نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

سینمای جهان » چشم‌انداز1393/07/19


داستان‌هایی که باید روایت شوند

حرف‌های ژولیت بینوش درباره فیلم‌های جدیدش «هزار بار شب‌به‌خیر» و «گودزیلا»

ترجمه‌ی مریم شاه‌پوری
هزار بار شب‌به‌خیر

 

ژولیت بینوش می‌گوید به مرحله‌ای از کارنامه‌اش رسیده است که می‌خواهد با دقت نقش‌هایش را انتخاب کند. او هرگز از «نه گفتن» ابایی نداشته و پاسخ‌های منفی‌اش به استیون اسپیلبرگ (برای فیلم‌های ایندیانا جونز، پارک ژوراسیک و فهرست شیندلر) یا نپذیرفتن پیشنهاد بازی در ماموریت غیرممکن 1 (برایان دی‌پالما) به این دلیل که فیلم‌نامه را دوست نداشت، زبانزد همگان است. برای او کارگردان خیلی مهم است، اما پیام و حرف فیلم هم اهمیت دارد. او در توضیح این موضوع می‌گوید: «بخش اعظمی از باورهای سیاسی‌ام در انتخاب‌هایم دیده می‌شود. شما نمی‌توانید در محافل مختلف ابراز عقیده و سخنرانی کنید و در تظاهرات شرکت کنید ولی بعد از آن در فیلم‌هایی بازی کنید که ارتباطی با دیدگاه‌های سیاسی‌تان ندارند. من داستان‌هایی را برمی‌گزینم که احساس می‌کنم باید روایت شوند.»
هزار بار شب‌به‌خیر یکی از جدیدترین فیلم‌های بینوش است که داستانش در افغانستان آغاز می‌شود. شخصیت او با نام ربکا از زنان محلی عکاسی می‌کند و ما به‌تدریج می‌فهمیم آیینی که زنان افغان برگزار می‌کنند به منظور کسب آمادگی برای انجام یک عملیات انتحاری است. وقتی زن سوار ماشین ون می‌شود تا به سوی مرگش برود، ربکا اصرار می‌کند تا او را همراهی کند و می‌گوید که می‌خواهد کل داستان را بازگو کند. در پایان، او نمی‌تواند به اندازه کافی خودش را دور کند و در انفجار به‌شدت مجروح می‌شود. ربکا بهبود پیدا می‌کند و به خانه، نزد شوهر نگران و دو دخترشان برمی‌گردد. شوهرش می‌گوید که آن‌ها اضطراب و فشار زیادی را تحمل می‌کنند و از او می‌خواهد که بین کار و خانواده‌اش، یکی را انتخاب کند. هزار بار شب‌به‌خیر که فیلمی قوی و کاملاً تأثیرگذار است و بدون ریاکاری و عوام‌فریبی تماشاگرش را آگاه می‌کند، توسط اریک پوپ کارگردانی شده که پیش از ورود به عرصه‌ی فیلم‌سازی، برای خبرگزاری رویترز و چند روزنامه دیگر در زادگاهش نروژ عکاسی می‌کرد. او در مرحله‌ی تحقیق و نگارش فیلم‌نامه از دوستانش از جمله مارکوس بلیسدِیل کمک گرفت که عکس‌های پشت صحنه‌ی فیلم را هم گرفت و آثار اخیرش در کنگو، کنیا، افغانستان و پاکستان را در اختیار این پروژه قرار داد. پوپ در این مورد می‌گوید: «وقتی در دهه‌ی 1980 کارم را آغاز کردم، زن و بچه نداشتم. بنابراین برای این داستان از تجربه‌های خودم در سال‌های اخیر الهام گرفتم.» او در ادامه‌ی حرف‌هایش به این موضوع هم اشاره می‌کند که این وضعیت دشوار فقط مختص خبرنگاران نیست و شامل همه‌ی کسانی می‌شود که احساس می‌کنند باید در مکان‌های خطرناک فعالیت کنند چون باور دارند که می‌توانند شرایط را تغییر بدهند: «می‌خواستم درگیری در چنین موقعیتی را به تصویر بکشم و نشان بدهم وقتی چنین فردی صاحب خانواده است چه‌طور می‌تواند با شرایط کنار بیاید؛ و چه بهایی را نه‌فقط خودش بلکه آدم‌های دوروبرش باید بپردازند.»
پوپ ابتدا به این پروژه به عنوان یک فیلم اسکاندیناویایی نگاه می‌کرد تا این‌که معلوم شد اگر فیلم را به زبان انگلیسی بسازد راحت‌تر می‌تواند سرمایه‌گذار پیدا کند. در این مرحله بود که تصمیم گرفت به سراغ ژولیت بینوش برود و نقش اصلی فیلمش را به او پیشنهاد کند. بینوش هرگز بیزاری‌اش از شایعه‌های بی‌اساس را مخفی نکرده و تا امروز چند بار مجله‌های فرانسوی را به دلیل تجاوز به حریم خصوصی‌اش مورد پیگرد قانونی قرار داده است. به‌علاوه، او به طفره رفتن در پاسخ به سؤال‌هایی که در گفت‌وگوها و مصاحبه‌هایش مطرح می‌شوند، شهره است. البته او یکی از حامیان محلی «گزارشگران بدون مرز» است؛ یک سازمان غیرانتفاعی که با هدف آزادی اخبار و اطلاعات فعالیت می‌کند و علیه زندانی کردن و تهدید ژورنالیست‌های سراسر جهان گام برمی‌دارد. بینوش که در کشورهای مختلفی حامی حقوق بشر است ظاهراً در هزار بار شب‌به‌خیر نقش کاملاً مناسبی را به دست آورده است: «تحت تأثیر داستان قرار گرفتم. وقتی فیلم‌نامه را برای اولین بار خواندم هنوز کامل نبود. با وجود این، احساس کردم که قانع‌کننده است.»
برای این گفت‌وگو در کافه‌ی کلاریجِ لندن با بینوش ملاقات کردم. او برای این گفت‌وگو از پاریس به لندن آمد چون می‌خواست حمایتش از این فیلم را نشان دهد. او که مثل همیشه ساده اما شیک بود و با کم‌ترین آرایش کاملاً زیبا، به‌تازگی از شیلی برگشته بود؛ جایی که در فیلم سی‌وسه بازی می‌کرد که درباره سی‌وسه معدنچی است که در سال 2010، 69 روز زیر زمین به دام افتادند (او در این فیلم با آنتونیو باندراس، مارتین شین و گابریل بیرن همبازی بوده است). او سفر خوبی را پشت سر گذاشته است چون پسر بیست‌ساله‌اش رافائل (که در دانشکده‌ی هنر تحصیل می‌کند) به دیدارش رفته و روزی را با هم سپری کرده‌اند. بینوش عاشق مسافرت است. او یک دختر چهارده‌ساله با نام هانا هم دارد. هر دو فرزندش از دیدار دوباره با او لذت می‌برند ولی او هم باید با احساس گناه درونی‌اش دست‌وپنجه نرم کند، همان طور که همه‌ی مادران این کار را می‌کنند: «فکر می‌کنم کار کردن، شاد بودن و سهیم شدن در جهان ضروری است. ما برای همین پا به جهان گذاشته‌ایم. با این حال، باید برای بچه‌های‌مان هم وقت بگذاریم و به آن‌ها توجه کنیم.» اما دوران کودکی خود بینوش سخت گذشت. چهارساله بود که والدینش از هم جدا شدند و او و خواهر بزرگ‌ترش، ماریون، روانه‌ی مدرسه‌ی شبانه‌روزی شدند. بینوش آن‌جا شاد نبود و در آن شرایط بود که بازیگری جای خانواده‌‌ای را پر کرد که نداشت. در پانزده سالگی تصمیم گرفت تحصیلاتش در رشته‌ی درام را کامل کند و از این رو، با خواهرش که هفده‌ساله بود به پاریس نقل مکان کردند. او روزها کار می‌کرد و شب‌ها درس می‌خواند چون کمکی از دست والدینش برنمی‌آمد (مادرش معلم درام و پدرش کارگردان تئاترهای ماسکی بود). او به کمک نامزدش ابتدا در چند نقش روی صحنه رفت و سپس در چند درام تلویزیونی ظاهر شد. پس از بازی در چند نقش کوچک سینمایی از جمله در درود بر مریم (ژان‌لوک گدار)، سرانجام در قرار ملاقات (آندره تشینه، 1985) بازی کرد که جایزه‌ی بهترین کارگردانی را از جشنواره‌ی فیلم کن برد و او را در کانون توجه قرار داد. 
بینوش از تجربه‌ها و ایده‌های تازه هم استقبال می‌کند و دوست دارد وارد عرصه‌های نو شود؛ و ترس به او می‌گوید که آیا در مسیر درستی قرار دارد یا نه. او دوست دارد پیرامون نتیجه‌ی کارش و آینده نگران باشد و حتی احساس ترس کند: «وقتی بازی می‌کنید باید به ریشه‌ها برگردید و از آن‌جا است که می‌توانید شخصیتی را بسازید. در غیر این صورت، جواب نمی‌گیرید چون اصل و ریشه مشخص نیست.» او هیچ تلاشی برای مخفی کردن پنجاه‌سالگی‌اش نمی‌کند. در هزار بار شب‌به‌خیر کم‌ترین چهره‌پردازی روی صورتش انجام شده و در نور طبیعی همه‌ی خطوط صورتش مشخص است. او با چهره‌ی زنده و پرجلوه‌اش فوق‌العاده است؛ و البته، هیچ نشانی از کم‌کاری یا خستگی در او دیده نمی‌شود.
بینوش پس از هزار بار شب‌به‌خیر در کامیل کلودل 1915 (برونو دومان، 2013)، فیلم فرانسوی‌ای درباره یک مجسمه‌ساز که توسط خانواده‌اش به آسایشگاه بیماران روانی سپرده می‌شود، خوش درخشید و بازی تحسین‌آمیزی را به نمایش گذاشت. او سپس در واژگان و تصاویر (فرد شپیسی، 2013) با کلایو اوئن همبازی شد و در آن نقش یک نقاش را بازی کرد. همه‌ی نقاشی‌هایی که در این فیلم می‌بینیم کار اوست: «نقش چالش‌انگیزی بود چون شخصیتم دچار روماتیسم مفصلی (آرتریت روماتوئید) بود و باید با داشتن چنین بیماری‌ای، نقاشی می‌کردم.» در این میان حضور بینوش در فیلم جدید گودزیلا غافل‌گیرکننده‌ترین انتخاب اوست. او درباره بازی در چنین فیلم استودیویی بزرگی می‌گوید که پس از بازی در نقش سخت و دشوار کلودل بیش‌تر از این از دستش برنمی‌آمده است! او در واقع تحت تأثیر نجابت گرت ادواردز، کارگردان فیلم، قرار گرفت که می‌خواست احساسات واقعی را در فیلمش به نمایش بگذارد (برایان کرنستن از سریال محبوب زدن به سیم آخر همبازی او بود). اما در اصل برای پسرش بود که بازی در این فیلم را قبول کرد چون او گودزیلا را دوست دارد: «بین ما این تقریباً مثل یک جوک است.» بینوش بازی در چنین فیلمی را «سنگین‌تر» می‌داند: «آدم‌های زیادی سر صحنه حاضر می‌شوند و شما از خودتان می‌پرسید که کار آن‌ها چیست. در نهایت همان یک دوربین، یک کارگردان، چند خط دیالوگ و یک موقعیت است. بازی همان است اما وقتی پول کم‌تری در میان است، آزادی عمل بیش‌تری هم وجود دارد.»
معمولاً برای بینوش کسب آمادگی برای بازی در یک نقش، کار پرشور و پرهیجانی است. او برای بازی در هزار بار شب‌به‌خیر با چند ژورنالیست متخصص در امور عکاسی جنگ و اقدامات بشردوستانه ملاقات کرد و مدتی را با آن‌ها سپری کرد؛ از جمله لینسی آداریو، فوتوژورنالیست مشهور آمریکایی، سیدسل وولد (خبرنگار نروژی مستقر در خاورمیانه) و عکاس آمریکایی زوریا میلر که سر صحنه حاضر شد تا به «زبان بدن» بینوش کمک کند و به او نشان دهد که چه‌طور با دوربین کار کند. اریک پوپ درباره بینوش می‌گوید: «او از آن نوع بازیگرانی است که من شیفته‌شان هستم؛ کسانی که خودشان را کاملاً وقف داستان و فیلم می‌کنند. البته کار کردن با او دشوار است. در سایر فیلم‌هایم بیش‌تر کنترل اوضاع را در دست داشتم. اما این بار مجبور شدم به او اختیار عمل بدهم که در نهایت جواب داد.» او از وسواس بینوش در آگاهی از جزییاتی حیرت‌زده است که تماشاگران هرگز نخواهند دید یا هرگز از آن‌ها باخبر نخواهند شد: «الان باید در جیبم چه چیزی باشد؟ اسم رابط طالبان در این صحنه چیست؟» پوپ می‌گوید که در پاسخ به این سؤال آخر نام فردی را به بینوش گفت که قبلاً در افغانستان با او همکاری کرده بود ولی بعد از آن بینوش شماره‌ی تماس او را هم خواسته و به او گفته است: «من باید این چیزها را درست بدانم. باید اسم و شماره‌ی او را داشته باشم چون ربکا در ذهنش این چیزها را مرور می‌کند.»
گودزیلا در صحنه‌ای از فیلم ربکا درباره عکس‌هایی به دختر بزرگش توضیح می‌دهد که آن‌ها را در کنگو گرفته است. ابتدا قرار بود از عکس‌های پوپ در این صحنه استفاده شود اما بینوش عکس‌هایی - که مارکوس بلیسدیل به او نشان داده بود - را در ذهن داشت و احساس می‌کرد آن‌ها تأثیرگذارتر هستند. یکی از این تصاویر، پرتره‌ی زنی به نام ماری بود که بعد از بریده شدن لب‌ها و گوش‌هایش توسط «ارتش مقاومت خداوند» (Lord’s Resistance Army: گروهی از جنگ‌جویان مسیحی افراطی که می‌خواهد بر اساس ده فرمان بر اوگاندا حکمرانی کند؛ این گروه در طول 25 سال گذشته بچه‌های زیادی را ربوده و مجبور به جنگیدن کرده است) تک‌وتنها رها شده بود تا بمیرد. ماه‌ها طول کشید تا بلیسدیل بتواند ماری را (که تحت عمل جراحی ترمیمی قرار گرفته بود) پیدا کند و از او اجازه بگیرد تا این عکسش در فیلم مورد استفاده قرار بگیرد. اما حق با بینوش بود. این عکس به دخترش – و تماشاگر – کمک کرد تا بفهمد چرا ربکا مجبور است به کارش ادامه دهد. بلیسدیل در این مورد چنین توضیح می‌دهد: «او به‌شدت خودش را درگیر نقش و کار کرده بود. ما برای این صحنه از فیلم همکاری فشرده و نزدیکی روی دیالوگ‌ها داشتیم چون او واقعاً می‌خواست وضعیت کنگو را به‌درستی و دقیق توصیف کند. او خیلی با ملاحظه و سنجیده درباره ارائه و ترسیم این آدم‌ها و مکان عمل می‌کرد.» بینوش حتی درباره حضور در لوکیشن‌های واقعی و فیلم‌برداری فیلم در افغانستان خیلی پافشاری کرد ولی در نهایت این امر به دلیل شرایط خاص آن دوره‌ی زمانی محقق نشد و بخشی از صحنه‌های او در مراکش گرفته شد. بلیسدیل این طور توضیح می‌دهد: «متأسفانه مدت کوتاهی پس از دیدار من با بینوش، دنیای واقعی و جهان داستانی با هم تلاقی کردند و در طول انتخابات افغانستان، عکاس آلمانی، آنیا نیدرینگ‌هاوس کشته شد و هم‌قطارش کیتی گانن به‌شدت مجروح شد. نیدرینگ‌هاوس سومین ژورنالیستی بود که از اواسط ماه مارس به این طرف در افغانستان کشته می‌شد و مخاطره‌هایی که همکارانش به جان می‌خریدند را آشکارتر می‌کرد.» وقتی از بینوش پرسیدم که با این شرایط چرا این قدر خودش را وقف این نقش و فیلم کرد چنین پاسخ داد: «می‌خواستم تا جایی که می‌توانم برای این فیلم انرژی بگذارم. هرچه بیش‌تر دل به کار بدهید بیش‌تر از لحاظ احساسی درگیر می‌شوید چون با کارتان یکی می‌شوید و به خاطر درک درست موقعیت‌ها و آدم‌ها احترام خاصی برای کسانی قائل می‌شوید که واقعاً خودشان را وقف این کار کرده‌اند. برای آن‌ها، کارشان تقریباً مثل یک مأموریت است.»

[شریل گارت/ تلگراف/ 26 آوریل 2014]

جدیدترین‌ها

آرشیو

فیلم خانه ماهرخ ساخته شهرام ابراهیمی
فیلم گیج گاه کارگردان عادل تبریزی
فیلم جنگل پرتقال
fipresci
وب سایت مسعود مهرابی
با تهیه اشتراک از قدیمی‌ترین مجله ایران حمایت کنید
فیلم زاپاتا اثر دانش اقباشاوی
آموزشگاه سینمایی پرتو هنر تهران
هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت
گروه خدمات گردشگری آهیل
جشنواره مردمی عمار
جشنواره انا من حسین
آموزشگاه دارالفنون
سینماهای تهران


سینمای شهرستانها


آرشیوتان را کامل کنید


شماره‌های موجود


نظر شما درباره سینمای مستقل ایران چیست؟
(۳۰)

عالی
خوب
متوسط
بد

نتایج
نظرسنجی‌های قبلی

خبرنامه

به خبرنامه ماهنامه فیلم بپیوندید: