کلنزمن سیاه / BlacKkKlansman
کارگردان: اسپایک لی، فیلمنامهنویس: چارلی واکتِل، دیوید رابینوویتز، کوین ویلموت و اسپایک لی، مدیر فیلمبرداری: چایس اروین، تدوینگر: بری الکساندر براون، بازیگران: جان دیوید واشینگتن (کارآگاه ران استالوورث)، اَدِم درایور (کارآگاه فیلیپ زیمِرمَن)، لورا هریئر (پاتریس دوماس)، تافر گریس (دیوید دوک) و... محصول 2018 آمریکا، ژانر: درام زندگینامهای جنایی، 135 دقیقه.
ران استالوورث یک مأمور پلیس آمریکایی از تبار آفریقایی است در شهر کالِردو اسپرینگس که با موفقیت و به کمک همکاری یهودی، به تشکیلات محلی نژادپرستان کو کلاکس کلن نفوذ میکند.
ریشههای تاریخی نژادپرستی در جامعه آمریکا و تداوم این رویکرد که تا امروز ادامه دارد، چنان پررنگ است که تقریباً هیچگاه سبد سالانه سینمای آمریکا از آثار مرتبط با موضوع نژادپرستی خالی نبوده است. درست یک سال پس از فیلم تحسینشده سه بیلبرد بیرون ابینگ میزوری (مارتین مکدانا) که رگههایی از رفتارهای نژادپرستانه دارد، حالا نوبت فیلمساز مطرح سیاهپوست اسپایک لی - که تجربه درخشان مالکوم ایکس (1992) را در کارنامه دارد - است که با کلنزمن سیاه روایتی دیگر از این واقعیت دیرینه و تلخ جامعه آمریکا را به نمایش بگذارد.
کلنزمن سیاه که بر اساس یک داستان واقعی شکل گرفته است، نگاهی دارد به فعالیتهای حرفهای یک کارآگاه سیاهپوست به نام ران استالوورث که از دهه 1970 تا ابتدای هزاره جدید در خدمت نیروی پلیس آمریکا بود. او پس از دیدن فیلم اسپایک لی بر وفاداری به اصل ماجرای تاریخی صحه گذاشت؛ بجز جزییاتی که بنا به ضرورت درام به کار اضافه شدهاند.
در ابتدای فیلم و در پی تصمیم دولت مرکزی مبنی بر اعطای موقعیتهای شغلی و اجتماعی برابر به رنگینپوستان، رانِ جوان به اداره پلیس راه پیدا میکند؛ جایی که تغییر اتمسفر نژادی آن تلاش و مرارت بسیاری میطلبد. در این خصوص، نکته جالب، افزایش توجه سینمای آمریکا در سالهای اخیر به بازه زمانی سرنوشتساز اعطای چنین امتیازی به غیرسفیدپوستان است، تغییر اجتماعی بزرگی که پیش از این در فیلمهایی چون سه بیلبرد... (با موضوع تفویض پست ریاست اداره پلیس یک شهر کوچک به افسری سیاهپوست) و فیلم قدرندیده دشمنان به کارگردانی اسکات کوپر (و موضوع صدور دستور آزادی و بازگرداندن سرخپوستها به زادگاهشان) جلوههای دیگری از آن به نمایش گذاشته شده بود و میتواند نشانهای از تلاش فیلمسازان برای ریشهیابی مفهوم تلخ نژادپرستی و فرازونشیبهای تاریخیاش در آمریکا باشد.
ایده استفاده همزمان از دو مأمور برای نفوذ به سازمان نژادپرست کو کلاکس کلَن با اینکه پشتوانه قدرتمند یک رخداد حقیقی را دارد، اما میتوان به کمکاری فیلمساز در باورپذیری آن ایراد گرفت و پرسید فقط با بهانههای غیرقابلباوری مثل تغییر صدا به خاطر آلرژی، میتوان چنین تفاوت آشکاری در طنین صدای دو مأمور را توجیه کرد و از کنارش گذشت؟ به هر حال، از یک سو چنین به نظر میرسد که اسپایک لی از ظرفیتهای نمایشی بالقوه این موقعیت پرکشش پلیسی-معمایی بهسادگی عبور کرده است که شاید نتیجه الزام خودخواستهاش در وفاداری به اصل تاریخ بوده که او را از رفتن به سوی یک پرداخت آکنده از تعلیق باز داشته است. اما از سوی دیگر، موضوع انتخاب لحن مطرح است و اینکه دور کردن قصه از اتمسفری مبتنی بر استرس و تعلیق نه لزوماً به خاطر وفاداری به عین واقعه تاریخی که بیشتر به این خاطر صورت گرفته است که قرابت بیشتر با مؤلفههای سینمای عامهپسند میتوانست به تضعیف و کمرنگی فرامتن بینجامد که برای فیلمساز رنگینپوست دغدغهمند فیلم، قطعاً گزینه مناسبی نبوده است.
