پس از پایان
در برخی از آثار سینمایی فصل انتهایی اصلی فیلم با سکانس کوتاه دیگری دنبال میشود که در آن صورت به سکانس نهائی پنالتیمت (پیش پایان) میگویند و نمونه بارز آن فصل پایانی طعم گیلاس کیارستمی است. برای من این پایانها به گونهای است که انگار به تماشاگر حق انتخاب داده میشود که هرکدام از سکانسها را که میخواهد به عنوان انتهای فیلم برگزیند اما هدف فیلمساز بیشتر این است که به تماشاگر گوشزد کند که در واقع پایانی وجود ندارد و زندگی، چه درشرایطی دلخواه و چه نامطلوب، همچنان ادامه دارد.
در فصل پایانی حرفه: خبرنگار دیوید لاک مستندسازی که برای تهیه یک گزارش از مبارزات یک گروه چریکی به آفریقا اعزام شده است، پس از ماجراجوییهایی مخاطرهآمیز سرانجام به هتلی در حومه بارسلونای اسپانیا پناه میبرد. او که هویت خودش را با مردی بنام رابرتسون، یک هموطناش که در همان هتل درگذشته است، عوض کرده حالا به بنبستی گریزناپذیر رسیده زیرا خود را وارد مسیر زندگی پرمخاطره او که دلال اسلحه بوده کرده است. اما در طول فیلم شاهد این نکته هستیم که بیزاری و سرخوردگی او از زندگی تنها به لحاظ درگیرشدن او در این مخمصه نیست بلکه بیشتر حاصل بحران روانی او و بی تفاوتیاش به زندگی ست. او پس از کشیدن آخرین سیگارش روی تختخواب اتاقش که پنجره بزرگی رو به میدانی خاکی وغبارآلود دارد، دراز میکشد. نمای طولانی بعدی ابتکاری حیرتآور در خلق سکانسی است که طی آن همه رویدادهای کلیدی فیلم خارج از کادر و با کاربرد بی نظیر صدا اتفاق میافتد.
در این نمای هفت دقیقهای از پنجره اتاق دیوید که میله های بلندی دارد فضای روشن محوطه بیرون را میبینیم. دوربین چنان آهسته به سوی میلههای پنجره میرود که مدتی طول میکشد که این حرکت را حس کنیم. دو نفر از اعضاء گروهی شورشی که در تعقیب رابرتسون هستند از ماشینی پیاده میشوند و یکی از آنها وارد هتل میشود. در تناقض با سکوت مرگبار این فضای تاریک صداهایی از بیرون، مانند صدای فریاد یک بچه، صدای یک پرنده و نوای یک ترامپت، تداوم زندگی در بیرون این اتاق را یادآوری میکند. دوربین همچنان با حرکتی میلیمتری به سوی میلهها در حرکت است. درمیان غرش خارج از کادر موتورسیکلتی که در حال روشن شدن است صدای یک گلوله شنیده میشود و آن چریک که کار دیوید را تمام کرده است به میدان باز میگردد و با ماشین دوستش از آنجا میگریزد. دوربین همچنان بدون تغییر زاویه به آرامی هرچه تمامتر به میلههای پنجره نزدیک و نزدیکتر میشود و سرانجام از میلهها عبور میکند و با ترک اتاق مرگ وارد زندگی و فضای باز آن میدان میشود و در این لحظه تماشاگر میتواند نفسی را که در سینهاش حبس شده رها کند. ماشین دیگری از راه میرسد و همسر دیوید و چند مآمور پلیس از آن خارج و وارد هتل میشوند. دوربین در فضای بیرون، هنوز بدون کات با چرخشی کامل به پنجره میرسد و حالا جسد دیوید را از بیرون و از زاویه مخالف میبینیم که همسرش و آن چند نفر دیگر وارد اتاقش شدهاند. پلیس از همسر دیوید میخواهد که او را شناسایی کند و همسرش به کنایه میگوید که هرگز او را نمیشناخته است و در حالیکه آنها همه مبهوت بالای جسد دیوید ایستادهاند فیلم به انتها میرسد. اما انگار مانند طعم گیلاس کیارستمی، برای تآکید بر اینکه زندگی همچنان ادامه دارد، شاهد یک نمای زیبای پس از پایان هم هستیم. در شامگاهی که نور قرمز و غلیظ غروب خورشید دردوردست دیده میشود همراه نوای آرام گیتاری در پیش زمینه، در ورودی هتل را می بینیم که چراغش به عنوان آغازی تازه، روشن میشود.
در زمان نمایش فیلم، با حضور خود آنتونیونی، درجشنواره فیلم تهران در سال ١٣٥٣ چگونگی فیلمبرداری فصل پایانی فیلم، بویژه عبور دروبین از میان میلهها، بحث داغ کنفرانس مطبوعاتی بود. درعبور دوربین از میان میلهها هیچ حالتی به جز اینکه، در زمان نزدیک شدن به پنجره، دو میله آخر از پایه جدا شده و به طرفین هدایت شده بودند قابل تصور نبود اما ادامه حرکت بدون کات و چرخش کامل دوربین در میدان هنوز یک معما بود. گویا آنتونیونی درخواست کرده که یک سیستم تراکینگ به سقف اتاق هتل وصل شود و تا بیرون ادامه پیدا کند و تصور من این است که در بیرون فیلمبردار دوربین را بدست میگیرد و به گرفتن نما ادامه می دهد. هر کوششی برای شرح احساس سحرآمیز غرق شدن در دنیای این سکانس جادویی بی حاصل است.
برخی از فیلمسازان، برای پیاده کردن ایدههای درخشانی که دارند، گروه فنی فیلم را وادار به چنان تلاشهای غریب و غیرقابل تصوری میکنند که در باورما نمیگنجد. در فیلم حرص شاهکار بینظیر اشتروهایم نمایی هست که درآن مارکوس، رغیب مک تیگ، در یک درگیری در یک بار کاردی را به سوی او پرتاب میکند که به شکل خطرناکی درست درکنار صورت او به دیوار اصابت میکند. گفته میشود که اشتروهایم به گیبسون گاولند بازیگر نقش مک تیگ پیشنهاد کرده که برای واقعگرایی هرچه تمامتر و گرفتن این نما بدون کات ترجیح میدهد که از یک پرتاب کننده حرفهای دعوت کند. گالند هم پاسخ داده است که در این صورت اشتروهایم میتواند بازیگر دیگری را برای نقش مک تیگ استخدام کند!
سکانس پایانی فیلم متری ششونیم هم، به لطف تدوین درخشان بهرام دهقانی بهیادماندنیست. تدوین موازی اعدام ناصر با ترک خانوادهاش که به منزلشان باز میگردند، عبور آنها از کوچهای باریک، صدای نفسهای سنگین و کلوزآپ چهره وحشتزده ناصر، نگاه عمیق صمد از روی بام زندان که انگار بیانگر هیچ احساس رضایتی نیست و در نهایت بسته شدن هم زمان در خانه با باز شدن صفحههای زیر پای اعدامیها جزییات خلاقانهای است که این فصل پایانی را در ذهن ماندگار میکند. این فیلم هم یک سکانس فوق العاده پس از پایان دارد. صمد، با چهرهای اندوهگین، در ترافیک سنگین خیابان پشت فرمان اتومبیلش نشسته است و در همین زمان مردی بی خانمان و معتاد شیشه ماشین او را تمیز میکند. صمد در حالیکه به آن فرد معتاد پول میدهد انگار برای لحظهای قصد دارد با او صحبتی بکند اما پشیمان میشود. ناصر دیگر در این دنیا نیست اما آیا آلودگی که دامنگیر جامعه است با مرگ یک خلافکار پاک خواهد شد؟
پایان خوش
در فیلم سرخپوست گرچه تحول شخصیت رییس زندان در انتهای فیلم کاملآ قابل پیشبینی است اما تلاشی که در خلق جزییات سکانس پایانی بکارگرفته شده تماشایی است. ما در طول فیلم هرگز چهره زندانی بیگناه را نمی بینیم و نگاه او به جهان بیرون تنها از روزنهای است که همان رییس زندان برایش میگشاید. این افسر که درانتخاب بین پیشرفت حرفهای و ندای وجدانش سرگردان مانده است سرانجام تسلیم میشود و آزادی زندانی را برمیگزیند. شاید بتوان این پایان را یک پایان خوش تلقی کرد، اصطلاحی که این روزها انگار تبدیل به یک تابو شده است و بسیاری از فیلمسازان از آن اجتناب میکنند اما پایان خوشی که باورکردنی است و ساختار زیبایی هم دارد نه تنها اشکالی ندارد بلکه میتواند بسیار تآثیرگذار هم باشد که نمونهاش سکانس انتهایی بیادماندنی فیلم دخترخداحافظی است. پس از سالها هنوز هرگاه این فیلم شورانگیز را میبینم برایم تازگی غریبی دارد و سکانس آخر فیلم هنوز منقلب کننده است. الیوت که باید برای یک قرارداد بازیگری به شهر دیگری برود در حال خداحافظی با پایولاست. در بیرون باران شدیدی میبارد و صدای رعد و برق به تنش محاوره آنها میافزاید. بازی بینظیر مارشا میسون در این فصل انتهایی دیوانه کننده است. در بیرون آپارتمان نگاه سرزنش آمیز لوسی، دختر پایولا، به الیوت سنگینی فضا را چند برابر میکند. وقتی الیوت آنجا را ترک میکند پایولا کنار پنجره مینشیند و درحالیکه انگار بار غم تمام دنیا را بر دوش میکشد به بیرون خیره میشود. زنگ تلفن به صدا در میآید. الیوت از تلفن عمومی مقابل آپارتمان با پاویولا تماس میگیرد و او را به همراهی در این سفر دعوت میکند و ناگهان موقعیتی که به اوجی اندوهبار رسیده بود به انفجاری سرشار از مسرت میانجامد. ظرافتی که درلحظهبهلحظه این سکانس پایانی، از نمای بیرونی تنهایی پایولا در کنار پنجره گرفته تا تماس از تلفن عمومی پایین آپارتمان و بغل گرفتن گیتار الیوت زیر باران، بکارگرفته شده بینظیر است و با حرکت تیتراژ آن آهنگ زیبایی که میگوید «عزیزم بدرود معنایش تا ابد نیست» احساس این پایان را به کمال می رساند.
گاهی هم، در انتها، یک ترفند بسیار ساده فیلم را به بعد دیگری میبرد و معنایی تازه وعمیق خلق میکند، مانند آن گل کوچک در میان دفترچه در فیلم خانه دوست کجاست، رنگ نارنجی و روشن آن پرتقالها بر روی درخت در فیلم خون بازیکه شاید پس از آن فضای تیره و یآسآور طول فیلم، نوید روزهای بهتری را میدهد و یا دیالوگی کوتاه در فیلم کتاب سبز که همسر تونی در گوش دکتر شرلی می گوید «از نامههای عاشقانه هم ممنون» همسرتونی که هرگز دکتر شرلی را ندیده است، بدون اینکه دکتر شرلی آگاهی داشته باشد انگار در طول سفر همراه آنها بوده و با او ارتباطی عاطفی داشته است.
هر تماشاگر پیگیر و عاشق سینما، با توجه به دیدگاه و سلیقه سینماییاش ، فصلهای پایانی بینظیر و درخشان بسیاری در حافظه دارد. سکانسهای انتهایی جاده فلینی، موشت برسون، حرص اشتروهایم، سینما پارادیزو تورناتوره، بادکنک سفید پناهی، نوستالگیای تارکفسکی، مکالمه کاپولا و زیر درختان زیتون کیارستمی را بیاد دارید؟ برای من همواره پایانهایی فراموش نشدنی بودند که با فکر و ظرافتی تازه و با زبان ناب سینما خلق شدهاند. در این آثار ترکیب متعالی تمامی عناصر سینمایی مانند انتخاب لوکیشن، زاویه و حرکت دوربین، انتخاب پس زمینه و اندازه نما، تدوین و کاربرد موسیقی به خلق چنان لحظههای جادویی و گاه شاعرانهای میانجامد که هم جذابیت تصویری درخشانی دارد و هم عصاره تمام فیلم را به یک سکانس بیادماندنی تزریق میکند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: