مسابقههای هانگر: ماکینگجِی – قسمت اول / The Hunger Games: Mockingjay – Part 1
کارگردان: فرانسیس لارِنس. فیلمنامه: دَنی استرانگ، پیتر کرِیگ بر اساس رمان ماکینگجِی (از سهگانهی «مسابقههای هانگر») اثر سوزان کالینز. مدیر فیلمبرداری: جو ویلِمز. موسیقی: جیمز نیوتن هاوارد. تدوین: آلن ادوارد بل، مارک یوشیکاوا. بازیگران: جنیفر لارِنس (کَتْنیس اِوِردین)، جاش هاچرسن (پیتا مِلارک)، لیام همزورث (گِیل هاوثورن)، وودی هارِلسن (هِیمیچ اَبِرنِیتی)، الیزابت بَنْکس (اِفی ترینکِت)، فیلیپ سیمور هافمن (پلوتارک هِوِنزبی)، جولین مور (پرزیدنت آلما کوین)، دانلد ساترلند (پرزیدنت کوریولانوس اسنو). محصول 2014 آمریکا، 123 دقیقه.
چنین مینماید که هفتادوپنجمین دورهی مسابقههای هانگر که با طغیان عدهای از شرکتکنندگان و بیش از همه کَتنیس اِوردین به آشوب کشیده شده، آخرین دورهی این مسابقهها باشد. در حالی که محل برگزاری مسابقه در حال ویران شدن است کتنیس به اتفاق دو بازماندهی دیگر مسابقه، بیتی و فینیک، توسط نیروهای شورشی نجات داده میشود و آنها را به مکانی موسوم به منطقهی سیزده میبرند که مقر اصلی شورشیها در آن واقع است. کتنیس مادر و خواهرش پریم را در آنجا بازمییابد و با رهبر شورشیها، پرزیدنت آلما کوین، آشنا میشود. کتنیس باخبر میشود که آنچه در میدان مسابقه انجام داده، باعث بروز شورشها و اعتصابهایی شده است. کوین از کتنیس میخواهد تا با پذیرفتن عنوان «ماکینگجِی» رسماً به نماد شورش تبدیل شود. ماکینگجی در واقع نام پرندهای است دورگه که در طول زمان به نشانهی محبوب شورشیان تبدیل شده. اما کتنیس که همچنان بابت جا گذاشته شدن پیتا در میدان مسابقه خشمگین و آزرده است زیر بار پذیرفتن این نقش نمیرود. به پیشنهاد پلوتارک هِونزبی که زیر پوشش برگزارکنندهی مسابقههای هانگر، در خدمت شورشیان بوده است، کتنیس را به تماشای زادگاه و خانهی سابقش یعنی منطقهی دوازده میبرند که توسط نیروهای حکومتی با خاک یکسان شده. کتنیس در نهایت پیشنهاد کوین را میپذیرد. حالا او ماکینگجِی است؛ نماد شورش مردم ستمدیده و مایهی امید آنها...
درخشش تا افت
ستم، نارضایتی عمومی، قیام... این سه واژه، مراحلی است که داستان مسابقههای هانگر در سه قسمتی که سوزان کالینز، نویسنده رمان، برایش تدارک دیده در مسیر رواییاش به لحاظ درونمایه طی میکند. آنچه در سه قسمتی که تا کنون از روی کتاب مفصل کالینز در سینما بازتاب یافته، میتواند به عنوان نوعی روند از درخشش تا افت تعبیر شود. فیلم نخست به کارگردانی گری راس، فضای ملتهب جاری در سرزمینهای ستمزده را منعکس میکرد و موقعیتهای پرتضادی مانند کشتن دیگری برای زنده نگه داشتن خویشتن و تنیده شدن عنصر عشق در میانه این التهاب، در روند دراماتیک اثر جا افتاده بود. در قسمت دوم (با کارگردانی فرانسیس لارنس) که زمینهسازی قبل از قیام عمومی علیه سیستم ستمگر حاکم است، با اینکه التهابهای ناشی از همان تناقض دارد به جریان خود ادامه میدهد، تا حدی فضا دچار افت میشود و در ردیابیهای اوضاع مشکوک جنگل، زیادهگویی و زیادهپردازی، بسیار دیده میشود و در نتیجه پتانسیلهای ذاتی متن را تا حد قابلتوجهی از قابلیت میاندازد. اما در قسمت سوم (با کارگردانی همان فرانسیس لارنس) که شخصیتهای اصلی وارد تعارض مستقیم با سیستم سیاسی حاکم میشوند و به جنگ چریکی و روانی با آن میپردازند، بستر مناسبی برای درامسازی در اختیار ندارد و در نتیجه، گرداگرد متن را رویههای تکرارشونده و خستهکننده تشکیل دادهاند که اغلب سازهها و نمودهایش، اطلاعات افزودهای را در اختیار مخاطب نمیگذارد. با اینکه این قسمت لاجرم به خاطر درونمایهی قیام علیه سیستم باید پویاتر از قسمتهای قبل باشد، ولی عملاً این اتفاق نیفتاده است و ایستایی و رکود قابلتوجهی سراسر فیلم را فراگرفته است.
شاید بتوان علت این افت را در چند عامل جستوجو کرد. نخست آنکه فیلم در زمان زیادی از خود، به معرفی فضایی جدید، یعنی منطقهی سیزده میپردازد که اینک مأمن مبارزان و چریکها برای شورش علیه سیستم در لوکیشنی زیرزمینی شده است. این معرفی وقت زیادی از اثر را اشغال میکند، بیآنکه در ابعاد این وقتگیری، سطح اطلاعات یا عمق تحلیل اثر را افزایش دهد. نکتههایی مانند ایجاد تعلیق بهوسیلهی گربهای که خواهر کتنیس را در آستانهی مرگ قرار میدهد یا مکثهایی بدون شخصیتپردازی لازم بر روی شخصیت آلما کوین (رییسجمهور منطقهی سیزده که اینک رهبری مبارزان علیه سیستم را بر عهده دارد) این نقص را بیشتر نمایان میسازند.
دوم آنکه فیلم بسیار شعاری است. نمودها و نمادهای ظریف در دو قسمت قبلی که ذهن مخاطب را به سمت ماجرای قیام سوق میداد، در قسمت سوم شکل علنی و مستقیم به خود گرفته است. در این قسمت کتنیس پی در پی روی خرابههای ناشی از اجحاف حکومت در حق مردم راه میرود و نفرین و لعن و تهدید به سوی عاملان جنایت نثار میکند. تعبیهی گروه فیلمبرداری در کنار کتنیس که دارند فضایی تبلیغی از مبارزه را ثبت و منعکس میکنند، این چارچوب شعاری را محکمتر کرده است.
سوم آنکه فضای دراماتیک برای این درونمایه به قدر کافی در فیلم دیده نمیشود. تنها گره و چالشی که در فیلم جاری است، دغدغهی کتنیس نسبت به پیتا است که اینک در دست حکومت جائر اسیر است و حکومت از زبان او سخنانی حکومتپسند در رسانهها پخش میکند. این ایده شاید به لحاظ محتوایی قابلتأمل باشد، اما به لحاظ داستانپردازی، خردتر از آن است که بتوان فیلمی دوساعته و داستانگو را بر اساسش پایهریزی کرد. کل فیلم شامل این شده که کتنیس با اطرفیانش سر اینکه پیتا حرفهای حکومتپسند را به میل خودش میگوید یا بر اساس فشار سیستم، یا دارد علامتهای مخفی و رمزی به انقلابیها میدهد جروبحث میکند و افزون بر این، لایههای دراماتیک بیشتری که بتواند فضای اثر را پویا و پرتعلیق و زنده نگه دارد، تدارک دیده نشده است.
مسابقههای هانگر: ماکینگجِی – قسمت اول اگرچه در زمینهی دغدغهها و پارادوکسها و تعلیقهای جاری در فضای مبارزه و قیام، نکتههای تأملپذیری در بر دارد، اما نتوانسته است این قابلیتها را در تاروپود داستانیاش هم بتند و حاصل کار، کسالتبارتر از آن شده است که بتوان تأمل محتوایی را با تحمل داستانیاش پیوند داد. تنها نقطهی امید، انتظار برای ساخته شدن و نمایش قسمت انتهایی این مجموعه است.