
Angst / ترس اولین و آخرین فیلم بلند داستانی گرالد کارگل فیلمساز اتریشی است. این فیلم سال 1983 ساخته شد و یکی از متفاوتترین فیلمهای ژانر وحشت را در طول تاریخ سینما رقم زد. نمایش این فیلم به دلیل جلوههای بیپردهی خشونت در تمام اروپا ممنوع شد. کارگل برخلاف روند معمول فیلمسازی در سینمای اتریش که قاعدهی آن را ملودرامهای خانوادگی تشکیل میداد، بهسراغ زندگی قاتل زنجیرهای مشهور اتریشی «ورنر نایزک» رفت و از آن هاروری روانکاوانه و تکاندهنده ساخت. فیلمی که نهتنها فضای غالب بر سینمای اتریش در دههی هشتاد میلادی را به چالش کشید، بلکه پوستهی ژانر وحشت را نیز از هم شکافت. کارگل پس از دورهای مستندسازی تصمیم به ساخت فیلمی گرفت که تا سال 2012 در اکثر نقاط جهان نادیده ماند. زبیگنیف ریبینسکی انیماتور تجربهگرای لهستانی که پیشتر در سال 1982 به خاطر ساخت انیمیشن تانگو جایزهی اسکار را دریافت کرده بود به کمک دوست و همکار خود شتافت و به همراه او فیلمنامهی ترس را نوشت. علاوه بر این ریبینسکی فیلمبرداری هولناک و تدوین این فیلم را نیز برعهده گرفت تا حاصل آن اثری یکدست در نمایش هرجومرج باشد. فیلم دربارهی مردی است که بیش از نیمی از عمر خود را در زندان گذرانده است. چهار سال به خاطر فرو کردن چاقو بر بدن مادر خود و بار دوم به خاطر کشتن یک پیرزن از روی لذت ده سال محبوس شد.
در ابتدای فیلم نایزک میگوید که انتظار میکشد تا پس از آزادی از زندان باز هم دست به قتل بزند. او مشتاق دیدن ترس در چشمان قربانیان خود است و تقریباً در تمام زمان فیلم، ذهینت خود را با مخاطب به اشتراک میگذارد. دلهرهآورترین قسمت ماجرا همین است که نایزک خود را به عنوان قاتل با ما همراه میکند. او کودکیِ پر از رنج خود را بازگو میکند و از خود قاتلی ملموس و قابل درک میسازد. به محض آزادی از زندان با لباسهایی که پس از ده سال از مدافتاده به نظر میرسند، بدون این که مقصد مشخصی داشته باشد در خیابانهای وین سرگردان است تا قربانی خود را پیدا کند. به اولین غذاخوری که پیش روی خود میبیند وارد میشود و نگاه بیرحمانهی دیگران را به خود حس میکند. او در محاصرهی نگاه خیرهی افرادی قرار میگیرد که هر لحظه میخواهند تفاوت و جدا افتادگی مرد را به او یادآور شوند. نقش اصلی این فیلم را (اِروین لدر) بازی میکند که با چهرهی سرد و چشمان بیروح خود به شکل تحسین شدهای شمایل یک قاتل زنجیرهای را بازآفرینی میکند. بازی که میتوانست موفقیت زودهنگامی برای او به همراه بیاورد اما ممنوعیت پخش فیلم اجازهی دیده شدن وسیع جهانی را از او گرفت. هر چند لدر سالها بعد در فیلمهایی همچون فهرست شیندلر (1993) و دنیای مردگان (2006) به بازی گرفته شد اما در حد ایفای نقشهای فرعی باقی ماند. روایت ذهنی شنیداری به شکل قابل باوری بر پیکر اروین لدر مینشیند و او موفق میشود زندگی مردی را که در کودکی خود مانده است بازسازی کند.
کشمکش داستانی فیلم بر دوش قاتلی است که برای اندکی لذت دنبال قربانی میگردد و در این سفر گذشتهی خود را مرور میکند. او ابتدا در غذاخوری دو دختر جوان را برای کشتن انتخاب میکند. دخترانی که نحوهی سوسیس خوردن مرد را با چشمهایشان به مسخره میگیرند و خشم مرد را برمیانگیزند، اما او درمییابد که قتل در فضای عمومی ممکن نیست. سپس به ایستگاه تاکسی میرود و پیش از آنکه سوار شود مرد دیگری با نگاهی از بالا او را تحقیر میکند و زودتر از او سوار میشود. سوار تاکسی دیگری میشود و به محض دیدن راننده که زنی بلوند است یاد اولین تجربهی جنسی خود در نوجوانی میافتد. زنی میانسال که از نایزک بردهای برای رفتارهای خشونتبار و نامعمول خود ساخته بود. در تاکسی با تصور کشتن زن به هیجان میآید اما زن به او مشکوک شده و نایزک پا به فرار میگذارد. در این فرار که نه از ترس دستگیر شدن بلکه بیم از دست دادن لذتِ کشتن است مسیر جنگلی را طی میکند. موسیقی الکترونیک کلاوس شولز و نماهای واید حرکتی ریبینسکی خروج او از تمدن و پناه بردن نایزک به جنگل را معنا میکند. نایزک به خانهای بزرگ میرسد که همان مهمانی کشتار فیلم است. گرالد کارگل با نماهای نقطهنظر (POV) تلاش میکند تا در عین وفاداری به واقعگرایی، دنیای ذهنی قاتل را نیز تشریح کند. علاوه بر این نماهایی بسته از صورت عرقکرده، نفسنفس زدنهای از پس دویدن و بزاقهای آویزان از گوشهی لبها، تأکیدی بر ثبت دقیق لحظههاست و این که این یک داستان واقعی است. اگر زندان برای نایزک جهنم باشد، شهر وین و اجتماع آن برای او برزخ است و تنها ایجاد وحشت برای او القاکنندهی بهشت است. نایزک در خانهی بزرگ جنگلی ضیافت خود را برپا میکند و به بیرحمانهترین شکل شکارهای خود را عذاب میدهد. یک مرد معلول ذهنی که نایزک را به اشتباه پدر خود میداند، یک پیرزن و دختری جوان در مشت او هستند تا هر کار که میخواهد با آنان بکند. او بازگو میکند که کودکیاش همواره با ترس همراه بوده است. مادربزرگش او را
آزار میداده و انتظار داشت نایزک به طور کامل پایبند مذهب باشد. مادرش پدرش را به خاطر مردی دیگر رها کرد و همواره قصد داشته از دست نایزک که طفلی نامشروع بوده خلاص شود. در این تکگوییها درمییابیم مادرش هیچگاه خواهان فرزند پسر نبوده است. بعدها مادر به همراه خواهر بعداً متولدشده به خوار شمردن نایزک ادامه میدهند. یادآوری نفرت و علاقه به انتقام از ناپدری که با کنش خفه کردن معلول ذهنی همراه میشود نکتهی کلیدی فیلم است. نایزک قبلتر مادرش را با چاقو تنبیه کرد و به زندان افتاد. اما قربانیان فعلی هرکدام استعارهای از افراد خانوادهی او هستند. پیرزن جایگزین مادربزرگ، دختر جوان یادآور خواهرش و مرد دارای معلولیت ذهنی مابهازای خود نایزک است. گرالد کارگل در تصویر کردن صحنههای هر قتل عنصر زمان را مهم میشمارد و با طولانی نشان دادن روند کشتن هر فرد بیننده را در قتلها شریک میکند. کارگل با این فیلم، جهانی کوچک را از آنچه هانا آرنت «تحقق شر» مینامید به نمایش میگذارد. خانهی جنگلی که محل کشتار فیلم است با هوشمندی خاصی انتخاب شده که به فیلم عمق بیشتری میبخشد. این خانهی بزرگ به هنگام جنگ جهانی دوم مرکز حزب نازی آلمان در وین بود که حالا نایزک در آن قربانیانش را سلاخی میکند. علاوه بر این کارگل سعی میکند در چگونگی پیشبرد داستان، تناقضی آزاردهنده را به کار گیرد. روایت صوتی نایزک بر روی تصاویر کاملاً منطقی به نظر میرسد اما تصاویر با جامپکات، خشونت و هرجومرج پیش میرود. قاتل پس از قتل پیرزن و معلول ذهنی سراغ دختر جوان میرود و فجیعترین قتل را برای او کنار میگذارد. دختر در حالی که سعی در فرار دارد به چنگ نایزک میافتد. چشمان دختر پر از هراس و چشمان قاتل پر از اشتیاق میشود و این همان خواستهی نایزک بود که پس از آزادی از زندان محقق شد. این فیلم و صحنهی قتل دختر در تونل به گفتهی گاسپار نوئه، فیلمساز رادیکال آرژانتینی-فرانسوی بهشدت روی او و سبک آثارش اثرگذار بوده است. نوئه در مصاحبهای اعلام کرده که حدود پنجاه بار فیلم کراگل را دیده است. قاتل پس از قتل دختر از فرط لذت شب را روی جسد میخوابد و صبح تصمیم میگیرد سراغ قربانیان جدید برود و با نشان دادن جنازهها به شکارهای جدید خود موجی از وحشت به پا کند. نایزک یک شکستخورده است و هیچگاه برنامههای او با آن کیفیت که خودش میخواسته پیش نمیرود و پایانبندی فیلم نیز همین را میرساند. نایزک به پیش پا افتادهترین شکل دستگیر میشود و چشمانداز او چیزی جز زندان مجدد نیست. فیلم با نمایی مرتفع از شهر و زندان آغاز میشود و با نمایی از شهر و صدای چکهی آب که یادآور زندان است پایان میپذیرد. گرالد کارگل قاتل را محصول سیستم اجتماعی در نظر میگیرد. فیلمبرداری فیلم با رنگبندی سرد و آبی نیز همین را به مخاطب میگوید. دوربین متصل به بدن Snorricam به فضاسازی روانشناسانهی فیلم کمک کرده و چنین القا میکند که مخاطب از فیلم جدا نیست. این پلانها سعی در فهم این موضوع دارند که قاتل از سوی ما به سمت قربانیان قدم برمیدارد. نایزک تقریباً با هیچکس جز خودش حرف نمیزند و انگار هیچ یک از افراد اجتماع نمیتوانند با افکار او همراه شوند. او زاویهی دید طردشدهی خود را دارد و اگر با افکار و زاویهی دید او همراه نشویم به دست او کشته خواهیم شد. فیلم با تمام کیفیت در نشان دادن هرجومرج برای سازندهاش موفقیتی به همراه نیاورد. ترس در سال 2012 و پس از بیست و نه سال برای نخستین بار در فرانسه، آن هم با اسم مبدل اسکیزوفرنی منتشر شد.
در سال 2015 نسخهی دیویدی بلو ری آن در آمریکا به دست مخاطب رسید و به آن اجازهی نمایش محدود نیز در ایالات متحده داده شد. گرالد کراگل اثری چشمنواز از خود باقی گذاشت اما برای تأمین هزینههای بیثمر خود مجبور شد ده سال آگهی تبلیغاتی بسازد تا بدهیهای ناشی از ترس را بپردازد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: