1- رؤیایی که واقعیت را نابود میکند
در اوایل نوامبر 2009، وس اندرسن و نوآ بامباک، این دو چهرهی متفاوت دوسه دههی اخیر سینمای مستقل آمریکا، به مناسبت اکران انیمیشن ایست-حرکتی آقای فاکس شگفتانگیز (اندرسن، 2009) به کتابخانهی عمومی نیویورک رفتند تا در گفتوگویی مشترک شرکت کنند. فیلمنامهی این فیلم را اندرسن و بامباک بر اساس کتابی به همین نام از روآل دال، نویسندهی انگلیسی نوشته بودند که داستان آن درباره رویارویی روباه ماجراجو و زیرکی به نام فاکس با سه مزرعهدار بدذات و خطرناک است. کافیست نیمنگاهی به پروندهی فیلمسازی اندرسن و بامباک بیندازیم تا متوجه شویم آقای فاکس شگفتانگیز فیلمی متعلق به اندرسن است تا بامباک چون بیشتر مؤلفههای خاص دنیای اندرسن را در خود دارد (پس دلیل همکاری بامباک در نگارش فیلمنامه چیست؟). اما با تماشای آن گفتوگو میشود به نکتههای تازهای درباره این دو کارگردان پی برد. در این جلسه، اندرسن محجوب و مؤدبانه درباره همکاری با بامباک حرف میزند و حتی کمی خجالتی و دستپاچه به نظر میرسد اما بامباک راحت و آرام نشسته و برخوردی رسمی و جدی دارد ولی کافیست کوچکترین فرصتی به دست بیاورد تا بتواند با رفتار و گفتههایش، شوخطبعیاش را به نمایش بگذارد و مخاطبان را به خنده بیندازد. این درست بر خلاف برداشت اولیهمان از سینمای اندرسن و بامباک است. اندرسن در فیلمهایش جهان فانتزی رنگارنگی با حضور شخصیتهایی نامتعارف اما از جنس خود ما خلق میکند؛ دنیایی سرشار از تحرک که در آن ماجراجویی حرف اول را میزند. بامباک در نقطهی مقابل واقعگراست و دنیای کوچک و محدود آثارش مملو از شخصیتهایی از یک طبقهی اجتماعی خاص است که بامباک در اوج گرفتاریها یا بحرانهای روحی و روانیشان سراغ آنها میرود. همین طور که گفتوگو پیش میرفت احساس کردم اندرسن و بامباک - چه در دنیای واقعی و چه در جهان خیالی آثارشان - به هم مربوطاند و میتوانند تکمیلکنندهی هم باشند. جرج مور، نویسندهی ایرلندی میگوید: «واقعیت میتواند رؤیا را نابود کند. چرا رؤیا نباید واقعیت را نابود کند؟» تصور میکنم بامباک سرگرم کاوش در واقعیتیست که رؤیا را نابود کرده و اندرسن میخواهد با رؤیا، واقعیتهای موجود را کنار بزند. اما اگر بخواهیم نقطهی اشتراکی بین این دو پیدا کنیم، باید به چند دهه عقبتر برگردیم.
2- همهی راهها به فرانسه ختم میشود
فرانسوآ تروفو کودکی تلخی داشت. جای پدر در زندگیاش خالی بود و پرستاران و مادربزرگش از او نگهداری میکردند. عشق به کتاب و موسیقی را از مادربزرگش به ارث برد. در هشتسالگی بعد از درگذشت مادربزرگ پیش مادرش و همسر او، رولند تروفو رفت تا نزد آنها زندگی کند. فرانسوآ نام خانوادگیاش را هم از همسر مادرش به ارث برد. خانه و مدرسه برایش غیرقابلتحمل بودند. وقتش را یا با دوستانش میگذراند یا به سالن سینما پناه میبرد. طولی نکشید که سالن سینما برای او حکم معبد را پیدا کرد. آنجا دنیای دیگری بود. در کنار آندره بازن در «کایه دو سینما» نقدنویسی را شروع کرد. تند و آتشین مینوشت. نظریههای تجدیدنظرطلبانهاش پایههای جریان رایج سینمای فرانسه را لرزاند. از پایهگذاران و ترویجدهندگان نظریهی مؤلف شد. باور داشت که فیلم اثری هنری متعلق به کارگردان است. فیلمسازی را هم با شور و هیجانی مثالزدنی شروع کرد و با خلق آنتوان دوانل در چهارصد ضربه (1959) هنر سینما را وسیلهای برای بازآفرینی آنچه کرد که در کودکی پشت سر گذاشته بود. او سعی کرد نظریهای را که با هیجان دربارهاش مینوشت و صحبت میکرد، به زبان سینما برگرداند. موفق شد در سینما به آنچه برسد که تی. اس. الیوت ویژگی برجستهی شاعران متافیزیکی میدانست؛ اینکه تجربههای زندگی را به ادراک درونی و بعد اندیشهی حاصل را به احساس تبدیل کند. فیلم به فیلم مسیر تازهای را که پیش روی خود باز کرده، گسترش داد و با اینکه از هواداران سرسخت سینماگران آمریکایی بود، طولی نکشید که خود به الگوی نسل تازهای از آنها تبدیل شد. برای نمونه، وس اندرسن در گفتوگوهای مختلفی چهارصد ضربه (1959) را یکی از الهامبخشترین آثار سینمایی عمرش میداند و هم او و هم نوآ بامباک در هر فرصتی هم در دنیای واقعی و هم در فیلمهایشان به موج نوی سینمای فرانسه و بهخصوص فرانسوآ تروفو ادای دین کردهاند. شاید یکی از اصلیترین آموزههای تروفو برای اندرسن و بامباک این باشد که فیلم سینمایی میتواند به صورت غیرمستقیم روایتی از زندگی شخصی کارگردان باشد.
3- خانه و خانواده در سینمای وس اندرسن و نوآ بامباک
وس اندرسن و نوآ بامباک هر دو در سال 1969 متولد شدند؛ اندرسن اول مه در شهر هیوستن ایالت تگزاس و بامباک سوم سپتامبر در شهر بروکلین ایالت نیویورک آمریکا. پدر اندرسن، مدیر تبلیغات و روابط عمومی بود و مادرش باستانشناسی سرگرم فعالیت در فروش املاک و مستغلات. وس دو برادر دارد و بامباک سومین فرزند خانوادهای با چهار فرزند است. پدر و مادر هر دو منتقد سینما بودند. اتفاق سرنوشتساز زندگی اندرسن و بامباک جدایی والدینشان بوده؛ اندرسن در هشتسالگی این تجربه را پشت سر گذاشته و بامباک در سالهای نوجوانی. بررسی تأثیر این رویداد بر آثار اندرسن و بامباک میتواند به نتایج جالبی ختم شود.
زندگی زیر آب با استیو زیسو (2004): اولین همکاری اندرسن و بامباک نشانههایی از فروپاشی خانواده دارد. فیلم را اندرسن بر اساس فیلمنامهای که با همکاری بامباک نوشته ساخته و در نگاه اول بیشتر پاسخی به علاقهی اندرسن به ژاکایو کوستو (97-1910)، اقیانوسشناس فرانسوی به نظر میآید؛ اندرسن فیلم را هم به او تقدیم کرده است. در راشمور (1998) هم مکس فیشر، دانشآموز پانزدهسالهی مدرسهی راشمور با دیدن یادداشتی از خانم معلم مقطع ابتدایی در کتابی از کوستو به او علاقهمند میشود و به آبوآتش میزند تا آکواریومی بزرگ در مدرسه به راه بیندازد. در زندگی زیر آب... دو شخصیت سرگردان میبینیم؛ یکی ند (اوئن ویلسن) که بهتازگی مادرش را از دست داده و به سراغ استیو زیسو (بیل موری) آمده تا پی ببرد آیا او پدر واقعیاش است. جین وینسلتریچاردسن (کیت بلانشت) خبرنگاری هم که برای پوشش ماجراجوییهای استیو و همراهانش به کشتی آمده باردار است؛ بچه متعلق به مردی متأهل است و آن طور که به نظر میآید هیچوقت پدرش را نخواهد دید (این موقعیتها شبیه کودکی فرانسوآ تروفو نیستند؟).
ماهی مرکب و وال (2005): دومین همکاری بامباک و اندرسن. بامباک کارگردان و فیلمنامهنویس و اندرسن یکی از تهیهکنندگان فیلم است. ماهی مرکب... که اقیانوس و موجودات دریایی در آن نقش کلیدی دارند، فرصتی پیش آورد تا این دو به دغدغهی مشترکشان بپردازند. فیلم حالوهوای خودزندگینامهای دارد که روی تأثیر جدایی والدین بر والت و فرانک، پسران نوجوان خانوادهای ساکن بروکلین تمرکز میکند. پدر خانواده روزگاری رماننویسی خوشآتیه بوده و حالا که چشمهی خلاقیتش خشکیده بیشتر وقتش را مشغول تدریس است و مادر خانواده انتشار موفقیتآمیز آثارش را شروع کرده، در حالی که شوهر خود را فرشتهی الهام همسرش به حساب میآورد. جدایی، همه چیز را از وسط به دو قسمت تقسیم میکند. مادر در آپارتمان میماند و پدر در آن طرف پارک پراسپکت آپارتمانی اجاره میکند. اگر پارک مرز جدایی باشد، یک خانوادهی کامل به دو خانوادهی ناقص در این سو و آن سوی پارک تبدیل میشود. حضانت مشترک، دو پسر نوجوان را بین دو آپارتمان سرگردان میکند (حتی گربهی خانواده هم بین دو خانه دستبهدست میشود) و طولی نمیکشد که یکی طرف پدر را میگیرد و دیگری طرف مادر را. در شرایطی که زن و مرد در جستوجوی شریک زندگی تازهای هستند، حال و روزگار خانواده درام است اما فضای فیلم طنز تلخی دارد که گاهی به موقعیتهایی ابسورد ختم میشود؛ مثل وقتی که والت ترانهی «هی تو» (Hey You) از گروه «پینک فلوید» را به عنوان ترانهای از خودش در مدرسه اجرا میکند و جایزه هم میبرد! یا فرانک که برای کنار آمدن با بحران خانوادگیای که روز به روز حادتر میشود، به الکل و رفتارهای ناهنجار پناه میبرد. شخصیتپردازی بامباک ظریف و هوشمندانه است و پی بردن به اینکه او طرف شوهر یا همسر (پدر یا مادرش؟) را میگیرد کار سختی است. ماهی مرکب...جستوجوی بامباک در گذشتهای است که برای او هنوز به طور کامل سپرینشده است.
خانوادهی رویال تننبام (2001): این فیلم و دارجلینگ با مسئولیت محدود (2007) دو فیلم شخصی اندرسن با موضوع خانوادهاند. ماجرا همان ماجراست اما زاویهی دید و لحن اندرسن و بامباک متفاوت است. خانوادهی رویال تننبام با شرح فروپاشی خانواده شروع میشود. رویال تننبام (جین هاکمن) خبر جدایی را طی جلسهای به اطلاع سه فرزندش میرساند (این خبر در ماهی مرکب و وال هم در جلسهای خانوادگی اعلام میشود اما از آنجا که فضای کنفرانس مطبوعاتی یکی از عناصر تکرارشوندهی سینمای اندرسن است، فضای این سکانس در خانوادهی رویال تننبام شبیه به جلسهی پرسشوپاسخ خبرنگاران با مسئولان است). چز، مارگو و ریچی (که مارگو به فرزندخواندگی قبول شده) فرزندان خانوادهاند که درست هم تعداد خانوادهی اندرسناند. اتلین، مادر خانواده مثل مادر واقعی اندرسن باستانشناس است و بعد از جدایی از شوهرش مسیر تازهای برای زندگیاش انتخاب کرده است. اندرسن هم مثل بامباک فیلمی خودزندگینامهای ساخته اما مقطع زمانی متفاوتی را انتخاب کرده است. بامباک رویارویی اعضای خانواده با جدایی را به تصویر میکشد؛ اندرسن دستکم اینجا بهسرعت از آن سالهای پرتنش میگذرد. بامباک روی کشمکشهای میان اعضای خانواده تمرکز میکند؛ برای اندرسن تلاش مذبوحانهی پدر برای بازگشت به کانون خانواده پس از سی سال و گردهمایی دوبارهی اعضای خانواده جالب است. به این ترتیب است که ماهی مرکب... به برشی از زندگی یک خانواده تبدیل میشود اما خانوادهی رویال... حالوهوای فانتزی و قصهی پریان دارد و اندرسن میتواند گذشته و حال و حتی آیندهی شخصیتهای داستان را به ما نشان دهد.
