با رسیدن به آمار نمایش 22 فیلم سینمایی در سانسهای مختلف هر سینمای نمایشدهندهی سیوچهارمین دوره، جشنواره وارد نیمهی دومش شد و کنجکاوی برای دیدن چند فیلم مهم باقیمانده ادامه دارد. هرچند در بین فیلمهای ارائهشده از سوی کارگردانهای قدیمی و نامآشنا، چند فیلم انتظارها را برآورده نکرد و برای سازندگان قدمی به عقب محسوب میشد، اما در عوض چند فیلماولی که توقع خاصی از آثارشان نمیرفت توانستند توجه زیادی جلب کنند و به فیلمهای مطرح جشنواره تبدیل شوند.
ابد و یک روز (سعید روستایی) با توجه به موضوع ملتهب و روایت جذابش همان گونه که پیشبینی میشد موج خبری ایجاد کرد. علاوه بر بازتابهای مثبت و بالانشینی فیلم در فهرست انتخابهای مردمی، برخی واکنشهای منفی نیز با نمایش فیلم همراه شد و عدهای از رسانهها و سایتها به تصویری که فیلم از خانوادهای درگیر اعتیاد نشان میدهد اعتراض داشتند و آن را نمونهی بارز سیاهنمایی میدانستند. بهخصوص شمایل مادر در این فیلم با نقدها و گلههایی همراه بود که فیلم را به مخدوش کردن چهرهی مقدس و اخلاقی مادر ایرانی متهم میکردند. اما با همهی این واکنشها، ابد و یک روز اکران موفقی داشت و هنوز هم جزو بحثبرانگیزترین فیلمهای امسال است. کارگردان جوان فیلم در اظهار نظرهایش روی این نکته تأکید دارد که او و همکارانش صرفاً قصد داشتهاند تصویری واقعگرایانه از وضعیت زندگی یک خانوادهی فقیر در محلهای خطرناک را در قالب داستانی پرکشش ارائه دهند و ترجیح دادهاند واقعیت موجود را ویرایش نکنند.
سایر فیلماولیها هم کموبیش نمایشهای موفقی داشتند، بهخصوص من (سهیل بیرقی) که در سالنهای مردمی جزو فیلمهای پرطرفدار است و لیلا حاتمی هم از مدعیان سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اصلی محسوب میشود. از ابد و یک روز هم برای پیمان معادی و نوید محمدزاده میتوان شانس بالایی در نظر گرفت؛ گرچه مجموعهی بازیهای فیلم سطح بالایی دارند. حضور چهرههای سرشناس و بهخصوص بازیگران فیلمهای حاضر در جشنواره روی فرش قرمز برج میلاد و پردیس ملت، جزو جاذبههای جشنواره است و فضای پررونقی به سالنهای سینما داده است. امسال هنرمندان به جای اینکه فقط در سالن همایشهای برج میلاد حضور پیدا کنند، در چند مرحله و در چند پردیس روی فرض قرمز میروند و مردم عادی هم امکان استفاده از این آیینها را دارند. حضور بازیگرانی مثل حامد بهداد باعث گرم شدن فضای جشنواره میشوند و زیاد شدن تعداد آیینهای دیدار با هنرمندان، در نهایت به نفع جشنواره است و مخاطبان عادی را هم راضیتر به خانههایشان میفرستد.