اما بجز سکانس تقدیرگرایانه پایانی، یکی از دیگر سکانسهای تأثیرگذار کلنزمن سیاه جایی است که محفل محرمانه همقسم شدن نژادپرستان سازمان کو کلاکس کلن با تعریف سرگذشت پیرمرد سیهچرده بازمانده از یک سلاخی نژادی به شکل موازی تدوین شده است؛ این سکانس بهویژه از جنبه فرامتنی و اشاره به رویکرد رادیکال خودحقپنداری گروههای افراطی - که به آنها مجوز هر گونه اعمال خشونتآمیز و حذف دیگران را میدهد - اهمیت دارد؛ سکانسی که تنها به سوژه مورد اشاره فیلم محدود نیست و به اندازه تمام تاریخ نژادپرستی خود آمریکا و جریانات تبعیضنژادی کل تاریخ بشری میتوان برای آن معادلهایی را متصور شد.
کلنزمن سیاه نهتنها خود بر پایه یک داستان حقیقی خلق شده است که سعی میکند فراتر از داستان قهرمانش ران استالوورث (با بازی قابل قبول جان دیوید واشینگتن که به این آسانیها و به این زودیها نمیتوان نسبتش با دنزل واشینگتن بزرگ را از یاد برد و به چشم یک بازیگر مستقل نگاهش کرد) اشارات تاریخی و نمایشی دیگری هم برای مخاطبان خود داشته باشد. شروع فیلم با سکانس بهیادماندنی ملودرام جاودانه بربادرفته است؛ آنجا که اسکارلت اُهارا (ویوین لی) در زمین بزرگی که صدها مجروح و کشته بر پهنه آن بر زمین افتادهاند به دنبال پزشک میگردد و او را نمییابد و تصویر بهتدریج از مدیوم کلوزآپ به مدیوم لانگ شات تغییر میکند. این قاب که یادآور شکست جنوبیهای طرفدار بردهداری در جنگهای داخلی آمریکا است - که به برچیده شدن این جریان دستکم از منظر بیرونی و از جنبه قانونی انجامید - میتواند مقدمهای باشد بر فیلمی که وضعیت نژادپرستی در مقطع زمانی یک قرن پس از شکست طرفداران سفتوسخت این عقیده ضدانسانی را به نمایش میگذارد بهخصوص که درست بعد از این سکانس، مونولوگ نژادپرستانه طولانی - به زعم خود - یک نظریهپرداز را میبینیم که مقابل دوربین و در حالی که تصاویری از تاریخ نژادپرستی در ایالات متحده بر تصویرش رژه میروند با شدت و حدت علیه سیاهانی که آنها را نژاد پست میخواند، داد سخن میدهد و نشانه دیگری است بر ادامه حیات برتریجویان نژادی در این کشور. جالب اینکه فیلم پایان خود را هم به سکانسهایی خارج از جهان داستانی خود و مبتنی بر ارجاعاتی مستند برگزیده است؛ آنجا که تجمع ضدنژادپرستی در دانشگاه ویرجینیای آمریکا در سال 2017 یعنی زمانهای که تصور غالب جامعه جهانی از پایان این گونه برتریجوییها است، با تهاجم طرفداران برتری نژاد سفید به تشنج کشیده میشود و ترامپ سخنانی نژادپرستانه بر زبان میآورد. همه اینها از اهمیت فوقالعاده فرامتن و تلاش برای وام گرفتن از آثار نمایشی داستانی و مستند حکایت میکنند. اسپایک لی پس از یک دوره چندساله رو به نشیب دوباره با به تصویر کشیدن مضمون و دنیای داستانیای که مهمترین اثر دوران فیلمسازیاش یعنی مالکوم ایکس را خلق کرده، سعی در بازگشت به دوران باشکوه گذشته خود دارد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: