معیار علاقۀ مخاطبان ایرانی به بازیگران خارجی سینمای جهان بهدرستی مشخص نیست. برخی بازیگران خارجی در میان مخاطبان اینجایی محبوبیت خاصی دارند که ظاهراً مربوط به تواناییهای بازیگران نیست و در موارد متعددی به عنصری ربط پیدا میکند که تأثیر انکارناپذیری هم بر سینمای ایران هم سینمای جهان درون کشور ما برجای گذاشته و آن دوبلۀ فیلمهای ایرانی و خارجی است. بر این اساس برخی بازیگران سینمای جهان به لطف دوبلۀ دوبلورهای حرفهای و کاربلد ایرانی به محبوبترین بازیگران نزد مخاطبان ایرانی بدل شدند. نورمن ویزدوم، لاندو بوزانکا، آلن دلون و البته چارلز برانسون که این آخری شهرت را در اینجا مدیون دوبلههای مرحوم ایرج ناظریان و در آثاری مانند آفتاب سرخ (1971)، تلفن (1977) و فیلمهای دیگر است که جملههای پسگردنی در دوبلههای او غوغا میکنند و به این ترتیب این بازیگر کمحرف در میان علاقهمندان ایرانی سینمای جهان به یکی از پرطرفدارترینها بدل میشود. این مبحثی است که باید در جایی دیگر به آن بهطور مفصل پرداخته بشود.
یکی از نمونهایترین سکانسهایی که حضور چارلز برانسون را به بهترین شکل ممکن در فیلمها نشان میدهد، سکانس حمله مهاجمان در متروی فیلم آرزوی مرگ (1974) ساختۀ مایکل وینر است. فیلمی که باعث شهرت فراوان او نیز شد. او در نقش پل کرسی ظاهری خونسرد با چشمان بادامی ریز و نگران دارد اما حرف نمیزند. وقتی یکی از آن دو مهاجم با چاقویش روزنامۀ او را پاره میکند، کرسی بیمقدمه اسلحه میکشد و هر دو را با تیر میزند. آن چه در این سکانس میبینیم، پرسونای چارلز دنیس بوچینسکیست که در 1954 نامش را به برانسون تغییر میدهد. بازیگری که درواقع این بدن و فیزیک او است که حرف اول را میزند. چهرهای سنگی دارد، کمتر پیش میآید که بخندد (فرم دهانش باعث میشد چهرهاش همواره با تبسمی نامشخص همراه باشد). چشمان بادامی و نافذ او همراه با تحرک فراواناش، برانسون را به بازیگری بدل کردند که در دوران بازیگریاش مقبول تهیهکنندهها و کارگردانها باشد. گاهی حتی کارگردانی مانند لئونه که با او در روزی روزگاری غرب (1968) همکاری داشت، شیفتۀ حضور او بود و حتی او را برای بازی در نقش اول به خاطر یک مشت دلار (1964) در نظر داشت که چنین اتفاقی هرگز نیفتاد.
نمونۀ دیگری که میتواند خصیصههای بازیگری برانسون و ضعف او در آثاری غیر اکشن دست را بهخوبی نشان دهد مردی پشت در (1971) است که او در کنار آنتونی پرکینز و همسرش جیل آیرلند در نقش غریبهای بازی میکند که دچار فراموشی است. در این درام روانشناسانه که طرح داستانیاش بیشباهت به سرگیجه (1958) نیست، برانسون نقش شماره 2 است، یعنی قهرمان فیلم نیست و دائماً باید در نقش شخصیتی فرو برود که مجبور است در برابر نیرنگهای لارنس جفریز (پرکینز) واکنش نشان بدهد. این نقش نیاز به حس درونی بازیگر دارد. غریبه کسیست که حافظهای ندارد و مجبور است آن چه را جفریز به او میگوید بپذیرد. از همان نخستین نمایی که برانسون را در بیمارستان میبینیم و رانندهای میگوید که او در بیابان پیدا کرده، چهرۀ این بازیگر نقشهای آکشن با چهرهای بهتزده نشان میدهد که برانسون بازیگری مناسب چنین نقشی نیست. در سکانسی که غریبه عصبانی میشود و میگوید باید به پاریس سفر میکرد، برانسون واقعاً نمیداند با دستهایش چه باید بکند. دائماً آنها را بالا میآورد اما چون قرار نیست کمکی به بازیاش بکنند، دوباره دستها را پایین میاندازد. همین میزانسن را در لحظهای که میشنود همسر (خیالیاش) زنده است دوباره میبینیم. هم شگفتزده شدن غریبه با بازی او مصنوعیست و هم دستهایش را بالا میآورد و نزدیک صورتش میگیرد و سعی میکند با آنها «بازی» کند اما نمیتواند. واکنش او وقتی دکتر جفریز واقعیت را برایش تشریح میکند نیز مصنوعی است.
با این همه چارلز برانسون بازیگر تیپیک آثار اکشن است. آثاری که نیازی به بازی بازیگر ندارند و تنها صورت و بدنش و قابلیت اتعطاف بدنیاش کاربرد دارد. از این نظر متخصص (1972) یکی از این آثار است؛ فیلمی که برانسون در آن نقش یک قاتل حرفهای را بازی میکند و در 15 دقیقۀ ابتدایی فیلم که دیالوگی وجود ندارد، لزومی هم ندارد که برانسون چیزی بگوید و کافیست نماهای باز و بسته کردن وسایل و پیپ کشیدن و هدفگیری سوژهاش را به نمایش بگذارد. او در تلفن نیز نیاز چندانی به بازی درونی ندارد. داستان اکشن جاسوسهای روسی که در آمریکا رخنه کردهاند و همراهی لی رمیک به اندازه کافی مصالح داستانی فراهم میآورند.
این مباحث که پیرامون بازیگری برانسون مطرح شد، دربارۀ شمار دیگری از بازیگرانی که نزد مخاطبان ایرانی سینمای جهان به چهرههای محبوبی بدل شدهاند، صدق میکند اما نباید این را از نظر دور داشت که چنین برداشتهایی از سوی برخی به نگاهی «الیت» یا دیدگاهی مورد پسند خواص تعبیر میشود، چرا که شیمی بازیگران یادشده چنان عمل میکند که کمتر جایی برای تعابیر فنی و تحلیل باقی میگذارد. از نگاه این دسته از مخاطبان کافیست به نگاههای برانسون و دوبلههای مرحوم ناظریان و آثار اکشن او نگاه کرد. «نفس حضور» برانسون کافیست که هر تماشاگری را با خودش همراه کند. او یک قهرمان است. حال میخواهد پلیس باشد یا قاتل. حتی در مواردی که یک ضدقهرمان است، همچنان شیمی حضورش بر پردۀ سینما به گونهای هست که جذابیتهای او را به نمایش بگذارد.
برانسون هرگز در تاریخ سینما بازیگری با معیارهای یک ستاره نبوده است. بجز بازی در آثار کارگردانی نخبه مانند لئونه، او در آثاری با کارگردانهای درجه دو ظاهر شده است. این آثار «بی مووی» هستند. قرار نیست در پس پشت داستانهایشان چیز دندانگیری برای تماشاگرانی با سلیقههایی غیراکشن وجود داشته باشد. با این همه او توانست نامش را در تاریخ سینما به یادگار بگذارد. او در سالهای پایانی عمرش به خاطر یک جراحی مجبور شد بازیگری را کنار بگذارد و در 2003 در 81 سالگی درگذشت. چارلز برانسون در شمار بازیگرانیست که عمر سینمایشان چندان طولانی نبوده است. او در دهۀ 1970 و پس از پشت سر گذاشته شدن سیستم ستارهسازی سینمای کلاسیک در سینمای آن روزگار، اصطلاحاً گل کردند اما با همهگیر شدن قهرمانانی از جنس رمبو و آرنولد و ستارههایی اینچنینی، بهتدریج چراغ کموبیش روشن بازیگرانی از جنس برانسون به تاریکی گرایید.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: