1_2247.jpg)
هیچکاک یک جملهٔ طلایی دارد که به شکلی غیرمستقیم به بازی بازیگران سینما در نقشهای منفی نیز ربط پیدا میکند. او معتقد است: «هر چه شخصیت منفی یک فیلم قویتر باشد، آن فیلم قویتر است.» بر این اساس همواره بازیگرانی در تاریخ سینما بودهاند که ترجیح دادهاند تا در نقشهای قویتر تاریخ سینما ماندگار بشوند تا نقشهای مثبت. پیتر کوشینگ و کریستوفر لی در فیلمهای خونآشامی، جیمزکاگنی و بعضاً بوگارت در آثار گنگستری، لوییز فلچر همان پرستار هیولا صفت در دیوانه از قفس پرید (۱۹۷۵)، جک نیکلسن در تلألو (۱۹۸۰) آنتونی هاپکینز در سکوت برهها (۱۹۹۱)، خاویر باردم در جایی برای پیرمردها نیست (۲۰۰۷) تنها نمونههای اندکی از نقشهای جذاب منفی هستند که در ذهنمان باقی ماندهاند. فیلمنامهنویسان خصوصاً در دهههای اخیر تلاش کردهاند که شخصیتهای منفی را هرچه بیشتر از قالبهای کلیشهای دور کنند و ابعاد انسانیتری به آنها اضافه کنند که این یکی از عوامل جذابیت نقشهای منفی است. نقش رابرت دونیرو در فیلم مخمصه (۱۹۹۵) اینگونه است. او نقش نیل مککالی را بازی میکند؛ دزدی حرفهای که یک قتل ناخواسته تمام برنامههای او را به هم میریزد. ستوان وینسنت هانا (آل پاچینو) مصمم است که نیل را گیر بیندازد و در یک سکانس استثنایی که دونیرو و پاچینو برای اولین بار در تاریخ سینما در برابر هم قرار میگیرند، نیل میگوید او آدمی نیست که پشت میلههای زندان بپوسد.
شخصیت نیل به عنوان وجه منفی فیلم مایکل مان از شخصیت هانا هیچ چیزی کم ندارد و حتی از او جذابتر هم هست چون مانند بسیاری از شخصیتهای منفی سینما این خودش هست که برای خودش مهم است اما هانا خودش را به دست جامعه و قانون سپرده و «آدم» آنهاست. مخاطب وقتی این دو شخصیت را در دو کفهٔ ترازوی قضاوت قرار میدهد، میل دارد که به نیل نزدیکتر باشد. نیل کسی است که نه تنها آدم جامعه و قانون نیست بلکه دشمن آنها هم محسوب میشود. او خودش تصمیم میگیرد که سهمش از جامعه را خودش بردارد و برایش مهم نیست که این کار او در تضاد با قوانین جاری قرار میگیرد. این شاید مهمترین وجه جذابیت یک شخصیت منفی بر روی پردهٔ سینما باشد: قانونگریزی و جامعهگریزی، حتی در زمانی کوتاه و به اندازهٔ زمان یک فیلم سینمایی. اما این میل به شخصیتهای منفی درجات مختلفی دارد. گاهی مانند هانیبال لکتر (آنتونی هاپکینز)، آنتون چیگور (خاویر باردم) جوکر (هیث لجر) یا واکین فونیکس در جوکر (۲۰۱۹) ساختهٔ تاد فیلیپس، شخصیتهای منفی کار را از حد میگذرانند و فراتر از قانونشکنی، از هرچه اخلاقیات رایج نیز عبور میکنند. مخاطبان نیز همچنان طرف آنها را میگیرند، زیرا برای مثال لجر یا فونیکس به نوعی نمایندهٔ زندهٔ خود آنها روی پردهٔ سینما هستند. بنابراین شورشی که فونیکس باعث و بانی آن میشود با همدلی مخاطبان فیلم نیز روبرو میشود. اما شخصیت نیل به عنوان آفریدهٔ مایکل مان، همچنان شمایلی کلاسیک از یک شخصیت منفی را به نمایش میگذارد که میداند هر نقطه ضعفی میتواند به قیمت جانش تمام شود. نیل به هانا میگوید که در زندگی نباید وابستگی داشت و باید بتوان در ظرف ۳۰ ثانیه به هر چه که داری پشت پا بزنی و فرار کنی. اما او خودش نمیتواند به این اندرز عمل کند و همین به پاشنهٔ آشیل او بدل میشود.
به نظر میرسد شخصیت نیل ادامهٔ «منطقی» شخصیتهای منفی مانند جف کاستلو در سامورایی (۱۹۶۷) هستند. کاستلو از همه سو گیر افتاده، نه به پولش رسیده و نه میتواند از دست پلیس جان به در ببرد. بنابراین او انتخابش را میکند و تصمیم میگیرد «یک جور درست و حسابی کلکش کنده شود.» در رویارویی خیر و شر که در شخصیتهای منفی و مثبت فیلمها تجلی پیدا میکنند؛ یا نیروی شر مانند مجموعه فیلمهای جنگ ستارگان و قهرمانان مارول خط کشی واضحی با نیروی خیر و قهرمان دارند. همه چیز خط کشی شده و قهرمان سرانجام پیروز خواهد شد. مو لای درز چنین تاکتیکی نمیرود. اما در آثاری مانند مخمصه، سامورایی و یا دایرهٔ سرخ (۱۹۷۰) انتخاب شخصیتهای منفی است که به جذابیت هرچه بیشتر رویارویی نیروی مثبت و منفی دامن میزند. درواقع میتوان گفت که یک چنین دستهبندی در مواردی مستقیماً از ادبیات به سینما آورده شدهاند. یک نمونهاش را می توان در شخصیت راسکلنیکف نظاره کرد که شخصیت اصلی رمان جنایت و مکافات است اما ضدقهرمان مورد توجه مخاطبان است. قتل دو پیرزن که درگیر درون خویش و بیرون خویش است اما سرانجام به سرنوشت تراژیکش تن میدهد. گاهی مانند ماجرای نیمروز (۱۹۵۲) شخصیت منفی بهانهای است برای این که شخصیت مثبت هر چه بیشتر پررنگ شود و مورد توجه قرار بگیرد اما همین به نقطهضعف فیلم و شخصیت مثبت آن بدل میشود. گاهی فیلمسازی مانند سرجیو لئونه تصمیم میگیرد وزنی متعادل به شخصیتهای منفی و مثبت فیلمش بدهد و همین باعث میشود تا خوب، بد، زشت (۱۹۶۶) بیشتر به سوی مفرح بودن حرکت کند تا یک اثر تراژیک اما او در روزی روزگاری در امریکا (۱۹۸۴) با شخصیتپردازی چند لایه تصمیم میگیرد که کنشهای مکس (جیمز وودز) به عنوان شخصیت منفی فیلم، خیلی دیرتر مورد کالبدشکافی نودلز (رابرت دونیرو) قرار بگیرد تا آنچه که بر جای میماند، حسرت باشد و بس.
شخصیتهای منفی در سینمای ایران در بیشتر موارد به گونهای عمل میکنند که در خطکشی میان خیر و شر و حق و باطل در جبهٔ مخالف میایستند و هرگز مشخص نمیشود که چرا باید یکی از برادران آبمنگل مسبب خودکشی خواهر فرمان و قیصر بشود و برادران منفی داستان قیصر (۱۳۴۸) این سبعیت را تدوام ببخشد و به فرمان هم رحم نکند. به این ترتیب در زمانهٔ بیقانونی، شخصیت اصلی ترجیح میدهد که برای اجرای صحیح قانونی که به آن اعتقاد دارد، ظاهراً در جبههٔ مقابل دستهبندی شود. قدرت (فرامرز قریبیان) و سید (بهروز وثوقی) در گوزنها (۱۳۵۳) از نظر قانون، بیرون و جامعه جزو شخصیتهای مثبت دستهبندی نمیشوند اما معیار و متراژ مخاطبان به گونهٔ دیگری عمل میکند و قانونشکنان فیلم را تطهیر میکنند. بر اساس چنین دیدگاهی علی خوش دست (سعید راد) در تنگنا (۱۳۵۲) به مراتب از اکبر (عنایت بخشی) محقتر است، با این که خطایی مرتکب شده است. در قاموس مخاطبان با هر معیاری که نگاه کنیم رضا (فرامرز قریبیان) در ردپای گرگ (۱۳۷۰) تقاص بیست سال از زندگیاش را از صادقخان (منوچهر حامدی) میگیرد. به این ترتیب معیار شناخت و تشخیص شخصیتهای منفی و مثبت گاهی دشوار است و اخلاقیات قهرمان و ضد قهرمان فرسنگها با هم اختلاف پیدا می کنند. همچنان، میتوان به وجوه دیگری از شخصیتهای منفی در سینما پرداخت.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: