کمپ ایکسری/ Camp X-Ray
نویسنده و کارگردان: پیتر ساتلر، مدیر فیلمبرداری: جیمز لاکستن، تدوین: جرود بریسن، موسیقی: جس استروپ، بازیگران: کریستن استوارت (کول)، پیمان معادی (علی) و... محصول 2014 آمریکا، 117 دقیقه.
سرباز جوانی به ارتش میپیوندد تا با این کار از شهر کوچک خفقانآورش دور شود، اما متوجه میشود که قرار نیست به عراق اعزام شود و در عوض سر از گوانتانامو درمیآورد. او در آنجا مورد اذیت و آزار مردان مافوقش قرار میگیرد ولی دوستی غیرمنتظرهای را با مرد جوانی تجربه میکند که هشت سال است در این زندان به سر میبرد.
اهمیت دیالوگ
اولین نمای فیلم، صحنهی معروف انفجار برجهای دوقلو در یازده سپتامبر است. با عقبگرد دوربین معلوم میشود که این نما بخشی از یک گزارش است که دارد از تلویزیون پخش میشود؛ تلویزیونی در منزل علی امیر که بعد از قرار دادن چند دستگاه گوشی تلفن همراه روی میزش و اقامهی نماز، توسط مأموران آمریکایی ربوده و به اتهام دست داشتن در ماجرای آن واقعه، به گوانتانامو منتقل میشود. همین که فیلمساز نقطهی آغاز اثرش را از نمایش با واسطهی ماجرای یازده سپتامبر رقم میزند، انگار موضعش را هم در قبال انعکاس رسانهای و سیاسی آن مطرح میکند: اینکه فضای مزبور، به علت قرار گرفتن در معابر رسانهای، از شفافیت فاصله گرفته و مناسبات انسانی مربوط به آن، در پس غبارهای سیاسی و آوازهگری گم شده است. فیلم با همین ایده داستانش را گسترش میدهد و از این رو، مبنای درام، بر اساس توازی موقعیت انسانی دو شخص از دو طرف چیده شده است؛ دو طرف با همهی تضادهای پررنگشان که ابتدا قالبی دوقطبی به سطح تعاملشان میدهد: مسلمان/ مسیحی، مرد/ زن، زندانی/ زندانبان، تروریست/ آزادیخواه، پرحرف/ کمحرف، کتابخوان/ غیرکتابخوان و... اما این روند ثنویت، رفتهرفته مضمحل میشود و ماجرا از سطح به عمقی میرسد که همسانی این دو آدم را در بر دارد.
امی کول و علی امیر، دو آدم از دو نقطهی اقلیمی و فرهنگی مقابلاند، اما موقعیتی شبیه به هم دارند. در بدو امر این شباهت به چشم نمیآید. تنش اولیهای که در صحنهی حملهی زندانی پرخاشگر (محمود) به امی شکل میگیرد، فضایی تقابلی را به رخ میکشد که انگار تجلی همان وصفی است که سرپرست گروه از این محیط دارد: میدان جنگ. پس به تلافی ضربهای که به زیر چشم امی خورده است، او هم لگدی نثار پهلوی زندانی پرخاشگر میکند و همان کبودی ناشی از ضربه، بهانهای میشود برای نزدیکی بیشتر بین سرپرست گروه (رندی) و کول. اما این نزدیکی دیری نمیپاید و نافرجام رها میشود، چرا که مبنایش تکانههایی غریزی است و نه ادراکی تفاهمی. امی دختری است که برای گریز از موقعیت نامطلوبش به عضویت در ارتش پناه برده است. از مکالمهی اینترنتی او و مادرش، نکتهای درباره ماهیت این موقعیت نامطلوب درنمیآید که البته چندان هم مهم نیست. مهم ویژگی شخصیتی امی است که از بطن این گریز به دست میآید: مقاومت و تن ندادن به آنچه نامطلوب است. پس به شخصیت او نمیخورد که همچون خیلیهای دیگر، با دشمنانگاری زندانیان و صمیمیت با فرماندهان خلافکار و عیاش، روند کلیشهای کار را ادامه دهد. اینجا است که موقعیت دیالوگ به متن داستان ورود پیدا میکند. امی در ورای مونولوگهای فرماندهان و گزارشهای بیمعنای سر صف صبحگاهی و صحبتهای مقلدانه همگروهانش سر میز غذا، با وضعیتی غیرکلیشهای از طرف زندانی ۴۷۱ مواجه میشود: تمایل فراوان او به برقراری دیالوگ؛ ولو با حرفهایی که گاه خیلی هم ربط و معنا ندارند و به هر بهانهای، از کتاب گرفته تا دین، ابراز میشوند. امی ابتدا از حرف زدن با زندانی ۴۷۱ ابا دارد، احتمالاً به دلیل توصیههای مافوقش؛ و زندانی هم به دلیل همین امتناع او از همراهی در دیالوگ، تمهید پرتاب کردن تکههای مدفوع را به رویش پیاده میکند. اما این سرکشی و تنبیههای بعدی تأثیری در قطع عنصر دیالوگ ندارد و بهتدریج روند آن بین زندانی و زندانبان گستردهتر میشود. تداوم و گسترش دیالوگ، شباهتهای دو طرف را بیشتر عیان میسازد ولی از سوی دیگر اصرار ردههای مافوق هر دو طرف، مبنی بر قطع این دیالوگ را به همراه دارد؛ چه محمود و چه رندی. اینجا است که فیلمساز با موازیسازی موقعیت امی و علی، از همزمانی مرتب کردن تخت تا توالی نمازخوانی زندانیان با احترام به پرچم آمریکاییها، فضای همسان محیطیشان را تبلور بیشتری میدهد.
حالا امی در اثر برقراری دیالوگ با زندانیاش، به درکهای جدیدی رسیده است که یکی از جلوههایش، عدم تکرار شعارهای مراسم صبحگاهی است؛ کاری که قبلاً انجام میداد. شاید این آگاهی، جواب همان سؤالی باشد که علی هنگام آخرین مواجههاش با امی دائم از او میپرسد: «تو اینجا چی یاد گرفتی؟» و همین آگاهی است که میزانسن فضای بازداشتگاه را که تا کنون از بیرون میلههای سلول زاویهی دید داشت، به داخل سلول تغییر میدهد. حالا از داخل سلول علی ایستاده است و دختر را آن سوی میلهها نشسته میبینیم و از همه مهمتر، دست دو طرف است که با هم در تماس هستند.
مسیر نزدیکی این دو آدم، اگرچه در بخشهایی با ریتم و درام نامتناسب است، اما هم به دلیل اهمیت و جاافتادگی ایدهی دیالوگ در متن اثر، و هم به خاطر هندسهی درست چیدمان دیالوگها در پیشبرد فضای روایت، و هم به دلیل استفادهی هوشمندانه از المانهایی جزیی و مکمل مانند کتاب هری پاتر و اشعار امیلی دیکنز و جدول سودوکو، خاطرهی باغ وحش، شهرستان نبراسکا، ارجاعهای سینمایی (سکوت برهها، آلفرد هیچکاک)، تنهاییهای دخترانهی امی در اتاقش و... وضعیتی متقاعدکننده و حتی دوستداشتنی دارد.