بر اساس این اصل قدیمی که «هرچه بزرگترند، سختتر زمین میخورند» جدیدترین فیلم استیون اسپیلبرگ، غول دوستداشتنی بزرگ/ The BFG، سقوط بزرگ و «غولآسایی» را در گیشه تجربه کرد و اکران فیلم در تعطیلات چهار روزهی ابتدای ماه ژوییه هم هیچ کمکی به آن نکرد. این فیلم که با هزینهای 140 میلیون دلاری تولید شده است و یکی از بلاکباسترهای نویدبخش دیزنی به شمار میرفت، تا یازدهم ژوییه در گیشهی داخلی تقریباً چهل میلیون دلار فروخته است و در سینماهای سراسر جهان هم نزدیک به دوازده میلیون دلار. البته ممکن است غول... از آن دست فیلمهایی باشد که بهتدریج دیده میشوند و کمکم شرایط بهتری در گیشه پیدا میکنند اما تا اینجای کار که بزرگترین شکست در کارنامهی کارگردانش به شمار میرود که از سال 1979 و کمدی جنگی 1941 چنین ناکامی را در گیشه تجربه نکرده بود و فیلمهایش معمولاً مورد استقبال سینماروها قرار میگرفتند. در این خصوص بیتردید کمپانی دیزنی هم خیالش از موفقیت این اقتباس سینمایی از کتاب محبوب کودکان - به همین نام اثر رولد دال - راحت بوده که چراغ سبز تولید را به اسپیلبرگ نشان داده است؛ فیلمسازی که در روایت داستانهای فانتزی از نقطه نظر کودکان هم شهره است. با تمام این حرفها اگر سازندگان فیلم درست اقدام کنند بعید نیست که غول... در فصل جوایز با توجه بیشتری روبهرو شود (هنوز زمان زیادی از تلاش مارتین اسکورسیزی در این زمینه و موفقیت هوگو/ هیوگو در مراسم آکادمی با کسب یازده نامزدی و دریافت پنج اسکار نمیگذرد). پس ببینیم چه اتفاقی برای جدیدترین فیلم استیون اسپیلبرگ افتاد و چه دلایلی دست به دست هم دادند تا این ناکامی بزرگ رقم بخورد.
گاهی وقتها احساسات بهسختی خریدار پیدا میکنند!
برگ برندهی غول... رابطهی دوستانهی قوی است که بین غولی با صدای مارک ریلنس و کودک باهوش قهرمان داستان سوفی (روبی بارنهیل) ایجاد میشود. خب، این پیوند عاطفی میان یک دختر و غولش موضوعی نیست که در مقایسه با پویایی بصری کوسهای که آروارههایش به هم کوبیده میشوند یا یک بشقاب پرنده یا بیگانهای چروکیده، بهراحتی بتوان با یک آنونس و تریلر برایش مشتری پیدا کرد! با اینکه ایجاد چنین روابط احساسیای، بخش مهمی از سبک کارگردانی اسپیلبرگ است، اما معمولاً با عامل و عنصری جفت میشود که در همان اولین برخورد، چشمان تماشاگران را گرد میکند یا بهاصطلاح فکشان را میاندازد. غول... فصلهای شگفتانگیزی دارد اما ظاهراً مصالح و تصاویر استفاده شده در تریلر و آگهیهای تبلیغاتی فیلم آن قدر جذابیت نداشتهاند که عموم تماشاگران را کنجکاو دیدن فیلم کنند.
نقدهای مثبت و منفی
بچهها به طور طبیعی اهمیتی به نقد فیلم نمیدهند اما ممکن است والدینشان که در نهایت بلیت تماشای فیلمها را میخرند، با آگاهی از برخورد نصفهنیمهی عموم منتقدان، قید تماشای فیلمی را بزنند. با اینکه در حال حاضر 71 درصد نقدهای گردآوری شده در سایت «راتن تومیتوز»، این فیلم را تأیید کردهاند و نظر کلیشان درباره آن مثبت است اما برخی منتقدان از جمله منتقد ارشد ما، پیتر تراورس، در نقدهایشان کلی اخطار به تماشاگران فیلم دادهاند. به عنوان مثال تراورس در بخشی از نقدش نوشته است: «اوضاع زمانی بههم میریزد که دنیاهای اسپیلبرگ و دال در تقابل با هم قرار میگیرند.» این نظر، بخشی از اعتراض جدی اغلب منتقدان مخالف فیلم است که احساس میکنند فانتزی فیلم به همان کیفیت جادویی دست پیدا نکرده است که فیلمهای موفق قبلی اسپیلبرگ از آن برخوردارند. علاوه بر این، چنین اقتباسی از رمان دال، آن هم با عنوان غریب «The BFG» و بدون یک زیباروی غولپیکر یا کارخانهی شکلاتسازی، در بازار گستردهی اکران باید با جدیدترین انیمیشن پیکسار یعنی یافتن دوری رقابت میکرد که قبل از آغاز نمایش عمومیاش همه را بیتاب خود کرده بود.
بدون ستاره، بدون شکوه
پل جاسوسان از تصویر جذاب و مشتریدار تام هنکس در پوسترهایش بهره برده بود و لینکلن از هنرنمایی بزرگترین بازیگر زندهی جهان در قالب شخصیتی بزرگ و محبوب بهرهمند بود؛ لئوناردو دیکاپریو، هریسن فورد، تام کروز و دیگر بازیگران درجه یک نیز همواره در رأس فیلمهای اسپیلبرگ حضور داشتهاند. اما غول... نهفقط فاقد چهرههایی است که تماشاگر بتواند بلافاصله آنها را شناسایی کند، بلکه حتی یک هیولای پرزرقوبرق هم ندارد که در تبلیغات فیلم، عموم تماشاگران را حیران خود کند. در واقع تمام داشتههای فیلم به صداپیشهی اسکاریاش - که بیشتر با آثارش در تئاتر شناخته میشود - و خانوادهای از غولها - که در واقع مثل آدمهای سالخوردهای هستند که کمی ظاهرشان عجیب است - ختم میشود (حتی پوستر اقتباس سال 2011 از اسب جنگی هم یک اسب اصیل برای جذب تماشاگران داشت). از این رو با توجه به قواعد بازاریابی هم میتوان به وضعیت باختباخت این فیلم اسپیلبرگ رسید.
تأثیر منفی تعطیلات طولانی آخرهفته در ابتدای ماه ژوییه
هفتهی گذشته که غول... روی پرده رفت، در کل هفتهی ضعیفی برای سینما و گیشه بود. در این مورد همین کافی است که بگوییم یافتن دوری در هفتهی سوم نمایشش با فروشی پنجاه میلیون دلاری به صدر جدول فروش راه یافت و سه فیلم استودیویی مهم اکران را جا گذاشت. تعطیلات آخرهفتهِی گذشته که به خاطر افتادن چهارم ژوییه در روز دوشنبه، چهار روزه شد، شرایط مناسبی را برای خانوادهها مهیا کرد که عازم سفر شوند یا زمان بیشتری را با هم سپری کنند. به همین خاطر تارزان جدید با بازیگرانی چون الکساندر اسکارسگارد و مارگو رابی و پاکسازی: سال انتخاب بهترتیب چهلوپنج و نیم میلیون و سیوچهار میلیون و هفتصد هزار دلار فروختند که هیچکدام نمیتوانند ادعایی در فروش داشته باشند. اولین روزهای ماه ژوییه در تابستانی که برای سینماهای سراسر آمریکای شمالی کمرونق و ملالانگیز بوده است، یک دستانداز کوچک دیگر به شمار میرود که البته تأثیر منفی خودش را بر استقبال تماشاگران از غول... هم به جا گذاشت.
مسأله تغییر نسل است
این موضوع را هم باید در نظر گرفت که کتاب رولد دال در سال 1982 منتشر شد که یعنی بیشتر بچههایی که با آن بزرگ شدند هنوز جوانتر از آن هستند که بچههایی در سنوسال مناسب سینما رفتن داشته باشند. این گروه از تماشاگران که در میان «نسل ایکس» (آمریکاییها و کاناداییهای متولد دهههای شصت و هفتاد میلادی) و آغاز هزارهی جدید متولد شدهاند و جزو طرفداران اصلی رمان دال به حساب میآیند، حالا در اواسط تا اواخر دههی سوم یا اوایل دههی چهارم زندگیشان به سر میبرند. اگر دیزنی با این اقتباس از یک اثر ادبی کلاسیک کودکان، قصد کسب درآمد از دلارهایی را داشت که قرار بود صرف احساس نوستالژی یک نسل شوند، باید هشت تا ده سال دیگر صبر میکرد تا احتمالاً میتوانست شرایطی بهکل متفاوت را تجربه کند. در شرایط فعلی این طور به نظر میرسد که فیلم در شکاف میان نسلها جای گرفته است و بهدرستی نمیتواند با نسلهای قبل و بعد از خودش ارتباط برقرار کند.
[چارلز برامسکو، رولینگ استون]