آنری شاریر ناعادلانه به خاطر قتلی که مرتکب نشده، محکوم به حبس ابد در جایی است که کمتر کسی از آنجا زنده بازگشته است: جزیرهی شیطان. او در بین راه رسیدن به جزیره با لویی دگا آشنا میشود که جاعل اوراق قرضه است. پاپیون جانِ دگا را نجات میدهد و با او قرار میگذارد تا زمانی که دگا ترتیب آزادی او را بدهد، از جانش محافظت کند. سرانجام پاپیون در نخستین اقدام به فرار دستگیر و به دو سال حبس در انفرادی محکوم میشود. لویی دگا که خودش را در محکومیت پاپیون مقصر میداند، در زندان به او خوراکهای مقوی میرساند. رییس زندان متوجه شده و با تحت فشار قرار دادن پاپیون نام کسی را میخواهد که به او کمک کرده. پاپیون امتناع میکند. پس از انفرادی، دگا بار دیگر در کنار پاپیون قرار میگیرد. در تلاش ناکام دوم برای فرار، دگا نیز همراه با پاپیون فرار میکند اما دستگیر شده و پاپیون فرار میکند. سرانجام او را یک راهبه به پلیس لو میدهد. در پایان پاپیون را به جزیرهای میفرستند که فرار از آنجا غیرممکن است. دگا نیز همراه اوست و تقریباً مشاعرش را از دست داده است. دستآخر پاپیون با استفاده از تعدادی نارگیل که درون یک کیسه قرار داده از بلندی جزیره به درون آب میپرد و به آزادی میرسد.
ماجرای آنری شاریر واقعی است و حتی در سالهای خیلی دور یکی از مجلههای هفتگی ایران، پاورقی زندانی شدن و فرار شاریر را با آبوتاب منتشر میکرد. نکتهای که در مورد فیلم فرانکلین شفنر نباید از نظر دور بداریم این است که شاید پاپیون در تاریخ سینمای جهان اثر مهمی نباشد اما به طور یقین یکی از فیلمهایی است که با گذشت حدود 42 سال از ساخته شدنش، همچنان در گوشهای از اذهان علاقهمندانش جا خوش کرده است. نخستین و مهمترین دلیلش را باید در فضاسازی فیلم دانست. از همان نخستین نماهای فیلم که دستهی زندانیها را سربازانی با لباس ارتش فرانسه در دههی 1930 به دنبال خود میکشند تا سوار کشتی کرده و به جزیرهی شیطان بفرستند، فضای فیلم برایمان باورپذیر است. استیو مککویین و داستین هافمن در لباس زندانیها و سپس ماجراهای کشتی و سوءقصد به دگا (هافمن) و حرف زدن هافمن و مککویین در روی عرشهی کشتی، ما را مطمئن میسازد که با فیلمی روبهرو هستیم که بیش از هر امر دیگری به فضاسازی توجه نشان داده است. برای توجه بیشتر نگاه کنیم به سکانس گرفتن تمساح و کتک خوردن دگا و سرانجام فرار پاپیون در باران شدید.