امسال برای اولین بار سهم جداگانه و پررنگی به گروه هنر و تجربه اختصاص داده شده که فیلمهایش را هیأت انتخاب مستقلی برگزیدهاند و شامل آثاری فرمگرا و تجربی و خاصپسند میشود. البته از بین فیلمهای این گروه هیچکدام اکران پرفروغی نداشتهاند و بیشتر به عنوان مکملهایی برای پربارتر کردن ویترین جشنواره و بالا بردن تنوع ساختاری و محتوایی آثار این دوره، کاربرد دارند. اما به هر حال این شروع یک مسیر است و اگر قرار باشد در دورههای آینده هم باز شاهد فعالیت گروه هنر و تجربه باشیم، باید برنامهای مناسب و اهدافی دقیق تعریف شود و فیلمها با در نظر گرفتن ملاحظههایی از قبیل پسند مخاطبان انتخاب شوند. چون جشنوارهی فیلم فجر یک رویداد مردمی است و مخاطبانش هم مردم عادی هستند. طبیعتاً برای کسانی که بلیت میخرند و با شوق و ذوق توی صف سینماها میایستند، تماشای فیلمی که به قصد تجربه کردن ساخته شده و قصهی جذابی ندارد، اتفاق خوشایندی نیست و ممکن است مخاطبان جشنواره را ناراضی و از تعدادشان کم کند. جشنوارهی فجر جای تجربه کردن و آموختن سینما نیست و بهتر است کارگردانها در فضاهای دیگری الگوهای نامتعارف مد نظرشان را پیاده کنند. گروه هنر و تجربه یک موقعیت ایدهال برای سینمای ایران است و باید از این پتانسیل دیریافته به بهترین شکل استفاده کرد. هزینهی زیادی شده که این گروه در خدمت تنوع بخشیدن به آثار سینمایی و غنیتر کردن ویترین کلی سینمای ایران باشد. از اینجا به بعد دیگر با خود فیلمسازها و اهالی سینماست که از این فرصت بهترین بهره را ببرند
به دنیا آمدن (محسن عبدالوهاب)
سیل و آببند
شاهین شجریکهن
محسن عبدالوهاب فیلم سرراست و ساده و بیادایی ساخته که در عین سادگی، پیچیدگیهای روایی و ساختاری خاصی دارد و جمعوجور کردنش از هر نویسنده و کارگردانی برنمیآید. خط اصلی داستان دربارهی زن و مردی است که بر سر بچهدار شدن یا نشدن اختلاف دارند و همین اختلاف ساده به جنجالی دامنهدار میانجامد که همهی اجزای زندگیشان را در بر میگیرد. کارگردان با طراحی دو قطب متضاد در جهانبینی و انتظاراتی که از زندگی دارند، کشمکشی ایجاد میکند که ناخودآگاه مخاطب را هم به موضعگیری وامیدارد و همین نکته شاید مهمترین دستاورد فیلم باشد.
البته اگر کارگردان روی قصهی اصلیاش متمرکز میماند و قید خردهماجراها و پیامهای جنبی را میزد به دنیا آمدن فیلم بهتری میشد. اشکال نسخهی کنونی در این است که کارگردان اصرار دارد لابهلای روایت قصهاش، گوشههایی هم به اوضاع اجتماعی و فرهنگی بزند؛ مثلاً این اشاره که گروه تئاتری پس از ماهها تمرین و مرارت، اجازه نمییابند که نمایش جدی و آبرومندی را روی صحنه ببرند ولی به یک نمایش سخیف موزیکال مجوز داده میشود، یک کنایهی ژورنالیستی به نظر میرسد که در سطح فیلمی مدعی تعمق و ژرفکاوی نیست. یا اینکه تهیهکننده از مستندساز انتظار دارد واقعیتهای اجتماعی را تصویر نکند و به دورنمایی روشن از تهران برسد، یا حتی اینکه کافهچی باحال فیلم رمانی نوشته و تیراژش هزار نسخه بیشتر نیست. همهی این نکتهها واقعیت دارند و وصف حال امروز جامعهی ما هستند، ولی گنجاندن آنها در فیلمی داستانگو هیچ فایدهای ندارد جز اینکه داستان را از مسیر سرراست و سلیساش خارج کند.
یکی از وجوه مثبت فیلمنامهی عبدالوهاب تصویری است که از بچههای امروز نشان میدهد. عشق پیشرس کیان و گلی، نمونهای از خواستهها و عادات متفاوت نسلی است که دیگر زیر بار محدودیتها و الزامهای قدیم نمیرود و بیتوجه به بایدها و نبایدهای نسل پیش از خودش، سرخوشانه ساز خودش را میزند. بازی خوب بچهها هم به کمک انتقال این معنا آمده و به فیلم طنز ملایمی اضافه کرده که شدیداً به آن نیاز داشت.
به دنیا آمدن دوربین روی دست سادهای دارد که جز در یکیدو مورد که بیجهت از برش تصویر پرهیز میکند و نماهای تعقیبی را به کات زدن ترجیح میدهد، در تناسب با فضا و لحن روایت است. رابطهی زن و مرد بهخوبی با دیالوگها و برخوردهای سادهی روزمره به تصویر کشیده شده و بنمایهی عاطفی ارتباطشان قابلدرک است. اتفاقاً همین انس و الفت میان زن و شهر است که برخورد بعدیشان را تکاندهنده جلوه میدهد و مخاطب را از احتمال فروپاشی این زندگی میترساند. اما از جایی که خواهر بزرگ زن قرآن باز میکند و به آیهای در نکوهش کشتن فرزندان میرسد پیداست که مسیر داستان به کدام سمت خواهد رفت و موضع فیلم چیست. صحنهی رویارویی زن و مرد در یزد هم با اینکه نقطهی اوج تنش و درگیری میان این دو است، اما به طرزی قابلپیشبینی برگزار میشود: مرد که در استدلالهای پیچیدهاش آویخته و سعی دارد زنش را با منطق و دلیل برای سقط جنین قانع کند، ناگهان با یک حرکت انفجاری زن آچمز میشود و به همین راحتی همهی آن دعواها و بحثها و استدلالهای طولانی کنار میروند. زن از حال میرود، زیر گریه میزند، جیغ میکشد و... برنده میشود!
به دنیا آمدن فیلمی خانوادگی است و باید موفقیتش را در اکران عمومی انتظار کشید؛ جایی که اعضای خانواده بتوانند در شرایطی مناسب به تماشایش بنشینند و قصه را با جهتگیری مورد پسند خودشان دنبال کنند و به قضاوتی قطعی دربارهی اختلاف زوج فیلم برسند. عبدالوهاب نشان میدهد که بدون امکانات فراوان و بازیگران ستاره، میتوان با تکیه بر متنی خوب و کارگردانی کاربلد، فیلمی قابلتوجه داشت.
بیچاره فرهاد!
شاهپور عظیمی
تا پیش از لطفاً مزاحم نشوید! درصد همکاری محسن عبدالوهاب در ساخت آثاری که مشترکاً با رخشان بنیاعتماد ساخته، تقریباً برای ما مشخص نبود و نمیدانستیم که کدام بخش از فیلمهایی مانند خونبازی یا گیلانه ساختهی کدام کارگردان است. اما فیلم اول او نشان داد که تا چه حدی میتوان میان سینمایی موسوم به سینمای اجتماعی و سینمایی (شاید با مسامحه) انسانی موضع داشت و فیلمی دربارهی معضلات انسانی ساخت، بی آنکه فیلمساز صرفاً به روابط اجتماعی نظر داشته باشد. از این منظر به دنیا آمدن حتی یک گام به پیش برای سازندهاش محسوب میشود.
چهقدر خوب است که فرهاد و پری مشکل مالی ندارند یا به عبارت دیگر فیلمساز روی این معضل (دیگر دم دستی) مکثی نمیکند. هرچند دلیل فرهاد برای بچهدار نشدن میتواند به نوعی به اقتصاد خانوادهی کوچک او وصل شود اما فیلم قرار نیست انسان را تا حد یک ابزار تولید پایین بیاورد و به چیزهایی پرداخته که آدمها در زندگی با آنها روبهرو هستند ولی ترجیح میدهند آن را پشت گوش بیندازند. اینکه فرزندی ناخواسته به دنیا خواهد آمد که کسی منتظرش نیست، خبر از فاجعهای بشری میدهد که پژواکش اگر از فاجعههای بزرگ بشری بیشتر نباشد، کمتر نیست. واقعاً چه بلایی بر سر انسان امروز آمده که بچهدار نشدن برایش به یک ارزش بدل شده است؟ نبود سرمایه و امنیت اقتصادی؟ آیا این بهترین بهانه برای خیلیها نیست که از خودشان سلب مسئولیت کرده و نخواهند پدر باشند یا مادر باشند؟ تقریباً فرهاد هیچ استدلال قابلپذیرشی در فیلم ندارد که بچه نخواهد. او به دنبال آرامش است اما نهتنها نقش خودش را در به دنیا آمدن یک بچه انکار میکند، که با لحنی طلبکارانه پری را مقصر میداند.
