
متعادلکننده The Equalizer
کارگردان: آنتوان فوکوآ، فیلمنامه: ریچارد وینک بر اساس سریال تلویزیونی از مایکل اسلون و ریچارد لیندهایم، مدیر فیلمبرداری: مائورو فیوره، تدوین: جان ریفوآ، موسیقی: هری گرگسنویلیامز، بازیگران: دنزل واشنگتن (رابرت مککال)، مارتن چوکاس (تدی)، کلویی گریس مورتز (تری)، بیل پولمن (برایان پلامر)، ملیسا لئو (سوزان پلامر). محصول 2014 آمریکا، 132 دقیقه.
مردی که باور دارد گذشتهی مرموزش را پشت سر گذاشته است، خودش را وقف شروع یک زندگی تازه و آرام میکند. اما با دختری آشنا میشود که زیر سلطهی گنگسترهای خشن روسی است. او نمیتواند دست روی دست بگذارد پس تصمیم میگیرد به دختر کمک کند تا...
آیین قهرورزی
متعادلکننده با جملهای درخشان از مارک توآین آغاز میشود، شالودههای درام و شخصیتپردازیاش را با کمک پیرمرد و دریای ارنست همینگوِی بنا میکند و با مرد نامرئی هربرت جرج ولز به پایان میرسد. آنچه بین این نقاط کلیدی را پر میکند، اکشنی با فرمی نظرگیر و تنشی نفسگیر است. شاید مهمترین دستاورد آنتوان فوکوآ در متعادلکننده درآمیختن دور از ذهن چنین مصالح سینمایی و داستانی بهظاهر بیربطی باشد. فوکوآ چه در فیلمهای خوبش مثل تیرانداز (2007) و روز تمرین (2001) و چه در فیلمهایش بدش مثل المپ سقوط کرده (2012) نشان داده که سبک خاص و جذابی برای به تصویر کشیدن خشونت و تنش ذاتی آمیخته با آن بر پرده دارد اما این بار و در فیلم جدیدش با ستایشی تمامعیار از یک نوع خشونت مقدس روبهروییم؛ تجلیلی از یک فرشتهی عدالت و انتقام که در برابر ستمدیدگان بینهایت رئوف و نرمخو و در برابر جفاکاران بیرحم و بیبخشش است. متعادلکننده سراپا یک فیلم آیینی است و قطببندیهای کلاسیک خیر و شر را آگاهانه به کار میگیرد و تشدیدشان میکند تا فرصتی برای جولان دادن یک قهرمان/ ابرقهرمان و غرقه به خون شدن او در راه عدالت فراهم شود.
متعادلکننده در مرز کمتر دیدهشده و ظریفی از یک فیلم قهرمانی/ ابرقهرمانی میگذرد. مککال – که دنزل واشنگتن در یکی از بهترین نقشآفرینیهای کارنامهی طولانی بازیگریاش به او جان بخشیده – نه قدرتی فراطبیعی دارد که او را از انسانهای عادی جدا کند، نه همچون بتمن به ابزار و ادوات فوقپیشرفته و استثنایی دسترسی دارد و نه همچون تقریباً همهی ابرقهرمانها، محبوب و معشوقی در زندگیاش داشته یا دارد که نیروی محرک او برای کنشهای قهرمانانهاش باشد. بلکه برعکس، همیشه با دست خالی به آوردگاه میرود، یک زندگی تنها و تهی را میگذراند و به عنوان یک کارگر معمولی در یک فروشگاه زنجیرهای بزرگ کار میکند. اما از سویی دیگر، روش نزدیک شدن فیلمساز به شخصیت اصلیاش چنان ستایشآمیز و فراانسانی است که خصیصههای یک ابرقهرمان هم از مککال استنباط میشود. اسلوموشنها و سوپراسلوموشنهای چشمنواز از کنشهای مککال (که زیباییشان بر پرده دوچندان میشود)، نحوهی بررسی او از شرایط درگیریهای مختلف پیش از آغاز شدنشان، آشیانهی امنی که در نقطهای دورافتاده برایش تدارک دیده شده و عملاً معادل مخفیگاههای بتمن و سوپرمن است و بهویژه کشمکش درونی مککال دربارهی مسئولیت بزرگی که به عنوان انسانی با مهارتهای ویژه دارد، همه و همه از مؤلفههای مشهور فیلمهای ابرقهرمانیاند. از سویی دیگر، فوکوآ از همان اولین نمای عالی فیلمش، که در پنی طولانی از شهر شروع میشود و به تنهایی مککال میرسد، در قاببندیها و میزانسنها به شخصیت اصلیاش وزن میدهد. به شکلی غافلگیرکننده، طی حدود یک ساعت اول متعادلکننده با فیلمی طرفیم که ریتمی کند و باطمأنینه دارد و سر صبر تلاش میکند تا وجوه مختلف و روابط محدود شخصیت اصلیاش را بسازد و تبیینشان کند. این ظرافت کارگردانی فوکوآ و موسیقی متن درجهی یک فیلم (بهویژه ترانهی «انتقام» با صدای زک هِمزی و با ترجیعبند عالی «پیش از آنکه در تنهایی بمیرم» که روی سکانس درگیری نهایی در انبار به گوش میرسد) است که اجازه نمیدهد حتی برای یک لحظه، ملال و کسالت بر این نیمهی کمتحرک حاکم شود. کلوزآپهای فکرشده همراه با تصویرهای نیمهتاریک از شهر با غلبهی رنگهای تیره و نماهایی که از محیط شروع میشوند و به آدمها ختم میشوند و فیلمبردار زبردستی همچون مائورو فیوره آنها را ضبط و ثبت کرده، در مجموع باعث شدهاند نیمهی اول متعادلکننده به شکلی غافلگیرکننده جذاب و کمنقص از کار دربیاید.
با بالا گرفتن آشکار تنش و تحرک در نیمهی دوم، که برآیند طبیعی درام و موسم تقابل تمامقد خیر و شر است، شاهد افول فاحش و محسوسی نیستیم اما به هر حال این را هم نمیشود انکار کرد که تعداد قربانیان فرشتهی عدالت آن قدر زیاد میشود و آن قدر زمان زیادی به درگیری قهرمان/ ابرقهرمان با بدکاران اختصاص مییابد که حسی از تکرار و درجا زدن روایت به وجود میآید. با اینکه فوکوآ برای تکتک خونریزیها و برای یک به یک بیجان شدنها برنامه داشته – به طوری که نمیتوانید دو نوع کشته شدن در این فیلم پیدا کنید که مشابه هم طراحی و اجرا شده باشند - باز هم انگار بهتر بود نیمهی دوم متعادلکننده حدود ده دقیقه کوتاهتر باشد. با این همه در همین نیمه است که شاهد یک ضیافت شام در رستورانی مجلل هستیم که در اوج آرامش ظاهری، دشوارترین مصاف قهرمان/ ابرقهرمان عدالتجوی فیلم را در خود دارد؛ جایی که رخ به رخ شیطان، چشم در چشمش میدوزد و برای آخرین بار با او اتمام حجت میکند. اگر آن سکانس فراموشناشدنی کافه در مخمصه (مایکل مان، 1995) میعادگاه نزدیک شدن و حتی یکی شدن خیر و شر بود، اینجا و در سکانس رستوران، فاصلهی فرشته و شیطان به دورترین و عظیمترین حد خود میرسد و هر دو قطب ماجرا مجالی مییابند تا برای آخرین بار و پیش از رویارویی نهایی، به ثبات ارادهی هماوردشان حمله کنند و به آن آسیب برسانند.
در فیلم جدید فوکوآ آدمهای زیادی کشته میشوند و خون زیادی به پا میشود اما هرگز همچون اکشنهای نازل سینمای آمریکا، جان انسانها بیقدر و قیمت نیست. با آنکه مککال در راه دفاع از مظلومان، بیشفقت میتازد و میکشد اما همواره به آنها شانسی برای زنده ماندن میدهد و همواره از کشتنشان به تنگ میآید. این پختگی ناشی از سالها فیلمسازی آنتوان فوکوآ است که باعث شده بتواند در فیلم جدیدش چنین همنشینی دشوار و نادری از نفرت و ستایش همزمان نسبت به مقولهی «خشونت» به دست دهد. این عنصر کمیاب است که حساب متعادلکننده را از انبوه فیلمهای بیارزش قهرمانی و ابرقهرمانی آمریکایی جدا میکند؛ تا جایی که با وجود سابقهی اسفبار هالیوود در دنبالهسازیها، دلتان میخواهد به دلیل وجود یک گروه حرفهای و کاربلد در پشت و جلوی دوربین، این داستان پرمایه دنبالههایی هم داشته باشد؛ همان طور که منبع اقتباس اصلیاش هم یک سریال تلویزیونی با همین عنوان است. (امتیاز به فیلم 7 از 10)
*
مازگریز The Maze Runner
کارگردان: وس بال، فیلمنامه: نوا اوپنهایم، گرانت پیئرس مِیرز و تی.اس. ناولین بر اساس رمانی از جیمز دشنر، مدیر فیلمبرداری: انریکه چدیاک، تدوین: دن زیمرمن، موسیقی: جان پیسانو، بازیگران: دیلن اوبراین (تامس)، آمل امین (البی)، کی هونگ لی (مینهو) و... محصول 2014 آمریکا، کانادا، انگلیس، 113 دقیقه.
تامس وقتی بیدار میشود خودش را درون یک آسانسور مییابد و جز نامش چیز دیگری را به خاطر نمیآورد. او پا به دنیایی میگذارد که شصت پسر نوجوان در محیط بستهی آن به دام افتادهاند و آموختهاند چهطور زنده بمانند. هر سی روز یک پسر جدید از راه میرسد تا اینکه...
گمشدگان؛ پایان فصل اول
شباهت مازگریز در همهی ابعاد، چه خط داستانی اصلی و چه کیفیت نهایی، با سریال محبوب گمشدگان/ لاست جالب و عجیب است. دقیقاً مطابق با آن سریال، اینجا هم با یک شروع کوبنده مواجهیم که انگیزههای پررنگی برای دنبال کردن رخدادها فراهم میآورد. داستان هم در کلیات و حتی گاهی در جزییات همان است. عدهای در یک مکان ایزوله و متروک گیر افتادهاند و هیچ چیز از سازوکار نیرویی که اسیرشان کرده نمیدانند. کمکم هم به دو گروه تقسیم میشوند که یکیشان قائل به رفتن و تغییر است و آن یکی خواهان ماندن و ساختن. آدمهای درگیر هم از ملیتها و نژادهای مختلف انتخاب شدهاند؛ فقط فرقش این است که در مازگریز همهی اسیرهای نگونبخت پسرهای نوجوانی هستند که البته در میانهها با افزود شدن یک دختر نوجوان غلظت زیاد تستوسترون کمی تعدیل میشود. ولی شباهتها هنوز تمام نشده است. همان طور که گمشدگان از نیمهی راه (یعنی دقیقاً از آغاز فصل چهارم) با شیب زیاد در سرازیری سقوط افتاد و در نهایت با دمدستترین پایانبندی ممکن و بدون پاسخ دادن به بسیاری از پرسشهای بنیادین پایان گرفت، مازگریز هم از نیمه به بعد بهتدریج جذابیتش را از کف میدهد و با یک پایانبندی شتابزده که بههیچوجه همسنگ آنچه تا پیش از آن دیدهایم نیست پایان میگیرد. همچون پایان فصل اول گمشدگان که در اوج ایجاد تشنگی برای دنبال کردن ماجراها تمام میشود، اینجا هم سازندگان فیلم خواستهاند از چنین حربهای استفاده کنند و از همین الان خیالشان راحت باشد که سینماروها برای خریدن بلیت قسمت دوم مشتاق شدهاند. اما فراموش کردهاند که با این پایانبندی ضعیف و ناکافی (که در رسانهای به نام «سینما» دافعهبرانگیز است) شاید همان تماشاگران پیشین را هم از دست بدهند. البته در مجموع پایانبندی مازگریز به فاجعهباری گمشدگان نیست و میشود امیدوار بود که در قسمت بعد، که به احتمال زیاد عطش منفعتطلبی سران استودیو خوابیده، با فیلم یکدستتر و جسورانهتری روبهرو شویم. مشکل دیگر، بیهویتی اصلیترین رکن درام فیلم یعنی همان ماز/ مارپیچ عظیم است. متأسفانه رمزوراز و ویرانگری مارپیچی که مدام تغییر میکند و نمیتوان راهی برای خروج از آن یافت، بهکمال به پردهها منتقل نشده، تا جایی که میتوان مارپیچ را با یک جزیرهی متروک (باز هم مانند گمشدگان) جایگزین کرد و به همین نتایج رسید.
یکی از امتیازهای مثبت مازگریز این است که همچون مجموعهی مسابقههای هانگر (که از جنبههای متفاوتی میتواند با آن معادلسازی شود) از محافظهکاریهای آزاردهنده کمتر نشانی در خود دارد. موقعیت خشن و بیرحمی که زندانیها را فراگرفته، کمابیش بدون پردهپوشی به پرده راه یافته و فیلمساز موفق شده با این فضاسازی درخور، قلههای دراماتیک نیمهی ابتدایی فیلمش را نفسگیر و درگیرکننده از کار دربیاورد. از طرفی تدوین و نورپردازی سکانسهای مبارزه با موجودات خونخوار آن قدر بد است که جزییات درگیریها را حتی روی پردهی بزرگ هم بهسختی میشود دنبال کرد. احتمالاً بودجهی نسبتاً اندک ۳۴ میلیون دلاری فیلم باعث شده که از این طریق بخواهند با حداقل هزینهها سروته بخش جلوههای ویژه را هم بیاورند. به جایش در صحنههای آرام، این دیلن اوبراین است که با چهرهای که جوانیهای کوین بیکن را به یاد میآورد، همهی صحنههای حضورش را مال خود کرده و در قامت یک ناجی و برگزیده پذیرفتنیست. در نهایت، لذت و سرگرمی بدون احساس گناه، بهترین چیزی است که در بهترین حالت میشود دربارهی مازگریز گفت. همان طور که در انتهای نمایش فیلم، عدهای در سالن تشویقش کردند و عدهای با دلخوری میگفتند با آن ارتباط برقرار نکردهاند، بستگی دارد از چه زاویهای به آن نگاه کنید. (امتیاز به فیلم: 5 از 10)