دارجلینگ با مسئولیت محدود (2007): داستان سفر معنوی سه برادر در هندوستان است (اندرسن هم دو برادر دارد). برادر بزرگتر فرانسیس (اوئن ویلسن) پیتر و جک را به هندوستان فراخوانده تا پس از مدتها دوری از هم سفری معنوی به گوشهوکنار این سرزمین اسرارآمیز داشته باشند. اما هدف چیز دیگری است. فرانسیس برنامهی سفر را طوری چیده تا در ایستگاه آخر به سراغ مادر بروند (یکی از بازیگوشیهای بیپایان اندرسن این است که در این فیلم هم مثل خانوادهی رویال تننبام نقش مادر را آنجلیکا هیوستن بازی میکند). پدر از دنیا رفته و مادر که سالهاست از او جدا شده حتی به مراسم تشییع جنازهی شوهر سابقش نیامده است. سه برادر آمدهاند تا پاسخی برای سؤالهایی پیدا کنند که همچنان در گوشهی ذهنشان باقی مانده است. اندرسن هم مثل بامباک هنوز با خاطرهی فروپاشی خانواده کنار نیامده است؛ این گذشتهای است که هنوز نگذشته است (فرزندانی که یا پدر و مادر ندارند یا اینکه والدینشان متارکه کردهاند، یکی از مؤلفههای سینمایی اندرسن و بامباک هستند؛ برای مثال به شخصیتهای اصلی قلمروی طلوع ماه (2012) و هتل بزرگ بوداپست (2014) از اندرسن و لگدزنان و جیغکشان (1995) و بانوی آمریکا (2015) از بامباک نگاه کنید). اندرسن سه برادر را در حالی به ما نشان میدهد که به میانسالی رسیدهاند و بهاصطلاح زندگی مستقلشان را شروع کردهاند، هرچند از این نظر حال و روز چندان خوشایندی ندارند. اندرسن از دوران جدایی، تأثیر آنی آن بر اعضای خانواده و حتی سالهای اولیهی بعد از فروپاشی خانواده صرفنظر میکند و تأثیر این رویداد بر فرزندان خانواده را در دوران بزرگسالیشان بررسی میکند. اندرسن دوست دارد ببیند جدایی والدین در کودکی و نوجوانی فرزندان چه تأثیری بر بزرگسالیشان دارد. همین رویکرد اندرسن است که باعث میشود کودکان طلاق در خانوادهی رویال تننبام دستآخر روزی در بزرگسالی راه خود را پیدا کنند و عاقببهخیر شوند و سه برادر در دارجلینگ... پاسخ سؤالهای جورواجوری را که در ذهن دارند در «کنار یکدیگر بودن» بیابند. احساس میکنم اندرسن مهربانتر از بامباک است و نگاه او به والدینش و تصمیمی که گرفتهاند خطاپوشتر از دوست و همکارش است. شاید راز جذابیت فیلمنامهی ماهی مرکب و وال بامباک برای اندرسن همین رویکرد متفاوت بوده و بعید نیست اقتباس مشترکشان از کتاب آقای فاکس شگفتانگیز برایشان حکم کاتارسیس را داشته چون آقای فاکس صاحب دوستداشتنیترین خانوادهی آثار اندرسن و بامباک است.