در بعضی از آثار سینمایی کشمکش میان آمریکاییها و سرخپوستان، گرههای داستانی و فراز و فرودهای خوبی را میسازد که همین نکته باعث میشود تماشاگر با درام جذابتری مواجه باشد. حالا اگر این داستان بهخوبی روایت شود و در ساخت تصویری آن هم نهایت دقت و مهارت به کار گرفته شده باشد، نتیجه میشود اثری بهیادماندنی همچون با گرگها میرقصد که هنوز بعد از سالیان سال تماشایی است. برای یک آهنگساز هم قطعاً چنین است که زندگی پر از کشمکش و گاه شاعرانهی سرخپوستان میتواند منبع الهام باشد. جان بری هم از این قاعده مستثنا نبوده است.
برای هر آهنگسازی میتوان خصیصههای مختلف برشمرد اما برخی آهنگسازان هستند که موسیقی را از آن خود کردهاند. از روح خودشان در آن دمیدهاند. کمهوشی میخواهد که نتوان ردپای آنها را در موسیقیها دید، چرا که امضایشان پای موسیقیشان است. میشود آن را در شیوهی نوشتن موسیقی، ساخت ملودی، هارمونی، سازبندی و... پیدا کرد. اتفاقی که به نظر عموم شنوندگان، آن موسیقی را شبیه دیگر آثار سازندهاش کرده است و به نظر متخصصان خالق اثر را صاحب سبک. جان بری بدون شک از جمله صاحبسبکترینهاست. کافی است یکیدو موسیقی متن از او را شنیده باشید تا بتوانید شیوه و منش کاریاش را در آنها پیدا کنید.
وقتی کوین کاستنر در 1990 با گرگها... را ساخت، به گزینهی دیگری جز بری فکر نکرد چرا که زبان تصاویر او که در چشماندازهای وسیع آمریکای شمالی اتفاق میافتادند، زبانی نبود که هر آهنگسازی با هر شکل سازبندی از عهدهی ساخت شکوه آن بربیاید. از سویی کاستنر به آهنگسازی احتیاج داشت که بتواند حسوحال شخصیتهای اصلی و چالشهای درونی آنها را هم در این حالوهوا به موسیقی ترجمه کند. بری نهتنها مترجم و مفسر خوبی برای کارگردانش شد که توانست چیزهای بسیاری هم با موسیقیاش به فیلم اضافه کند. چیزهایی که اگر قرار بود فقط با تصویر گفته شوند، فیلم سانتیمانتالتر از این حرفها میشد اما بری با موسیقی آرام و منطقیاش بسیار بهجا این لحظههای حسی را پررنگ کرد.
او که چهار سال پیش از آن، در 1986 هم برای از آفریقا اسکار را به خانه برده بود، بار دیگر این داستان را تکرار کرد. رقبای اسکاریاش در سال 1990 رقبای سرسختی به شمار میآمدند، از جان ویلیامز برای آهنگسازی تنها در خانه گرفته تا موریس ژار برای ساخت موسیقی روح. دیو گروسین برای آهنگسازی هاوانا و رندی نیومن برای آهنگسازی آوالِن هم دو همکار دیگرش بودند که موسیقیهایشان نامزد اسکار بودند.
با گرگها... نامزد گلدن گلوب آن سال هم شد اما جایزه را تقدیم رندی نیومن برای آسمان سرپناه کرد. نهتنها بهواسطهی این جوایز که به دلیل زیبایی ذاتی این موسیقی و پرطرفدار بودنش، امروزه در کنسرتهای موسیقی فیلم (که چند بار در ایران هم برگزار شدهاند) بارها و بارها قطعاتی از موسیقی زیبای با گرگها... اجرا میشود و خاطرهی تصاویر آن با موسیقی تکرار میشود.
