یک قهرمان به اندازهای خوب از کار درمیآید که آدمبد روبهروی او خوب باشد. مجموعهی بتمن به خاطر گالری پربارش از شخصیتهای پستفطرت و اهریمنی مشهور است اما شخصیت جوکر همیشه در صدر فهرست این آدمبدها قرار دارد. این شخصیت در طول سالهای متمادی توسط بازیگران مختلفی جان گرفته است. در اینجا اوئن گلیبرمن، منتقد ارشد «ورایتی»،
نگاهی انداخته است به جوکرهایی که خلق شدهاند و آنها را از بدترین تا بهترین، انتخاب و توصیف کرده است.
5- جرد لیتو در «جوخهی انتحار» (دیوید ایر، 2016)
اگر شما آدمبد فیلمی باشید که پر از آدمبد است، برای کسب موفقیت باید به «بازی» اهریمنی ویژهی خودتان متوسل شوید و این همان کاری است که لیتو دستکم در اولین صحنههایش در جوخهی انتحار انجام داده است. او اولین جوکر هیپهاپ است با چشمانی مرگبار و دهانی پر از دندانهای نقرهاندود که لبخند تهدیدآمیزش وقتی آشکار میشود، دهنکجی یک گنگستر بیرحم را نمایان میکند. او خونسردترین جوکر آدمکش است که البته به گونهای طعنهآمیز، اولین جوکری هم هست که معشوقه دارد (شخصیت روانپریش هارلی کویین با بازی مارگو رابی). رویهمرفته او از نظر شرارت و مرگباری چیزی کم ندارد اما در نهایت خودش سوژه شوخی و نگاه احمقانه قرار گرفته است؛ تا بازی جانانهی لیتو شروع میشود و راه میافتد، حضورش در فیلم کم میشود و بهنوعی به حاشیه رانده میشود؛ جایی که هیچ شخصیت خوبی از جوکر نباید تنها رها شود و در تنهاییاش خندههای شیطانی سر بدهد (جرد لیتو در گفتوگویی به این موضوع اشاره کرد که برای درآوردن این نقش نهفقط کم نگذاشت بلکه زمان و کار زیادی را صرف آن کرد اما در نهایت بیشتر صحنههای جوکر از فیلم حذف شدند!).
4- مارک همیل در «بتمن، مجموعهی انیمیشنی»
در روزهای دور سال 1992 اصلاً ایدهی خوبی به نظر نمیرسید که بازیگر نقش لوک اسکایواکر با آن صمیمیت و صداقت را برای صداپیشگی چنین آدمبد متمایزی در تاریخ سینما انتخاب کرد. اما مارک همیل تا جایی توانست در برقراری ارتباط با دلقک اهریمنی و دیوانهی درونیاش موفق عمل کند که هیچ کس انتظارش را نداشت. در حالی که بیشتر بازیگران مشهور از صداپیشگی شخصیتهای انیمیشنی پرهیز میکنند، او حسابی از این بُعد پنهانش بهره برد. همیل در جایی گفت که منابع تأثیرپذیری و الهام اصلی او در خلق این شخصیت، هانیبال لکتر و جری لوییس بودند؛ با این وجود، صدای او گاهی مثل نجیبزادهی مجنونی از آثار نوئل کاوارد به نظر میرسد و خندهاش صدها حالت روحی و متفاوت از دیوانگی را در خود دارد. از این رو، اصلاً عجیب نیست که از آن زمان به بعد، همیل دائم و در همه جا صداپیشگی جوکر را بر عهده داشته است، در مجموعهی کارتونی بتمن و گروه عدالت، در بازیهای ویدئویی، و در نسخهای از «The Killing Joke» که اخیراً پخش شده است. برخی عقیده دارند او فوقالعادهترین جوکر تاریخ سینماست که البته این واکنش افراطی طرفداران دوآتشه است. به هر حال تردیدی نیست که او کار قابلتوجه و شایانی انجام داده است.
3- جک نیکلسن در «بتمن» (تیم برتن، 1989)
غیرمعمول نیست که یک آدمبد، فیلمی را از آنِ خود کند اما نیکلسن نهفقط بتمن تیم برتن را دزدیده و برای خودش کرده است بلکه هر کاری که میخواسته با آن کرده - برده و رقصیده و خورده - و در نهایت همان طور از سوی دیگر خارج شده است که فقط جوکر میتواند: با لبخند! این همان فیلم بتمن است که میتوانستند آن را «جوکر» هم بنامند؛ و نیکلسن که جنون را در تلألؤ (استنلی کوبریک، 1980) به معنی واقعی و به شکلی تمامعیار ترسیم کرد، در اینجا گام دیگری برداشته و شرارتی ناب و رنگارنگ(!) را در قالب جوکر به تصویر درآورده است. در فیلم تیم برتن، ویژگیهای مشترک بتمن و جوکر بیش از گذشته است؛ هر دو مخلوقان شب هستند و ظلمتِ عقدههای روحیشان محرک آنها شده است. اما جوکرِ نیکلسن است که در برج ناقوس، خفاشها را در اختیار دارد.
2- سزار رومرو در «بتمن» (لسلی اچ. مارتینسن، 1966)
در دنیای خارج از کتابهای مصور اصلی، رومرو بود که واقعاً الگویی را ابداع کرد؛ چون بهسادگی اولین نفری بود که این فرصت را به دست آورد و باید گفت که به بهترین شکل از آن بهره برد. زمانی که شما متوجه میشوید این اتفاق در سریال تلویزیونی از «ایبیسی» افتاده که نخستین بار پنجاه سال پیش روی آنتن رفته است، بهراحتی میشود حیرتزده شد از اینکه جوکرِ رومرو چهقدر رادیکال و دیوانهوار و سرخوش است. سزار رومرو هنگام بازی در این نقش تقریباً شصتساله بود اما با چشمانی که انگار آمادهی بیرون زدن از سرش بودند، پویایی اپراگونهای به جوکر بخشید و با صدایی طنیندار و هیستریک و خندههایی جنونآمیز، معیار و الگویی را برای جوکرهای بعدی به وجود آورد.
1- هیث لجر در «شوالیهی تاریکی» (کریستوفر نولان، 2008)
بیمار روانی. قربانی شکنجه. تروریست. میزبان مهمانی. شوالیهی تاریکی شش ماه پس از مرگ لجر به نمایش درآمد اما تردیدی باقی نگذاشت که او بیپرواترین بازیگر نسل خودش بود. جوکرِ او از جایی شروع میکند که همهی جوکرهای دیگر آنجا کار را تمام کردهاند: خوشی محض و لذتِ نابِ سادیسم. آنچه بازی او را مسرتبخش، هراسانگیز و دستنیافتنی کرده است، در نحوه و چگونگی نمایش آسیبی است که در پس خوشی جای گرفته است، هرهر خندهای که در پس آسیب پنهان شده و جنونی که پشت آنهاست. او اولین ابرآدمبدی است که به متداکتینگ متوسل شده که یک جلوهاش مکیدن زخمهای دهانش است. لجر طوری در قالب جوکر قرار گرفته که انگار مارلون براندو در قالب یک بیمار روانی شیفتهی درد بازی کرده است. او شرارت و دیوسیرتی را به آدم مطرودی بدل کرده است که جاودان خواهد بود.