کشتار با ارهبرقی در تگزاس توسط جان هیوز (کارگردان بعضی از موفقترین کمدیهای دههی 1980 و اوایل 1990) توصیف کرد! این فیلم یک شاهکار مرعوبکننده است که یک درام دبیرستانی را به معنی واقعی کلمه به یک قلمروی مرگبار بدل میکند. فیلم مملو از ایدههای جنونآمیز و غافلگیرکننده است. فیلم با کمی تفاوت نسبت به از پی میآید (دیوید رابرت میچل، 2014) ترسناکترین داستان بلوغی است که در سینما به تصویر کشیده شده است. بیرن در عزیزان بر خلاف از پی میآید داستانش را فراتر از قلمروی تمثیل روایت میکند تا یک کارخانهی احشایی دلخراش و خوفناک را پیش روی تماشاگران قرار دهد.
جاشوا راسکاف، «تایم آوت نیویورک»
ما در ترسناکترین دوران زندگی بشر بهسر میبریم، از این رو غافلگیر نمیشوم اگر در نهایت این انتخابها سر از بهترینهای تاریخ سینما دربیاورند. در سالهای اخیر شاهد کابوسهای تمامعیاری بودیم مانند بابادوک، جاده مالهالند (دیوید لینچ، 2001)، احضار (جیمز وان، 2013) و مقصد نهایی3 (جیمز وانگ، 2006)؛ اگر به این عنوان آخری میخندید پس طرفدار دوآتشهی مری الیزابت وینستِد نیستید که به نظرم یک سیگورنی ویور جدید است. اما در نهایت انتخاب من 28 روز بعد (دنی بویل، 2002) است به خاطر نوآوریها، خلاصه و مفید بودن (انگار اولین سهگانهی جرج رومرو در قالب یک فیلم قرار گرفته است) و بهموقع بودنش. فیلمبرداری غیرشفاف و کدر آنتونی داد منتل، شاعرانگی در سطح آثار ون گوگ را در خود دارد و در اینجا کیفیت تند و سریع بودن قطاربازی (1996) بویل بهبود یافته است؛ با این تفاوت که این بار زندگی انتخاب میشود. پس برای زندگیات بدو.