کارگردانی شفنر وجه تمایز دیگری است که فیلم را در نظر مخاطب محافظت میکند. تقریباً در هیچ نمایی از فیلم دکوپاژ و به تبع آن میزانسنها و اندازهی نماها «مزاحم» ما نیستند. حتی در سکانس رؤیای پاپیون که دوربین 180 درجه میچرخد و پاپیون را سرپایین نشان میدهد، همچنان میزانسن در خدمت فضاسازی فیلم است. این صحنه در سکانس درخشان زندان انفرادی رخ میدهد. نگاه کنیم به لباس سفید زندان که بر تن پاپیون میدرخشد. این لباس بهتدریج تیره و تیرهتر میشود و پاپیون رفتهرفته کثیف و کثیفتر. او تصمیم میگیرد طول سلولش را دائم طی کند. دوربین در نمایی سوبژکتیو به جای او حرکت میکند تا جایی که با دیوار برخورد و سقوط میکند. روز به روز پاپیون رنگپریدهتر میشود. چشمانش دارند از حدقه درمیآیند. تمامی این شگردهای میزانسنی در کنار بازی حیرتانگیز استیو مککویین، سکانسی بهشدت باورپذیر را برای ما رقم میزند. سکانسی در فیلم هست که در آن مرد زشترو و زشتخویی، بیمارانی را که درگذشتهاند به بیرون از آسایشگاه درمانی حمل میکند. او چنان دستهای بیمار مرده را در دست گرفته و از روی تخت به پایین میکشد که شکی برایمان نمیماند که آن بیمار مرده است! فیلم از این سکانسها کم ندارد. حتی آن دکتری که تمام اعضای خانوادهاش را به قتل رسانده، با آن دستگاه اشعهی ایکس قدیمی، مردی با صورت خالکوبیشده، مرکز جذامیان و آنتونی زربی در نقش رییس جذامیان با آن گریم باورپذیرش، و جزیرهای که پاپیون پس از فرار همراه یک زندانی و اصابت تیر آلوده به مادهی بیهوشکننده، سرانجام از آنجا سر درمیآورد، همگی در خدمت فضاسازی فیلم قرار دارند. گفتنی است که در رمان اصلی، پاپیون در این جزیره تشکیل خانواده میدهد و فصلی رمانتیک را از سر میگذراند که در نسخهی شفنر، او از همهی این عناصر عبور کرده و تمامی این سکانس را به شیوهی سینمای صامت برگزار کرده است. در سکانس فرار که دگا هم همراه پاپیون میرود، در زیر یک موسیقی والسگونه، شاهد نماهای فرار زندانیان هستیم که شکل طنزآمیز فرار دگا و فریادهای زندانبان زشتخو ترکیب اعجابآوری از ترس و دلهره و فضای کمیک با همراهی موسیقی را ایجاد میکند.
فیلم در کل لحن یکدستی ندارد. در صحنههایی کمیک است، در جاهایی بهشدت تلخ و حتی در سکانسهایی شبیه به یک فیلم تریلر است. اما این عدم یکدستی در واقع به سود فیلم تمام شده است. پرداختن به زندگی زندانیها در سینما بهشدت کار دشواری است چون فضا در این گونه آثار بسیار شبیه به هم است. شفنر با استادی از چنین دامی گذشته است. موسیقی فیلم به یکی از شنیدنیترین آثار جری گولد اسمیت بدل شد. تم اصلی موسیقی فیلم که در پایان خوانندهای فرانسوی آن را اجرا میکند و با آکاردئون نواخته میشود، یکی از مشهورترین تمهای موسیقیایی در سینما است که به موفقیتی خارج از فیلم شفنر نیز دست یافت. گولد اسمیت پیش از این و در سیارهی میمونها (1968) و پاتن (1970) با شفنر همکاری داشته است. این فیلم در سالهای ابتدای دههی شصت در کشور ما به نمایش درآمد و خسرو خسروشاهی مدیر دوبلاژ آن بود. خودش به جای کسی در فیلم حرف نزد و تنها به دکلمهی شعر پایانی اکتفا کرد. منوچهر اسماعیلی در یکی از بهترین نقشگوییهای دوران کاریاش به جای استیو مککویین حرف زد (نگاه کنید به اوج کار او در همان سکانس زندان انفرادی که مرگ تدریجی پاپیون را به شکلی باورکردنی دوبله کرده است). دیگر مورد قابلاشاره، سپردن نقشگویی داستین هافمن به ناصر تهماسب است. خسروشاهی در آن دوران خودش به جای هافمن حرف میزد. با دوبلهی تهماسب، شخصیت دگا به آمیزهای از سادگی و سادهانگاری بدل شده که نوعی محافظهکاری و احتیاط چاشنی آن شده است. حسین رحمانی، آرشاک قوکاسیان، نصرالله متقالچی، ناصر نظامی، نصرتالله حمیدی از دوبلورهای دیگر فیلم هستند.