توضیح: زندهیاد ایرج کریمی (که دوست نداشت کسی استاد خطابش کند و صمیمیتر و فروتنتر از این حرفها بود) پیش از این در بخش «تماشاگر» در شمارهی 481 ویژهی آبان 1393 در قالب مطلبی پروپیمان در صفحههای 90 تا 95 با اتکا به 37 فریم از صحنههای فیلم ایدا (پاول پاولیکوفسکی) به تحلیل فرم بصری ناب آن پرداخته است. مطلب آقای کریمی با تمرکز بر هدرومها که ویژگی اصلی جهان بصری ایدا است آن قدر کامل است که در این زمینه حرفی برای گفتن باقی نمیماند. اما از آنجایی که میدانیم «به تعداد تماشاگران یک اثر برای آن تعبیر و تفسیر وجود دارد» و جهان بصری این فیلم نیز واقعاً بیکران است و در تماشای چندباره، دائم به ایدههای نو و بکری راه میدهد، تصمیم گرفتیم در اینجا نگاهی داشته باشیم به چگونگی استفاده از شکل و مفهوم دایره در ترکیببندی قابهای فیلم و در ادامه بسط آن به اشکال نزدیک هندسی و گسترش مفهوم آن در بستر درام. شاید این کار برای نگارنده، التیامی باشد بر حسرت از دست دادن فرصت همکلامی و آموختن از ایرج کریمی بزرگ که یادش همواره با ما خواهد بود.
آنا که در یک صومعه بزرگ شده است، در هفتههای پیش از ادای سوگند روحانیت از وجود خالهاش مطلع میشود. او باید پیش از پوشیدن ردای روحانیت، با تنها خویشاوندش دیدار کند و این آغاز سفری است که دنیای ذهنی آرام او را برهم میزند. به همین خاطر است که فیلم با نمایی ایستا و آرام آغاز میشود و با قابی از حضور آنا در جاده و تصویری لرزان با دوربینی روی دست به پایان میرسد؛ که نشان از بههم خوردن آرامش حاکم بر محدودهی دایرهی او (سرش) دارد. آنا در پایان به هویت و شناخت خود رسیده است و حالا میداند که ایدا لبنشتاین نام دارد، پدر و مادرش در جنگ کشته شدهاند، و حتی چهگونه زیستن خالهاش (که در ابتدا دقیقاً نقطهی مقابل یکدیگر تصویر میشوند) را تجربه کرده است و دیگر دنیای ذهنیاش به همان سادگی، یکنواختی و عاری از هر دغدغه نیست. او حالا درون گود رفتن و زندگی در میان مردم عادی، و دوری از آرامش زندگی در انزوا را تجربه کرده است. از نظر شکل دایره و کمکش به تحول این مفهوم دراماتیک در فیلم میتوانید دو صحنهی حضور آنا در مقابل مجسمهی مسیح را با هم مقایسه کنید. در اولی آنا با کمک سه خواهر دیگر، مجسمه را روی پایهاش قرار میدهد و در دومی بهتنهایی از نداشتن آمادگی برای ادای سوگند میگوید. در صحنهی اول برف همه جا را سفیدپوش کرده و معصومیت و زیبایی خاصی به صحنه داده است اما در نمای دوم، هم زمان گرگومیش سحر است و هنوز همه جا روشن نشده است و هم برفها آبشدهاند و پسزمینه، زمینی بایر و ناهموار است (تصویر نمای اول را در عکس بالا میبینید).
در این اولین نمای فیلم، آنا در حال رنگآمیزی سر مجسمهی مسیح است. سرها در پیشزمینه سمت چپ، و دیوار رفیع و نردبان در پسزمینه و طرف راست قاب قرار گرفتهاند. با توجه به داستان میتوان گفت که این فضای یکنواخت و آرام ذهن آنا است که تغییر خواهد کرد و نردبانی که به منبع بیشترین نور در صحنه میرسد، یکی از شواهد آن در نماهای آغازین فیلم است. در نمای سوم، زنی که ابتدا به نظر میرسد پارچهای را میتکاند، آن را به عنوان روکش روی جسمی میکشد و نور با گذر از پنجرههای بزرگ و نیمدایرهای ساختمان، همه جا را روشن کرده است. تحول شکل دایره با تبدیل به نیمدایره و مارپیچ (Spiral) و سایر شکلهای نزدیک به آن صورت میگیرد تا رهایی از محدودهی بستهاش تصویر شود.
در ادامه آنا و سه خواهر دیگر، مجسمه را از راهرویی تنگ و گرفته (که در آن مرغ و خروس و کاه میبینیم) عبور میدهند تا در محوطهی باز مقابل کلیسا نصب کنند. با باز شدن در، نور به فضای تاریک و گرفتهی داخلی هجوم میآورد.
در اینجا آنا برای دیدار خالهاش از صومعه خارج شده است و با کنجکاوی، مردم و پیادهرو را نگاه میکند. بخشی از سر او در قاببندی رفته است و حالا نیمدایرهای پذیرا (ذهنی آماده) به نظر میرسد؛ او در آستانهی تجربههای تازه و زیستن مثل هر انسان عادی دیگر است. رفتوآمد سایهها و نور آفتاب بر چهرهی او نیز در خور توجه است. تقسیم محدودهی دایرهای سر آنا در ادامه به صورت ظریفتری هم انجام شده است؛ در اولین صحبتهای او با خالهاش در آشپزخانه، میزانسن به گونهای چیده شده است که خط تقسیمکنندهی دیوار به دو بخش پایین و بالا، و تیره و روشن، از پشت سر او میگذرد و ترکیببندی زیباییشناختی دیگری را مشابه این تصویر خلق میکند (و البته در ادامه به صورت پیچیدهتری هم ارائه میشود).
آنا/ ایدا در مقابل پلکان دایرهای ایستاده و به سقوط فکر میکند! انگار میخواهد از جایگاه آسمانیاش پایین بیاید و پا به قلمروی زندگی معمولی آدمها بگذارد (چه جالب که اولین مطلب این مجموعه در هفتهی گذشته، درباره بالهای اشتیاق بود و سقوط یک فرشته). دایره این بار با توسعه به یک مارپیچ از محدودهاش خلاصی مییابد و انگار به شکلی معنوی و بیکران میرسد؛ مارپیچ، دایرهای است که عمق پیدا میکند و تکثیر میشود (و میتواند حکم تونل و ورودی به مکان دیگری را داشته باشد).
اولین دیدار و حرفهای آنا/ ایدا با این مرد، در مقابل حفاظ و ورودی هتل روی میدهد. آیا در اینجا هم نمیتوان گفت که دایره به دو نیمدایرهی متصلی بدل شده است که به حرف «S» شباهت دارد؟ و تعدد و خطوط میان این دایرههای تغییرشکلیافته به یک مجموعهی هندسی باشکوه انجامیده است که میتواند دال عظمت و جایگاه روابط پاک انسانی و در نهایت عشق باشد؟
دومین دیدار این دو، در مقابل دیوار شیشهای رستوران هتل محقق میشود و آنها که حالا دیگر فاصلهِی میانشان کمتر هم شده است، در حالی با هم صحبت میکنند که در پسزمینه، غذا سرو میشود (نسبت غذا و جنسیت در سینما بحث خودش را دارد). این بار ردیفِ چراغهایی که از بالای سرشان عبور کرده و در واقع صحنه را آذین کرده است، میتواند تجلیلی قلمداد شود بر این رابطهی عاطفی و انسانی.
***
اما بحث درباره شکوه بصری ایدا پایانی ندارد و در اینجا هم مجالی بیش از این نیست. در مطالب بعدی این بخش، درباره تبدیل شکل دایره به مارپیچ (صورتِ معنویاش) باز هم صحبت خواهیم کرد و حتماً نمودهایش را در آثار مطرح سینمایی بررسی میکنیم، بهخصوص شاهکار تام تیکور بدو لولا بدو (1998) که از بهترین نمونههای معاصر این موضوع است. درباره سایر شکلها هم مطالبی را تدارک خواهیم دید و از مربع و مستطیل و تبدیلشان به اشکال نزدیک برای نشان دادن شروع دفرمگی و بههمریختن نظم و قواعد خواهیم گفت (که البته این موضوع را در همین فیلم ایدا هم میتوان مطالعه کرد)؛ در این مورد هم مطلبی درباره فیلم فوقالعادهی رانندگی (نیکلاس ویندینگرفن، 2011) برایتان در نظر داریم.