بلَکهَت / Blackhat
کارگردان: مایکل مان، فیلمنامه: مورگان دیویس فویل، مدیر فیلمبرداری: استوارت دریبِرگ، تدوین: ماکو کامیتسونا، جرمایا اودریسکول، استیون ای. ریوکین و جو واکر، موسیقی: هری گرگسنویلیامز، اتیکوس راس و لیو راس، بازیگران: کریس همزوُرث (نیک هاتاوی)، وانگ لیهوم (چِن داوای)، تانگ وِی (چِن لین)، وایولا دیویس (کارول بارِت) و... محصول 2015 آمریکا، 133 دقیقه.
نیک هاتاوی هکری فوقالعاده بااستعداد بوده که پس از دستگیری به پانزده سال زندان محکوم شده است. پس از یک حملهی تروریستی به نیروگاهی در چین، بخشهایی از یک کد کامپیوتری که نیک مدتها پیش آن را نوشته، در بدافزاری که آن حمله را راه انداخته پیدا میشود. این ماجرا فرصتی برای رهایی از زندان را به نیک میدهد ولی در عین حال او را در میانهی یک بازی قدرت بین دولتهای آمریکا و چین قرار میدهد. نیک باید برای حفظ آزادی و زندگیاش، هویت هکری را فاش کند که پشت این ماجراهاست.
به سوی آزادی
بلکهت به طرز عجیبی بدترین فیلم کارنامهی مایکل مان است؛ فیلمساز بزرگی که آثار زیادی در کارنامهاش دیده نمیشود ولی سالهاست که خودش را از لحاظ شمایل و سبک بصری از سایر همقطارانش جدا کرده و فیلمهایش را بدون عنوانبندی هم بهراحتی میشود شناسایی کرد. بلکهت نیز از این لحاظ خوب است و اگرچه به پای فیلمهای شاخص او نمیرسد اما جنبههای تصویریاش همچنان قابلتوجه و دور از دسترس عموم فیلمسازان این روزگار به نظر میرسند. فیلم در درجه اول بهشدت از فیلمنامهی ضعیف مورگان دیویس فویل صدمه دیده که اصلاً معلوم نیست از کجا سروکلهاش پیدا شده است (اگر به صفحهی این فرد در سایت «آیامدیبی» مراجعه کنید در کمال تعجب میبینید که جز دستیاری تدوین در تلویزیون، به صورت کاملاً محدود، و دو فیلم کمدی با بازی آدام سندلر هیچ کاری نکرده است؛ یا به عبارت دیگر بزرگترین کارش نگارش فیلمنامهی ضعیف این فیلم است!).
علاوه بر فیلمنامه که منطق روایی سست و گاه مضحک، شخصیتهای سطحی و حتی بدون کارکرد، و دیالوگهایی که گاه کپی دستچندم از فیلمهای درجه دو (بیموویها) به نظر میآیند، بازی اغلب بازیگران هم چنگی به دل نمیزند. کریس همزوُرث را در قالب نقش اصلی (نیک هاتاوی) به دلایل مختلف میتوان تحمل کرد و حتی گفت که کسی از او بیشتر از این انتظار نداشته است اما ضعف فیلمنامه در خلق و پرورش شخصیتها، بهخصوص نقشهای مکمل، با نقش کارول بارت کاملاً آشکار میشود. این نقش توسط وایولا دیویس ایفا شده است که میتوان از او به عنوان استاد درخشیدن در نقشهای کوتاه و حتی تکفصلی یاد کرد (هنوز نامزدی اسکار او برای بازی درخشانش در فصل کوتاهی از تردید (جان پاتریک شینلی، 2008) را به یاد داریم). در واقع چگونگی حضور این شخصیت در داستان، موقعیتها و دیالوگهایش و فصلی که از داستان خارج میشود، آن قدر کممایه است که حتی از دست بازیگر توانمندی چون دیویس هم کاری برنیامده است. از این رو بازی بد تانگ وِی در نقش قهرمان زن داستان (که رابطهی عاشقانهای میان او و نیک هاتاوی شکل میگیرد) را هم نمیتوان فقط متوجه این بازیگر دانست. در واقع او تا زمانی که زبان در کام دارد و مجبور نیست حرفی بزند جوابگوی نیاز دراماتیک فیلم است؛ بهخصوص با هدایت مایکل مان که استاد روایت بصری داستان و حسوحالها است. برای درک این مورد، اشاره به صحنهای از فیلم خالی از لطف نیست.
وقتی نیک هاتاوی بعد از سالها از زندان آزاد میشود و دوستی را که مسئول این آزادی است در آغوش میکشد، بلافاصله ورود او و دیگران به باند فرودگاه تصویر میشود. حس رهایی او از محیط بستهی زندان با دکوپاژ استادانهی مایکل مان و همراهی یک موسیقی شنیدنی - که بسته به نیاز دراماتیک پلانهای این صحنهی کوتاه یکیدو بار باظرافت لحن عوض میکند - در زمانی کمی بیش از یک دقیقه بهخوبی به تماشاگر منتقل میشود. در نمای اول دوربین بهنوعی قدمزنان و روی دست به سمت چپ حرکت میکند و شخصیتها یکی یکی از پشت وارد قاب و در وسعت قاب عریض پخش میشوند؛ در حالی که نیک با لباس آبیرنگش بهنوعی در کانون توجه قرار میگیرد. در تصویر بعد، نمای مدیومی داریم که از پهلو ورود نیک به باند را نشان میدهد. در این نما ابتدا حرکت نیک کمی آهسته نشان داده میشود و بعد از یکیدو فوکوسکشی بین او و پسزمینه، سرعت حرکت او بالا میرود و در نهایت از قاب خارج میشود. در ادامه نگاه نیک به افق را در قالب چند پلان سنجیده میبینیم و اولین رابطه و احساسی که بین او و خواهر دوستش ردوبدل میشود. این صحنهی کوتاه حضور در باند فرودگاه و حالهوایش، گویای تواناییهای مایکل مان در مقام یک فیلمساز تصویرساز است اما سؤالی که بعد از تماشای فیلم مطرح میشود این است که مان چهطور از چنین فیلمنامهای خوشش آمده و برای کار به آن امید بسته است؟ (امتیاز 4 از 10)
آدمکش / The Gunman
کارگردان: پیِر مورل، فیلمنامه: دان مکفرسن، پیت تراویس و شان پن بر اساس رمانی از جانپاتریک مانچِت با عنوان «The Prone Gunman»، مدیر فیلمبرداری: فلاویو مارتینز لابیانو، تدوین: فردریک تورِوال، موسیقی: مارکو بلترامی، بازیگران: شان پن (تریِر)، جاسمین ترینکا (آنی)، خاویر باردم (فیلیکس)، ری وینستون (استنلی) و... محصول 2015 آمریکا، اسپانیا، انگلیس و فرانسه، 115 دقیقه.
تکتیراندازی با نام تریِر به عنوان عضوی از یک گروه مزدور استخدام میشود تا وزیر معدن کنگو را ترور کنند. تریر کارش را با موفقیت انجام میدهد ولی به همین دلیل مجبور میشود تا همه چیز را رها کند و بگریزد. او سالها بعد دوباره پا به کنگو میگذارد ولی این بار خودش هدف گروهی از آدمکشها میشود.
هیاهوی بسیار برای هیچ
آدمکش چهارمین فیلم بلند پیِر مورِل است که تا امروز همهی فیلمهایش را به صورت ترکیبی از ژانرهای اکشن و تریلر ساخته است. او با اکشن/ تریلر متفاوت بلوک سیزده (2004) که درباره گروهی از خلافکاران فرانسوی بود خودی نشان داد و توانست برای دومین فیلمش ربودهشده (2008) از بازیگرانی چون لیام نیسن استفاده کند که شهرت جهانی دارند. ربودهشده هم فیلم موفقی شد و دنبالههایی بر آن ساخته شد اما پیر مورل هرچه جلوتر آمده و فیلمهای بیشتری ساخته، به طرز عجیبی افت کرده است. او پس از فیلم بد از پاریس با عشق (2010) که حتی عنوانش هم قرضی و سطحی است، آدمکش را با حضور بازیگران مطرحی چون شان پن، خاویر باردم و ری وینستون ساخته است؛ فیلمی که بعد از عنوانبندی و فصل افتتاحیهاش میتوانید قید تماشای آن را بزنید و دور کارگردانش را برای همیشه خط بکشید.
فیلم با این جملهها از زبان مجریان یک برنامة خبری تلویزیونی آغاز میشود: «جمهوری دموکراتیک کنگو صحنهی بدترین بحران انسانی جهان است...» و «مرگبارترین جنگ جهان پس از جنگ جهانی دوم در کنگو...». در جریان شنیدن این گزارش خبری، تصاویری واقعی و مستند از درگیریهای کنگو و قتلعامهای گستردهی مردم بیگناه پخش میشود. اما فصل افتتاحیهی فیلم کاملاً در تضاد با این عنوانبندی قرار میگیرد و اصلاً در ادامهی آن نیست. انگار فیلمساز با توسل به اخبار تکاندهنده و تصاویر مستند از فجایع انسانی میخواهد بهسرعت (و البته بدون صرف کمترین خلاقیتی) عامهی تماشاگران را متأثر کند و پای فیلم بنشاند. اما به محض ورود فیلم به دنیای داستانی خوشرنگولعابش - که همزمان است با نقش بستن نام کارگردان بر تصویر – نهتنها ناتوانی فیلمساز در ارائهی تصویری واقعگرایانه و مطابق با عنوانبندی ابتدایی (یا دستکم نزدیک به آن) برملا میشود، بلکه دیالوگهای بیسروته و شوخیهای خالی از ظرافت شخصیتها از فیلمنامهی بد فیلم خبر میدهند.
شلختگی حاکم بر فضای فصل افتتاحیه که در شب و کافهای شلوغ در کنار خیابان اصلی میگذرد، علاوه بر ضعفهای فیلمنامه، کارگردانی بد (که نتوانسته فضا خلق کند، به هنروری دیالوگ خنثی داده تا شخصیتپردازی قهرمان داستان انجام شود، نهفقط بازیگران را درست هدایت نکرده و از پتانسیل ستارههایش بهره نبرده است بلکه کنشها و واکنشهای بدی برای آنها در نظر گرفته و...)، تدوین ضعیف (که حتی نتوانسته به راشهای بد اولیه نظمی حداقلی بدهد) و بازیهای بد بازیگران اصلی فیلم را هم آشکار میکند. ظاهراً در آن سوی آبها نیز برخی از فیلمسازان دنبال حرفهای بزرگ و موضوعهای ملتهب هستند و آن را در اولویت بر جنبههای هنری و فنی فیلمسازی قرار میدهند و بازیگران بزرگشان هم گاهی وقتها از سر ناچاری و غم نان بازی در فیلمهای بد را میپذیرند و مثل خاویر باردم برای یک نقش مکمل پنج میلیونی میگیرند و میروند. (امتیاز 3 از 10)