
آز بزرگ و مقتدر Oz the Great and Powerful
كارگردان: سام رِیمی. فیلمنامه: میچل كپنر، دیوید لینزی-ابِیر. بازیگران: جیمز فرانكو (اسكار «آز» دیگز)، میلا كونیس (تیودورا)، ریچل وایس (اِوانورا)، میشل ویلیامز (گلیندا)، زَك براف (فرانك/ صدای فینلی). محصول 2013، 130 دقیقه.
سال 1905، كانزاس. اسكار دیگز شعبدهباز كوچكی است در سیركی سیار. پس از درگیری با گردنكلفت سیرك، اسكار مجبور میشود سوار بر بالن از آنجا فرار كند، ولی به درون گردبادی كشیده میشود كه او را با خود به سرزمین آز میبرد. در آنجا ساحرهای به نام تیودورا، اسكار را همان جادوگری تصور میكند كه طبق پیشبینیها برای سرنگون كردن ساحرهی شریری كه پادشاه آز را كشته از راه رسیده است. تیودورا به زودی دلباختهی اسكار میشود و با هم به سوی شهر زمرد به راه میافتند. در شهر، اِوانورا، خواهر تیودورا، نسبت به این موضوع كه اسكار همان جادوگر مورد اشاره در پیشگوییها باشد شك دارد. او به اسكار میگوید كه ساحرهی شریر در جنگل تاریك سكونت دارد و میتوان او را با از بین بردن عصای جادوییاش كه منبع قدرت اوست كشت...
بدون خون، بدون جادو
همهی جذابیت و امتیاز آز بزرگ و مقتدر در جلوههای بصری و رنگهای گرم بهكاررفته در آن است كه پس از مدت كوتاهی به ورطهی تكرار و كسالت درمیغلطد. متأسفانه فیلم فاقد ظرافت و اندیشهای است كه بتواند دنیای فانتزی خودبسنده و مستقلی بیافریند. البته بر سام ریمی حرجی نیست. او كه از سردمداران و پایهگذاران موج گستردهی بیموویهای كمبودجهی پر از خون و خونریزی و تصنع آگانه و سرخوشانهی جاری در آنها در دههی هشتاد است، حالا قدم در دنیایی گذاشته كه هیچ ربطی به فیلمها و دستاوردهای گذشتهاش ندارد. این اولین فیلم اوست كه با درجهبندی عمومی PG اكران میشود و بر خلاف بهترین آثار او مثل سهگانه مردهی شریر یا مرا به جهنم ببر (2009)، تا حد ممكن تلاش شده تا جلوههای ویژه باورپذیر از كار دربیاید. همین میشود كه نه لطافتها و شیرینیهای مصنوعی فیلم را میشود جدی گرفت و نه خباثتهای جادوگران بدجنساش را. نه انگیزهها و توضیحهای حداقلی برای رفتارهای شخصیتها داده میشود و نه شوخیهای كوچك و بانمكی در سراسر این فیلم فانتزی طولانی گنجانده شده است. اتفاقاً جاهایی كه ریمی به دنیای ویژهی فیلمهای پیشینش گریز میزند، لحظههای جذاب زودگذری شكل میگیرد: یكی آنجا كه برای اولین بار نمای نقطهنظر میمونهای پرنده را میبینیم (كه یادآور شر نادیدهی مردهی شریر است) و دیگری سایهای كه از جادوگر بدجنس تغییر شكلیافته (تیودورا) بر دیوار میافتد. تلاش فیلم برای اظهار ارادت به هنر سینما و جادوی رؤیاسازی آن و نسخهی كلاسیكی كه پیشدرآمدی بر آن محسوب میشود یعنی جادوگر آز (ویكتور فلمینگ، 1939) هم قابلتقدیر است. اما این یكیدو نكتهی مثبت كوچك هرگز نمیتواند بر ملال تماشای این نسخهی كشدار با شخصیتها و دنیای بدون شناسنامهاش غلبه پیدا كند. (امتیاز: 3 از 10)
جك غولكش Jack the giant Slayer
كارگردان: برایان سینگر. فیلمنامه: دارِن لِمكه، كریستوفر مككوآری، دن استادنی. بازیگران: نیكلاس هولت (جك)، النور تاملینسن (ایزابل)، اوان مكگرگور (اِلمونت)، استنلی توچی (رودریك)، یان مكشین (پادشاه). محصول 2013، 114 دقیقه.
جنگ باستانی بین آدمها و غولهای عظیمالجثهای كه بین زمین و آسمان زندگی میكنند به شكلی ناخواسته دوباره آغاز میشود. جك كه به طور اتفاقی لوبیاهای سحرآمیز را به دست آورده، ناخواسته باعث میشود یكی از آنها خیس شود و به درختی غولپیكر تبدیل شود كه به محل سكونت غولهای آدمخوار منتهی میشود...
دور از جادو
یك تناقض بزرگ و ویرانگر در جك غولكش وجود دارد كه تمام زحمتهای گروه جلوههای ویژه و بازیگران كاربلدی چون اوان مكگرگور و استنلی توچی را بر باد میدهد. فیلم میخواهد خوانشی امروزی و بهروزشده از افسانهی قدیمی و بارها گفتهشدهی «جك و لوبیای سحرآمیز» باشد. از اصرار فیلم بر واقعی بودن افسانهها و آوردنش به میان زندگی روزمره (كه با پایانبندی فیلم بر آن تأكیدی چندباره میشود) بگیرید تا شخصیتپردازی پادشاه كه بر خلاف اسلافش آدمی دموكراتیك و مردمدوست است و به شكلی جانبركف در صف اول مبارزه با دشمنان است، همه و همه بر این دلالت دارند كه هدف فیلمساز این است كه همچون مجموعهی درخشان هری پاتر رنگی از واقعیت زمانه به جادو و افسانهی مركزیاش بزند. اما از آن طرف، به این توجه نشده كه به پرسشهای مهمی كه در بازخوانی امروزی این داستانها در ذهن ایجاد میشود پاسخ داده شود یا رنگوبویی تازه به روند پیشرفت قصه یا شكلگیری رابطههای عاطفی داده شود. مثلاً مشخص نیست آن غولهای عظیمالجثه كه صد سال به صد سال از جایی بین زمین و آسمان پایین میآیند تا شكار كنند، روزیشان را از كجا میآورند و چهطور طی این مدت طولانی در بین ابرها شكمشان را سیر میكنند؛ یا معلوم نیست كه چرا پس از به دست آوردن تاجی كه سند بردگیشان است آن را نابود نمیكنند تا دوباره به دست انسانها نیفتد؟ چرا فرازوفرود رابطهی جك و ایزابل این قدر قابلپیشبینی است و بزرگترین دستاورد فیلم در این زمینه تدوین موازی دیالوگهای پدرهای جك و ایزابل است كه تازه آن هم در ادامه كاملاً به فراموشی سپرده میشود؟ اصلاً چرا در خلال این همه نبرد و درگیری شدید فیزیكی، حتی یك خط یا خش روی لباس یكی از آدمهای فیلم نمیافتد و مشخص است كه همین الان لباسها را از پشت صحنه بر تنشان كردهاند؟ جادو و رؤیایی كه باید در تار و پود این دنیای فانتزی تنیده شده باشد كجا رفته است؟ اینجاست كه تفاوت معنیدار فیلمهایی از این دست با آثار جاودانی چون ارباب حلقهها و هری پاتر بیش از پیش آشكار میشود و دیگر میشود از برایان سینگر كه تا ده سال پیش فیلمهای خوبی مثل مظنونهای همیشگی و دو قسمت اول مردان ایكس را میساخت قطع امید كرد. به سینمادوستانی كه مایلند بازخوانی تروتازهای از داستان «جك و لوبیای سحرآمیز» تماشا كنند، گربهی چكمهپوش (كریس میلر، 2011) پیشنهاد میشود. (امتیاز: 2 از 10)
هابیت: سفری نامنتظرThe Hobbit: An Unexpected Journey
كارگردان: پیتر جكسن. فیلمنامه: فرن والش، فیلیپا بوینز، پ. جكسن، گییرمو دل تورو. بازیگران: یان مككلن (گندالف)، مارتین فریمن (بیلبو)، ریچارد آرمیتاژ (تورین)، كن اسكات (بالین). محصول 2012، 169 دقیقه.سفری غیرمنتظره برای بیلبو بگینز جوان پیش میآید. او قصد دارد به همراه تعدادی از دورفها به كوهستانی به نام «لونلی» برود تا خانهی كوهستانی كه از آنها دزدیده شده را از اژدهایی به نام اسماگ پس بگیرد.
دور از حلقه
دنیای ارباب حلقهها جذاب است. خیلی هم جذاب است. آن قدر جذاب است كه حتی میشود یك داستان نحیف مرتبط با آن را كه تعمداً كش آمده را هم با شور و هیجان دنبال كرد. آن قدر این دنیا و این فضا اصالت دارد و آن قدر كارگردانش بر ابزار فیلمسازیاش مسلط است و این دنیای غریب را میشناسد كه دیگر قدرت دراماتیك فیلم اهمیتش را از دست میدهد. هابیت: سفری نامنتظر همان طور كه انتظار میرود فیلم عظیمی است و اتفاقاً بزرگترین ضربه را از همین عظمتش میخورد. تناقض ماهوی و بنیادینی كه بین فرم و محتوای اثر دیده میشود، همان عاملی است كه آن را از رسیدن به جایگاه والا و دستنیافتنی سهگانهی ارباب حلقهها دور میكند. هابیت از نظر اجرایی تفاوت زیادی با قسمتهای پیشین ندارد اما در بخش روایت و داستانپردازی دستهایش بهشدت خالی است و به همین دلیل نمیشود این ابعاد عریض و طویل را با توجه پیرنگ و خردهداستانهای كمرنگ فیلم توجیه كرد؛ ارتباط بنیادین و تنگاتنگی كه به شكلی دقیق در سهگانهی ارباب حلقهها رعایت شده بود و عظمت آن فیلمها كاملاً در خدمت به تصویر كشیدن داستانها و شخصیتهایی به همان اندازه عظیم و حماسی بود. از طرف دیگر و بنا بر ماهیت و مصالح داستانی كه فیلم از روی آن ساخته شده، شخصیتهای هابیت از نظر جذابیت و درگیركنندگی بههیچوجه قابلمقایسه با ارباب حلقهها نیستند (شاید چون آن حلقهی سرنوشتساز و تعیینكننده نقش كمرنگی در آن دارد) و در این زمینه باید بازی عالی مارتین فریمن در نقش بیلبو بگینز جوان را ستود كه بهتنهایی بار سنگین چنین فیلم را به دوش گرفته است. بزرگترین سؤالی كه پس از تماشای این فیلم ذهن نگارنده را به خود مشغول كرده این است كه چه ضرورتی داشته تا این داستان نحیف این قدر كش بیاید و به سه قسمت سهساعته تبدیل شود؟ آیا اگر فیلمی از این مجموعه كمتر از سه ساعت باشد به مذاق دوستداران سینماروی آن و استودیوهای تولیدكنندهاش خوش نمیآید و آن را نوعی هنجارشكنی نابخشودنی به حساب میآورند؟ (امتیاز: 6 از 10)