میکلآنجلو آنتونیونی (2007-1912)، کارگردان صاحبسبک ایتالیایی فعالیتهای هنریاش را با ساخت مستند در دلتای پو آغاز کرد. او به چشماندازهای طبیعی این منطقه علاقهی خاصی داشت و فیلم کوتاه اهالی دلتای پو (1943) یادگار این دوره از فیلمسازی آنتونیونی است. آنتونیونی بعد از ساخت چند ملودرام در سال 1957 فیلم فریاد را ساخت که نقطهی عطفی در پروندهاش به حساب میآید چون پلی است میان فیلمهای قبلی او و فیلمهای بعدیاش، بهویژه سهگانهی ماجرا (1960)، شب (1961) و کسوف (1962).
آنتونیونی برای ساخت فریاد دوباره به دلتای پو بازگشت. فیلم زندگی کارگر کارخانهای به نام آلدو (استیو کاکران) را به تصویر میکشد که روز به روز از مردم و اطرافیانش بهخصوص زنانی که وارد زندگیاش میشوند، بیشتر فاصله میگیرد. آلدو در سکانس پایانی فریاد - که از نظر بصری شباهتهای بسیاری به فضای فیلم صحرای سرخ (1964) دارد - تسلیم معناباختگی روحی و جسمیای میشود که از همه سو او را فرا گرفته است؛ و حتی توجه و دلسوزی مادرانهی ایرما (آلیدا والی) هم نمیتواند او را نجات بدهد.
این مطلب با استفاده از تحلیلی از سکانس پایانی فیلم که به عنوان مبحث درسی در دانشگاه ییل تدریس میشود، آماده شده است.
*
سکانس پایانی فریاد با چشماندازی هوایی از دلتای پو و درگیری کارگران معترض و نیروهای پلیس شروع میشود. دلتای پو در بین فیلمسازان نئورئالیستی ایتالیا از اهمیت خاصی برخوردار بود و روبرتو روسلینی هم پایان پاییزا (1946) را در همین محل فیلمبرداری کرد. در نقطهی مقابل هیاهویی که در این محل در جریان است، آلدو را میبینیم که تکوتنها و در سکوتی مرگبار به کارخانهی محل کار سابقش برمیگردد که حالا کاملاً خالی است. بعد از گذر آلدو از ورودی کارخانه به نظر میرسد او وارد دنیای دیگری شده است. در این سکانس مثل بیشتر بخشهای دیگر فیلم تشخیص مقطع زمانی روز کار سختی است اما از تصاویر میشود متوجه شد صحنه در اواخر پاییز یا اوایل زمستان رخ میدهد.
ایرما از پنجرهی خانهاش آلدو را میبیند و دنبال او میرود. در ابتدا ایرما جزو دستهای از مردم است که همه در حال دویدناند اما وقتی آلدو را در کارخانه میبیند، راهش را از آنها جدا میکند. ایرما، آلدو را پیدا کرده اما حصار فلزی و پشتهی خاک و زباله، آنها را از هم جدا کرده است. ایرما را در پیشزمینه میبینیم و آلدو در پسزمینه قرار دارد و مقابل او ساختمانی عظیم دیده میشود. این فاصلهی فیزیکی، نمادی از فاصلهی عاطفی میان این دو است و تا نتیجهگیری در همین سکانس پایانی ادامه پیدا میکند. در این سکانس در لحظههایی که ایرما دنبال آلدو میدود، تصویری واضح از او نمیبینیم و مثل این قاب یا او را از پشت سر یا در نماهای باز میبینیم اما شاهد نماهای نزدیک متعددی از آلدو هستیم. ایرما آشفته است و عجله دارد و آلدو بهآرامی و با حالتی متفکرانه به راه خود ادامه میدهد. لحظههای مربوط به ایرما کوتاهترند و سرعت بیشتری دارند اما لحظههای مربوط به آلدو به صورت زمان واقعی پیش میروند.
آلدو بعد از عبور از میان ساختمانهای متعدد و نظاره کردن آنها به برج میرسد. اولین بار آلدو را در بالای همین برج میبینیم و بازگشت او به همان نقطه نشان میدهد که داستان فیلم شکل مدور دارد. در این سکانس برج نمادی از تنهایی است و به همین خاطر آلدوی جداافتاده و برج از لحاظ فیزیکی به هم ارتباط پیدا میکنند. این نما در ابتدا به صورت نمای زاویهی دید ایرما شروع میشود اما لحظهای بعد ایرما وارد قاب میشود و مشخص میشود نما را از چشم او نمیبینیم. نمای نامتوازن هم با ورود او به قاب حالت متوازن پیدا میکند. وقتی ایرما به آلدو میرسد، به نظر میرسد آلدو دیگر در برج ادغام شده است و پیکر نحیف او در پلههای برج بهسختی قابلتشخیص است. ما شاهد پیوند انسان و اشیا بیجان هستیم.
آلدو به بالای برج میرسد. سکوت مرگباری که بر فضا حاکم است با صدای ایرما که نام او را صدا میزند، شکسته میشود. این اولین (و شاید آخرین) کلمهای است که در تمامی این سکانس میشنویم. آلدو، که انگار از حالت خلسه بیرون آمده به پایین نگاه میکند و برای ایرما دست تکان میدهد. نمای متوسط آلدو و نمای بسیار دور ایرما بر تضاد چشمگیر اندازهی شخصیتها تأکید میکند. نمای روی شانه طوری بسته شده که بخش عمدهای از پسزمینهی قاب خالی است و ایرما در گوشهی قاب در کنار چند بشکه دیده میشود. آلدو که در تمامی مدت این سکانس آزادانه در میان ساختمانها راه میرفته است حالا در بالای برج ایستاده و جای دیگری برای رفتن ندارد. او به نقطهی پایانی رسیده است. طولی نمیکشد که حالت سرگیجه به او دست میدهد و از بالای برج به پایین سقوط میکند.
اولین نمای متوسطی که از ایرما در این سکانس میبینیم او را در حالت اضطراب مطلق نشان میدهد. ایرما نگران آلدو است اما فاصلهی بین این دو نفر هرچند در این قابها کم به نظر میرسد اما در دنیای واقعی بسیار زیاد است. ایرما سقوط آلدو را میبیند و جیغ میزند. وقتی صدای فریاد ناگهانی و گوشخراش ایرما را میشنویم، صدای برخورد آلدو با زمین هم از خارج قاب شنیده میشود. این نما نمایش تصویری همان جیغ یا فریادی است که عنوان فیلم به آن اشاره دارد. میتوان این نما را با تابلوی جیغ ادوارد مونش (1944-1863) مرتبط دانست چون بیگانگی در عصر مدرن بهنوعی جزو مضامین هر دو اثر است. در پسزمینه تصویر ساختمانها و درختی هم دیده میشود. آنتونیونی در این سکانس ساختمانها و اشیا را به عنصر جانداری تبدیل میکند.
*
در پایان این سکانس ایرما مقابل پیکر آلدو زانو میزند. برای اولین بار در این سکانس موسیقی به گوش میرسد؛ همان قطعهای که در ابتدای فیلم شنیدهایم یعنی قطعهی والسی که با آلات الکترونیکی نواخته شده است و کمی حالت مکانیکی دارد. در پسزمینه افرادی میدوند تا به ما یادآوری کنند که زندگی بدون کوچکترین توجهی به رنج فردی ادامه خواهد یافت.