برادران سفدی (جاشوا و بنی)، نویسنده و کارگردان فیلم اوقات خوش در فیلم جدید خود، جهانی خلق کردهاند که همهی عناصر آن، پیوسته در نوساناند. عدم ثبات شخصیتها و موقعیتها، تریلر معمایی آنها را جذابتر و هیجانانگیزتر میکند. برادران سفدی، در الماسهای تراشنخورده، وجههی طنازانه خود را نیز در بطن فیلمنامه بروز میدهند و با این ترفند گزندگی فضای قصه را قابلهضم میکنند. این جنبهی طنازانهی فیلم با حضور آدام سندلر به عنوان قهرمان قصه، شکل تازهای به خود میگیرد.
خط داستانی اصلی در الماسهای تراشنخورده، بر تصمیمات متحیرکنندهی هاوارد (آدام سندلر) بنا شدهاست. کارگردانان، با ادغام زندگی شخصی و موقعیت شغلی هاوارد، فضا را برای ورود خردهقصهها باز کرده تا پیرنگ اصلی فیلمنامه را تقویت کنند و شخصیتپردازی هاوارد را به بلوغ برسانند. در این درام جنایی، درهمتنیدگی قصههای فرعی، شرایطی را ایجاد میکند که مخاطب را در تنشی مداوم فرو میبرد. در این نوشته، به ارزیابی برگبرندههای برادران سفدی در این فیلم میپردازم.
تعادل
تعادل، گمشدهی جهان پرآشوب هاوارد است. عنصری که به نظر میرسد در زندگی مدرن و پرشتاب، دستیافتنی نیست. هاوارد هرچه بیشتر میکوشد تا بین زندگی شخصی و زندگی کاریاش توازن برقرار کند، کمتر موفق میشود. او انسان تکافتادهایست که از همهسو محاصره شده است. زیادهرویهای هاوارد در قمار، واکنشیست به این عدم تعادل. او با تمام قوا برای یک پیروزی بزرگ اقتصادی میجگند ولی از برداشت نهایی و ثمردهی باز میماند. در این شرایط، همراهی بیننده با یک قمارباز و گامبهگام جلورفتن با ماجراجوییهای او، امری اجتنابناپذیر است. درست جایی که فکر میکنیم همه چیز آرام شده و تنشها بهپایان رسیده، هاوارد برگ جدیدی رو میکند و از تصمیم دیوانهوارش در تجارت یا قمار پرده برمیدارد. تماشای فیلم پس از گذشت نیمی از آن، همچون گیرافتادن در چرخههای بیپایان ذهن یک انسان جنونزده و خستگیناپذیر است.
وقتی به تداوم حضور این چرخههای بی تعادل بیشتر پی میبریم که پسر هاوارد حرف از شرطبندی روی بازی بسکتبال میزند. پسر نوجوانی که هنوز به سن بلوغ نرسیده، اما جا پای پدرش میگذارد. برادران سفدی، تمام خردهقصههایی را که به نظر میرسد به پایانی خوش و متعادل منجر میشوند، به آشوب میکشانند و نقطهی امن در این چرخه را مرگ میدانند. مرگ، موازنه را برقرار میکند و جهان هاوارد از حرکت بازمیایستد. گویی انسان تکافتاده مدرن، راهی جز نابودی برای رهایی ندارد.
داریوش خنجی
داریوش خنجی در الماسهای تراشنخورده، از نمای دور کمتر استفاده میکند و شخصیتهای فیلم، همواره در نمای متوسط یا نمای نزدیک دیده میشوند. در این حالت، عمقمیدان از بازی خارج میشود و دست فیلمبردار برای ساختن تصویری کامل و باظرافت از فضای حاکم بر صحنه، بسته میشود. در چنین شرایطی، خنجی برای رهایی از این بند، به نماهای تعقیبی (فالوشات) روی میآورد و قدم به قدم هاوارد را همراهی میکند. دوربین حتی هنگامیکه هاوارد با موبایل صحبت میکند یا در راهرو آپارتمانش راه میرود، پشت سر او حرکت میکند و حس بهدامافتادگی هاوارد را تقویت میکند. گویی او هیچ راه فراری از مشکلات آینده ندارد. به علاوه، با نماهای تعقیبی، تمپوی درونی نماها تندتر شده و تنش موجود در سکانسها دوچندان میشود. ضرباهنگ تند فیلم و برشهای سریع از نمای متوسط به نمای نزدیک و اینسرت و بالعکس، زمینهای را فراهم میکند که در آن زیباییشناسی قابها از اولویت خارج میشود. بیننده زمانی ندارد تا به کشف جزییات در قابها و نماها بپردازد. در این فضا، بزرگترین هنر خنجی به عنوان فیلمبردار، دیده نشدن و حسنشدن است. در اکثر زمان فیلم، تشویش و اضطراب بر فضای قصه حاکم است و هاوارد پیوسته درحال چالش با طلبکاران و بدهکاران است. در چنین موقعیتی، خنجی از به رخکشیدن تواناییهای یک فیلمبردار چیرهدست در خلق نماهای متمایز و پرشکوه خودداری میکند تا ارتباط بیننده با خط اصلی قصه، لحظهای متوقف نشود و ذهن تماشاگر بر بدبیاریهایی متمرکز شود که ممکن است دامان هاوارد را بگیرد. در الماسهای تراشنخورده، ردپای دوربین روی دست هم دیده نمیشود. برادران سفدی در فیلم اوقات خوش، از این تکنیک برای خلق تعلیق استفاده کردند اما در این فیلم، لرزش دوربین مهار شده و اتکای کارگردانان در خلق تعلیق، بر خردهپیرنگها است.
پایانبندی
در فیلمهایی که بنای پیشرفت قصه در آنها تعلیق است، بیننده و شخصیتها از سطح اطلاعاتی یکسانی برخوردارند و دو عنصر کنجکاوی و نگرانی با هم ادغام میشوند. بیننده در پایان فیلم، مزد صبوری خود را گرفته و با پایانی خوش برای قهرمان محبوباش روبهرو میشود. قهرمان در این دست فیلمها، با ناملایمات زندگی میجنگد و بیوقفه موانع را از سر راه برمیدارد. الگوی الماسهایتراشنخورده هم ظاهرا متکی بر همین کهنالگوی تعلیق و پیشروی قهرمان از میان معضلات است. در اواسط فیلم، موانع سد راه هاوارد تا جایی بالا میگیرند که شرخرها او را از پنجره آویزان میکنند. سکانسی که عامدانه به هجویهای بر تعلیقهای سطحی در سری فیلمهای جیمز باند تبدیل میشود. اما برادران سفدی، دلبستگی چندانی به ساخت فیلمی متکی بر الگویی تکراری ندارند. آنها تا لحظهی پایان فیلم هم دست از غافلگیری برنمیدارند و برخلاف انتظارات بیننده عمل میکنند. دنیای الماسهایتراشنخورده، تلخ و سیاه است و خبری از گشایش و رستگاری نیست. سفدیها در سکانس افتتاحیهی فیلم در اتیوپی، با صدای آژیر خطر در معدن، نوید چنین پایانی را داده بودند.
از رابرت پتینسون تا آدام سندلر
برادران سفدی را باید احیاگران هنرپیشههای هالیوود دانست. فیلم قبلی برادران سفدی، با یک غافلگیری بزرگ همراه بود. رابرت پتینسون، تمام شهرت و اعتبارش را مدیون سری فیلمهای گرگ و میش است و تا قبل از فیلم اوقات خوش، چهرهای جدی در بازیگری محسوب نمیشد. اما هنر برادران سفدی به عنوان کارگردان وقتی بیشتر نمایان میشود که از پتینسون در نقشی متفاوت استفاده کردند و این ریسک بزرگ آنها، با درخشش پتینسون همراه شد. پتینسون در اوقات خوش که تریلری نفسگیر و ملتهب بود، در نقش سارقی ظاهر شد که برای نجات برادر معلولاش، دست به ماجراجوییهایی زنجیروار و سلسلهای از بزهکاریها میزند. فیلمی که از نظر تشویش درونی و تعلیق دائمی، در مسیری مشابه با فیلم بعدی آنهاست. در تجربهی جدید برادران سفدی، آدام سندلر در متفاوتترین فیلم کارنامهاش، خوش درخشیدهاست. بازیگری که به نقشآفرینی در کمدیهای بیکیفیت هالیوود شهرت دارد، در نقش یک تاجر همیشه شکستخورده ظاهر میشود و بیننده را با ظرافتهای بیشماری در بازیگریاش مواجه میکند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: