
جان ویک / John Wick
کارگردان: چاد استاهِلسکی، دیوید لیچ. فیلمنامه: درِک کولستاد. مدیر فیلمبرداری: جاناتان سلا. موسیقی: تایلر بِیتس، جویل جِی. ریچارد. تدوین: الیزابت رانلدز. بازیگران: کیانو ریوْز (جان ویک)، مایکل نیکْویست (ویگو تاراسوف)، ویلِم دافو (مارکوس)، اَلفی آلن (یوزف تاراسوف)، دین وینترز، آدریان پالیکی، بریجِت مویناهن، جان لگوییزامو، ایان مکشین، لَنس ردیک. محصول 2014 آمریکا، 101 دقیقه.
جان ویک که زمانی آدمکشی اجارهای با مهارتی استثنایی بوده همسر بیمارش را از دست داده و تنها همدم او سگش است. شبی سه روس با حمله به خانهی جان، او را کتک میزنند و سگش را میکشند و اتومبیلش را میدزدند. جان میفهمد که سرکردهی گروه، یوزف پسر رییس سابقش ویگو تاراسوف، رییس سندیکای مافیای روس در نیویورک است. ویگو با پی بردن به ماجرا پسرش را که نمیدانسته جان قبلاً ماهرترین آدمکش پدرش بوده سرزنش میکند و وقتی نمیتواند جان را که قصد انتقامجویی دارد آرام کند، گروهی را برای کشتنش میفرستد که به دست جان کشته میشوند. ویگو برای سر جان جایزه تعیین میکند و مارکوس، آدمکش کهنهکار و استاد سابق جان، مصمم است این جایزه را تصاحب کند...
اکشندوستان راستین و کهنهکار بشتابند که فیلمی بر پردهها آمده که میراثدار خلف دوران طلایی اکشن در دههی هفتاد و هشتاد است. جان ویک یک اکشن خالص است؛ بدون هر گونه آرایه یا پیرایهی اضافی؛ از آن فیلمهایی که اسلافش دههها آرنولد شوارتزنگر، سیلوستر استالون، چاک نوریس و حتی چارلز برانسن را در اوج محبوبیت نگه داشته بودند. سازندگان جان ویک (که کارنامهی پروپیمانی در زمینهی بدلکاری دارند و این اولین فیلمشان در مقام کارگردان است) با تکتک نماها و سکانسها، ژانر فیلمشان را ستودهاند. این فیلم از نظر ساختار، قاببندی، فرم و محتوا (اگر قائل به جداییشان از هم باشیم) و خط داستانی، بزرگداشت کلاسیکهایی مثل اولین خون (تد کوچف، 1982)، کماندو (مارک ال. لستر، 1985) و آرزوی مرگ (مایکل وینر، 1974) است. همه چیز این فیلم فقط و فقط در مسیر یک هدف تعریف شده است: آفرینش قابها و لحظههایی که طی آنها قهرمانی زخمخورده، با همراهی موسیقی گوشنواز راک، حق همهی آدمهایی - که به او زخم زدهاند - را کف دستشان بگذارد. این فیلمی است که بیاهمیتترین عنصرش، پیرنگ و خط داستانی است. در واقع، داستان همین بود که خواندید. عدهای در حق یک آدم که سابقاً بهخوبی در زمینهی آدمکشی آموزش دیده نامردی میکنند و او میرود و پدر همهشان را درمیآورد. حتی اصلاً مهم نیست که او در نهایت میمیرد یا نه. فرایند این انتقامجویی و کیفیتش است که اهمیت دارد نه سرانجامش. به همین دلیل است که سازندگان فیلم آگاهانه هر عنصری که ممکن بوده تخطی و انحرافی از این خط اصلی به وجود بیاورد حذف کردهاند؛ نه شخصیتپردازی به معنای متعارف در کار است، نه هیچ گونه تنگنای ذهنی یا اخلاقی و نه حتی محض رضای خدا یک نفر پلیس توی شهر به آن درندشتی پیدا میشود. دربارهی شخصیت اصلی همین قدر که بدانیم زنش و سگش را خیلی دوست داشته کافی است. او باید قهرمانی باشد که بدون لحظهای تردید در حالی که به قربانی بیمرامش چسبیده توی صورتش شلیک کند و آب توی دلش تکان نخورد. او باید آن قدر کاریزما و اعتمادبهنفس داشته باشد که در دشوارترین موقعیتها هم مطمئن باشیم که میتواند هر طور شده خودش را از مهلکه نجات بدهد؛ و کیانو ریوز با درک درستی که از این نقش داشته بهترین گزینه برای این قهرمان یکهتاز و همهفنحریف بوده است. این بهترین حضور سینمایی ریوز پس از سهگانهی ماتریس (اندی و لانا واچاوسکی) است. او که جایی در فیلم فریاد میزند «آره من برگشتم» میتواند امیدوار باشد که با جان ویک دوران حرفهای موفقیتآمیزش را دوباره از سر بگیرد. خودآگاهی دلپذیر سازندگان فیلم تا جایی پیش میرود که هر وقت ماجراها کمی به سوی جدی شدن پیش میرود، طنز و شوخی را وارد قضیه میکنند، از میاننویس گلدرشت با فونتهای فانتزی استفاده میکنند و حتی گاهی فیلم خودشان را هم دست میاندازند. مرزهای این سلفپارودی تا جایی پیش رفته که نامخانوادگی شخصیت اصلی را هم «Wick» انتخاب کردهاند که تلفظش به «Weak» به معنای «ضعیف» نزدیک است. در واقع جان ویک از این منظر یک فیلم بسیار خندهدار هم هست.
اما شاید مهمتر از همهی اینها اجرای کلاسیک سکانسهای پرشمار اکشن و زدوخورد باشد. همان طور که پیرنگ فیلم سرراست و فاقد پیچیدگیهای متعارف سینمای معاصر است، اجرای درگیریها هم دقیقاً از همان الگوهای اکشنهای دههی هفتاد و هشتاد پیروی میکند؛ یعنی دیگر نه کامپیوتری در کار است و نه جلوههای ویژه؛ نه تدوین سریع با کاتهای زیاد و سرسامآور و نه نماهایی که عمرشان کمتر از یک ثانیه است. در جان ویک میتوانید از ده ثانیه طول کشیدن یک نمای بزنبزن لذت ببرید و بهراحتی جغرافیای آدمها در درگیریها و تیراندازیها را دنبال کنید. کارکشتگی سازندگان فیلم و بازیگرانش است که به آنها این امکان را میدهد که بدون استفاده از جلوههای ویژه یا هر چیز مصنوعی دیگر، و به روشی سنتی، صحنهها و لحظههای مؤثری از انفجار و تیراندازی، زدوخورد فیزیکی و تعقیبوگریز با اتومبیل خلق کنند. مطمئناً کیانو ریوز علاوه بر کونگفو (که به خاطر ماتریس تا مرحلهی استادی یادش گرفت) در اینجا جودو هم فراگرفته که با این مهارت دشمنانش را بر زمین میکوبد و ناکار میکند.
از نظر مختصات ژانری، میتوان نشانههای یک وسترن کلاسیک را هم در جان ویک جست. البته وسترنی که قهرمانش جوانمردی و اخلاقگرایی آشنای یک وسترنر را ندارد. اما به جایش رفاقت سرش میشود و به خاطر یار غارش تا پای مرگ میرود؛ از اتومبیلش همچون یک اسب آهنی برای سواری و حتی مبارزه و تیراندازی استفاده میکند (که این نشانهها در سکانس درگیری با اتومبیل در انتهای فیلم بسیار پررنگ میشوند)؛ همیشه به سرووضعش میرسد و با شیکترین حالت ممکن به کارزار میرود و شاید مهمتر از همه، در راه اجرای عدالت (البته به آن معنی که در ذهن خودش دارد و در تمامیت فیلم، تنها همین است که اهمیت دارد) از هیچ کوششی فروگذار نمیکند و ذرهای تردید به دل راه نمیدهد.
مهمترین ایرادی که میشود به جان ویک وارد کرد این است که تماشاگران از نظر احساسی نمیتوانند به شکلی ایدهآل با شخصیت اصلی همذاتپنداری کنند و در احساساتش شریک شوند. البته همان طور که گفته شد این انتخاب آگاهانهی سازندگان است که با اطلاعات شخصیتی حداقلی فیلم را پیش ببرند اما نمیشود این مسأله را نادیده گرفت که اگر تمهیدی میاندیشیدند که این هر دو را با هم داشته باشند، با فیلمی بسیار بهتر روبهرو بودیم (نمونهاش قسمت اول ربودهشده ساختهی پیر مورل). با تمام این اوصاف، جان ویک فیلمی برای همهی سلیقهها و مخاطبان نیست. مسلماً بهتر است آنهایی که به خون و خونریزی و آدمکشی حساساند از این فیلم فاصله بگیرند. جان ویک از همان ابتدا هم قرار نبوده یک «فیلم بزرگ» باشد و هرگز هم نخواهد بود؛ سازندگانش با لحظه به لحظهی فیلمشان فریاد میزنند که چنین قصدی نداشتهاند اما مهم این است که در ژانر اکشن، یکی از بهترینهای چند سال اخیر را بر پردهها آوردهاند. (امتیاز: 6 از 10)
حاشیه: ظاهراً این جناب مایکل نیکوییست که نقش منفی اصلی جان ویک را بازی کرده برای سینمادوستان آمریکای شمالی حکم رضا عطاران یا امین حیایی را در سینمای خودمان دارد. از اولین لحظهای که چهرهی او در فیلم پدیدار شد تماشاگران سالنی که یک صندلی خالی هم تویش پیدا نمیشد، یکصدا به او میخندیدند. درست است که خود فیلم و شخصیت نمایشی او لحظههای خندهدار کم نداشتند، اما ایشان هر جا هم که جدی بود و عصبانی، باز همه به او میخندیدند. من و دوست همراهم که هرچه فکر کردیم دلیل این خندهها را متوجه نشدیم؛ طبق اطلاعات سایت آیامدیبی هم در کارنامهی هنری آقای نیکوییست نقش کمدی زیادی پیدا نمیشود. نمیدانم؛ شاید بعدها وقتی کاملاً در این فرهنگ جدید حل شدم، به پاسخ این پرسش برسم.