رفتار پری که سنجیدهتر از فرهاد به نظر میرسد، سرانجام او را به مرز تصمیمگیری جدی میرساند. فرهاد مثل هر مرد دیگری نمیداند ظرفیتهای یک زن چهقدر است. او اصرار میکند و پری با مشتهایی که به شکم خودش میکوبد، در واقع به ماجرا خاتمه داده و بچهاش را حفظ میکند. در پایان این فرهاد است که بازی را واگذار کرده است. هم پری کار تازهای پیدا کرده و هم اینکه نزدیک خانوادهاش زندگی میکند و پیشنهاد میکند که پسرش را همراه ببرد. اما با نجابت هرچه تمامتر قیافهی یک فاتح به خود نمیگیرد. نمای پایانی اما به ما میگوید که ظاهراً مردان حتی بازندههای خوبی هم نیستند. بیچاره فرهاد!
چهارشنبه (سروش محمدزاده)
نقش درام
محسن بیگآقا
گاهی در سینما فیلمساز از رئالیسم عبور میکند و چنان دنیایش را واقعی به تصویر میکشد که به مرز ناتورالیسم میرسد. چهارشنبه در چنین فضایی سیر میکند. از فضای وهمآلود درگیری در مراسم عروسی که میگذریم، وارد دنیایی میشویم که شخصیتها در آن گرفتارند و مثل رمانهای ناتورالیستی دستوپازدنشان جز فرو رفتن در باتلاق کمکی به آنها نمیکند. رنگهای یکنواخت فیلم هم به این تیرگی فضا کمک میکند تا هماهنگی در فضای فیلم به اوج خود برسد.
حوادث فیلم پس از باز شدن گره اولیه که شخصیتها سعی در پنهانکردنش دارند، بهسرعت شکل میگیرد و تماشاگر را ملتهب نگه میدارد. در پایان هم فیلمساز تلاش میکند همهی حوادث را بههم پیوند بزند و چیزی را در این بین جا نگذارد. قصهی محوری فیلم موضوع رضایت دادن و رضایت گرفتن در ماجرای دیه است، اما دنیایی که فیلمساز به تصویر میکشد، در چهارشنبه بهکلی متفاوت از دنیای فیلمهای مشابه در سینمای ایران مانند دهلیز (بهروز شعیبی) است. شاید مهمترین ویژگی چهارشنبه نگاه تلخی است که ویژهی نسل جوان فیلمسازان سینمای ایران است.
چهارشنبه دربارهی یک خانوادهی چهارنفری شامل دو خواهر و دو برادر است. دو برادر بر سر رضایت دادن یا قصاص قاتل پدرشان با یکدیگر درگیری دارند و هر یک تلاش میکند دیگری را به درستی عقیدهی خود قانع کند. اما توافق به این سادگیها امکانپذیر نیست؛ حتی اگر دو خواهر وارد ماجرا بشوند. اصلاً همین بردن ماجرا به بستر خانواده و درگیر کردن عواطف خانوادگی بین خواهران و برادران است که باعث میشود مشکل حلنشدنی به نظر نرسد.
یکی از دلایل جذابیت چهارشنبه تحرک زیاد شخصیتها و رفتوبرگشتهایی است که در لوکیشنهای مختلف فیلم رخ میدهد و سبب کشمکش دراماتیک میشود. شخصیتها مدام بین مکانهای تکراری فیلم مانند خانهی ویلایی قدیمی، محلهای کار برادر کوچکتر که به عنوان پیک موتوری طی روز و کارگر سوپرمارکت در عصرها کار میکند، و تعمیرگاه محل کار داماد خانواده، در حال تلاطم هستند. فضای بیرونی فیلم به محل کار برادر بزرگتر برمیگردد که با وانت کار میکند و در خیابانهای تهران بار جابهجا میکند. جابهجاییهای متعدد شخصیتها بین مکانهای مختلف، به فیلم ریتم میدهد و به تنش فضا میافزاید.
یکی از نکاتی که سبب شده درام فیلم خوب جفتوجور شود و قابلباور به نظر برسد، سنتی بودن خانوادهی مرکزی در فیلم است. در دنیای فاقد اخلاق امروزی، حادثههای اخلاقی در قصه فقط قادر به تکان دادن خانوادههای سنتی هستند. وگرنه چنان نگاهی به حوادث، در برخی فیلمهای این سالهای سینمای ایران البته نمیتوانست ویرانگر و اساساً درام یک فیلم باشد.
چهارشنبه از جمله فیلمهایی است که نشان میدهد با یک قصهی یکخطی هم میتوان فیلمی جذاب ساخت و اینکه درام و بازی با لحظهها، از خود قصه مهمتر است. بازی شهاب حسینی و آرمان درویش در نقش دو برادر فیلم، با درگیریها، سوءتفاهمها و مشکلات خاصشان، از محورهای دراماتیک فیلم است. پشت سر آنها، دو خواهر فیلم با بازی هستی مهدوی و نسیم ادبی نقش تلطیفکنندهی قصه و مشکل بزرگ سر راه خانواده را دارند.
برادرم خسرو (احسان بیگلری)
از نخود تا شیشه
مهرزاد دانش
فیلم با روندی تعلیقی آغاز میشود و انتظار بروز التهابی فزاینده را در متن و بطن درامی خانوادگی/ روانی با تکیه بر ورود یک آشنای غریب در جمع یک خانوادهی آرام و خوشبخت در مخاطب پرورش میدهد. اما دیری نمیپاید که این موقعیت پرظرفیت، جای خود را به روندی کسالتبار مملو از مجموعهای مکرر از رفتارهای مشابه میدهد. در هر چند سکانس یک بار، خسرو یک خرابکاری انجام میدهد و پسربچه تحت تأثیرش قرار میگیرد و برادر بزرگتر با او با خشونت برخورد میکند و زن خانواده هم دائم در دفاع از خسرو به شوهرش میتازد که این رفتار خشن مناسب نیست.
تقریباً کل فیلم تکرار این مراودات است؛ با این تفاوت که هر بار، خرابکاریهای خسرو کمی شدت میگیرد (مثلاً از نخود و لوبیا پرت کردن به سمت دیگران به شکستن شیشهی اتومبیل همسایه میرسد!) و به تبع آن، خشونت برادر هم افزونتر میشود (مثلاً از دعوا و مرافعه به کتک و در نهایت هم به اقدام به قتل میرسد!) این روند صرفاً مسیری طولی است و نه عمقی؛ و چنین رهیافتی روایت را به رغم ظاهر پویایش، در ایستاییای درونی فرو میبرد. معضل مهمتر، شعارگرایی مفرط فیلم است؛ آن سان که گویی گاه به جای تماشای یک فیلم سینمایی، با اثری آموزشی/ داستانی دربارهی چگونگی برخورد با بیماران مبتلا به شیدایی مواجه هستیم. شاید از همین رو است که فیلم با خودش هم بلاتکلیف است و این مشکل بیش از هر جا خود را در نحوهی پایانبندی فیلم بروز میدهد. اینکه خسرو پس از بهبودی نسبی در اتومبیل برادر به سمت شمال برده میشود و در بین راه، تصادفاً در بازبینی فیلمهای گرفتهشده از اتاقش، فیلم مربوط به جنایت برادر را میبیند، انتظار وقوع یک موقعیت غیرقابلپیشبینی میرود، اما عملاً هیچ اتفاقی نمیافتد و فیلم بی آن که دادهی جدیدی در اختیار مخاطب بگذارد تا بر مبنای آن به یک حاصل قابلتأمل از این همه دعوا و دیوانهبازی برسد، فرجام خود را در خنثیترین شکل ممکن رقم میزند.
برادرم خسرو متأسفانه نسبتی با فیلم کوتاه خیلی خوب چند دقیقه کمتر ندارد و چه در حوزهی فیلمنامه و چه در حوزهی اجرا (مخصوصاً با بازی پرتکلف شهاب حسینی که بیش از تداعیبخشی یک بیمار مبتلا به مانیاک، بیشتر لوسبازیهای یک آدم ازخودراضی را به ذهن متبادر میکند) مشکلات عدیده دارد. همچنان در انتظار فیلمی بلند از خود «احسان بیگلری» هستیم.
اینجا کسی نمیمیرد
تعدادی جامپکات مورد نیاز است
محسن جعفریراد
اینجا کسی نمیمیرد در خوشبینانهترین حالت، مناسب مدیوم فیلم کوتاه است، چرا که نه روایت و داستانپردازیاش تناسبی با یک فیلم سینمایی بلند دارد و نه از لحاظ ساختاری، کشش لازم را برای مخاطب فراهم میکند. از آن نوع فیلمها که انگار از آرشیو سینمای معناگرای دو دهه قبل بیرون کشیده شده است.
سربازی برای پست دادن به زمینی بیآبوعلف و کویری میرود تا در اتاقی کوچک و تقریباً مخروبه وظیفهاش را انجام دهد. در این میان با دختری به نام روژین آشنا میشود که فارسی را آن هم در آن روستای دورافتاده، به غلیظترین شکل ممکن حرف میزند! دختری که از همان ابتدا، تنها استدلال منطقی برای وجود او منطق سوبژکتیو روایت است، که برای این منطق هم کد و نشانهای دیده نمیشود و به این ترتیب فیلم تبدیل میشود به فیلم کوتاهی کشدادهشده و به دلیل طرز تلقی غلط کارگردان از ابهام معنایی و هنری، عملاً از یکسوم ابتدایی به بعد، تماشایش به کاری روانفرسا میماند.
مشکل دیگر فیلم به نبود شخصیتپردازی در آدمهای داستان برمیگردد. از زندگی فردی و اجتماعی آدمها نه در مقدمهچینی چیزی عایدمان میشود و نه در ادامه، اطلاعاتی داده میشود که وجه پیشبرندهای در درام داشته باشد. شخصیتها صرفاً حضور فیزیکی دارند و دیالوگهای بهشدت نخنما و پیشپاافتاده بر زبان میآورند.
اما مهمترین ضعف فیلم، عدم انسجام و پیوستگی در لحن و بیانمندی آن است. مشخص نیست قرار است شاهد یک روایت سوررئال باشیم، فانتزی، ابزورد یا رئالیستی. چون حالوهوای فیلم به همهی این برداشتها راه میدهد و عملاً هیچکدام از اینها هم نیست. این عدم انسجام بهویژه در ساختار فیلم، مثال بارز نبود خلاقیت در کارگردانی است که همه جور شیوهی دکوپاژ را - از حرکات ایستای دوربین و نماهای کارتپستالی تا حرکات دورانی - امتحان میکند اما در نهایت نه کارکردی در فضاسازی دارند و نه در راستای حفظ تدام و تعلیق فیلم کمک میکند.
فیلم یک زنگ خطر برای هومن سیدی نیز به حساب میآید. او پس از بازی شوخوشنگ و موفقش در فیلمهایی مثل خط ویژه، شب، بیرون و بوفالو حالا انگار صرفاً ادا و اطوارهای بازی خودش را در فیلمهای دیگر تکرار میکند، بدون آنکه هوشمندی لازم را نسبت به تناسب این شوخوشنگی با داستان فیلم و یا جایگاه همین اینجا کسی نمیمیرد در کارنامهاش داشته باشد. در جشنوارهی امسال بازی سیدی در دو فیلم پل خواب و اینجا کسی نمیمیرد نمود عینی این نقطهی ضعف است که از همان ابتدای حضور او، کنشها و واکنشهای شخصیتی که بازی میکند، قابلپیشبینی میشود و اجرای او تفاوت چندانی با سه فیلمی که نام برده شد، ندارد. طوری که بهراحتی میتوان شخصیتهای این دو فیلم را با هم جابهجا کرد! برای بازیگری که سعی میکند گزیدهکار باشد و از طرف دیگر در مقام کارگردان، فیلمهای جاهطلبانه و خلاقانهای میسازد، این سهلانگاری در انتخاب نقشها بعید جلوه میکند. هرچند در نهایت ضعف اصلی به نویسنده و کارگردان این دو فیلم مربوط میشود که شعور مخاطب را با ساخت فیلمشان، در پایینترین شکل ممکن در نظر گرفتهاند.