موسیقی با گرگها... به دلیل وجود صحنههای نبرد زیاد، میتوانست حالوهوای حماسی و جنگی داشته باشد اما آهنگساز ترجیح داد که این طور نباشد. بری حتی برای لحظههای جدال سرخپوستان و سفیدپوستان هم موسیقی آرامی را در نظر گرفته است. در واقع او که خود بارها و بارها روی این نکته پافشاری کرده است که موسیقیاش را برای شخصیتهای فیلم مینویسد، در با گرگها... هم نشان داده است که شخصیت جان دانبار را آهنگسازی کرده؛ از خودکشی نافرجام او در ابتدای فیلم که به شکلی کمیک، منجر به دریافت مدال میشود، تا رابطهی عاشقانهاش با دختر سرخپوست و همین طور کوچ به زندگی سرخپوستان و تبدیل شدن به یکی از آنها. همهی این روزها و حالتها را بری با سازبندیهای مختلف در یک تم مشخص به نمایش میگذارد. انگار که زندگی این ستوان ارتش آمریکا دایرهای باشد و این اتفاقها، نقطههای پراکندهای در جای جای آن. جان بری فقید یک تم دلانگیز اصلی را برای این دایره در نظر گرفته و بنا به حالتهای مختلف شخصیت اصلی و رفتوآمدش به نقطههای مختلف دایره سراغ سازها رفته است. همین مسأله باعث شده تا شما به عنوان شنوندهی این قطعات با تمام وجود نسبت به موسیقی فیلم احساس یکپارچگی کنید. این در حالیست که بسیاری از آهنگسازان بزرگ و موفق هالیوود این مسیر را برای خود انتخاب نمیکنند و ترجیح میدهند برای هر سکانس و صحنهای به فراخور آن موسیقی بنویسند و در نهایت علامتی هارمونیک یا سازی را به نشانهی وصل قطعات به هم در آنها قرار دهند. اما بری در با گرگها... چنین نکرده است و حجم جوایز فیلم هم بیهوده نیست چرا که این یکپارچگی ساختگی نبوده و در تار و پود موسیقی فیلم تنیده شده است. شما به عنوان شنونده میتوانید بهراحتی به عنوان اثری مستقل به آن نگاه کنید و همچون یک سمفونی که بخشهای مختلف دارد به موسیقی با گرگها... گوش جان بسپارید.
شاید بتوان تنها این ایراد را به موسیقی بری وارد کرد که برای ساخت قطعاتی مناسب شخصیتهایی مانند «ایستاده با مشت» از سازهای موسیقی سرخپوستی استفاده نکرده است؛ موضوعی که کمی به چشم میآید، بهخصوص اینکه در موسیقی سرخپوستان سازهایی مانند فلوت یا پیکولو هست که بتوان از آنها همراه با ارکستر بزرگ استفاده کرد. به هر حال این انتخاب بری بوده است که فقط از ارکستر بزرگ استفاده کند و البته با زوم کردن روی شخصیت ستوان دانبار، که سرخپوست نیست، میشود این مسأله را نادیده گرفت. از سویی به دلیل وجود صحنههای پرتعدادی همچون گلهی گاومیشها، حملههای مختلف سربازان و کوچهای سرخپوستان، استفاده از ترکیبی به غیر از ارکستر بزرگ احتمالاً اشتباهی بزرگ محسوب میشد چرا که موسیقی باید چنان باند صوتی فیلم را قدرتمند میکرد که در کنار آن تصاویر عظیم روی پردهی سینما به چشم میآمد و حرفی برای گفتن میداشت. استفاده از سازهای کوبهای در کنار سازهای بادیبرنجی در قطعاتی همچون «نجات رقصنده با گرگ» و «شکار بوفالوها» از جملهی همین لحظههاست.
معروفترین قطعهی موسیقی با گرگها... «تم جان دانبار» نام دارد که بعید است آن را بشنوید و صحنههای زیبای فیلم را در طبیعت بینظیر آن به یاد نیاورید؛ قطعهای که ویولنها در آن نقش اساسی دارند، فراز و فرودهایی شاعرانه دارد، تمپوی آن به نسبت آرام است و انگار میشود با آن، چهرهی کوین کاستنر را با آن بالاپوش سرخپوستی، زندگی دگرگونشده، نگاههای خیره به آسمان وسیع سرزمین سرخپوستها و مهربانیهایش نقاشی کرد.